تجربه زایمان 👶🏻
سلام
من روز چهارشنبه صبح ساعت 7رفتم دکتر برا چکاپ
چون دکترم رقایی بود و اون رفته بود سفر منو فرستادن پیش دکتر انصاری متاسفانه خیلی عجوله
خلاصه نوبتم شد رفتم تو اتاق گفت چند هفته‌ای و تا گفتم 36و 4روز گفت بخاب تا سونو کنم فقط دستگاه گذاشت گفت ضربان قلب پایینه
باید بری مهرگان
گفتم بچم هنوز وزن نداره یهو منو زایمان نکنید گفت نترس وزنش خوبه تو فقط این برگه رو بده به زایشگاه تا من برسم یه ان اس تی بده منم چند دیقه دیگه پیشتم
خلاصه ما هم گفتیم خب یه ان اس تی ساده ست میرم بعدم میرم خونه
زایشگاه گفت این نامه بستریه و ازم یه ان اس تی گرفتن و سرم و تشکیلات و کارامو کردن
من تعجب کرده بودم
تو فکر دخترم بودم همش، باز خداروشکر خواهرشوهرم شب قبلش اومده بود پیشمون
دیگه من تا دیدم بستریم کردن رویان و فیلمبردار و عکاس و هماهنگ کردم چون رویان دیر اومد منو نگه داشتن تو اتاق عمل
رویان اومد و منو بردن تو اتاق و بیهوش کردن
بعد ضربان قلبم خیلی بالا بود و اکسیژنم پایین بود نگهم داشتن تو ریکاوری تا بهوش اومدم بردنم بالا بچه رو اوردن تحول دادن خیلی کوچولو بود وزنش2600بود و چون زود بدنیا اومد یکمم رفت دستگاه و من واقعا اگه الکی سزارینم کرده باشه نمیبخشم چون بچه تو دوهفته کلی زمام داره برا بزرگ شدن و وزنگرفتن
خیلی ناراحتم که دکتر خودم نبود اما خداروشکر بچم سالمه

۶ پاسخ

به منم گفت دوتا میوم داشتی
انگار به بیشتریا همینو میگه
فکرکنم اینم بجای زیرمیزیه

دقیقا همون کاری ک با من کرد
خدا ازش نگذره

مبارک باشه عزیزم قدم نو رسیده😍 نگران نباش 2600 هم خوبه. خدا رو شکر هر دو سالمید. ان شاءالله به سلامتی هر دو مرخص میشید

قدم نورسیده مبارک عزیزدلم😍😍😍 خداروشکر که صحیح و سالم تو بغلت گرفتی ❤️❤️❤️

عزیزم خداروشکر کن‌بچت سالمه به این فکر کن خدا این فرشته رو فرستاده بوده که جون بچت و خودتو نجات بده . وزن مهم نیس تو یه هفته بیرون شکم‌به اندازه دوهفته تو‌شکم‌مادر وزن میگیره .

خب قبول نمی‌کردی عزیزم
منم رفتم ان اس تی بدم دکتر گفت باید بستری بشی منم قبول نکردم پروندمو نمیدادن شوهرم اومد رضایت داد مدارکمو گرفتم

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم

...
همه دکتراشونم میگفتن سزارین میشی ان اس تی خوب نیست اما خبری نبود هرچی میگفتم پس چیشد میگفتن معلوم نیست ،دکتر اینجوری گفته ولی باید بیاد نامه تو بده ،که نمیومد ،میگفتن دکتر رفته سزارین داره باید بیاد بعد،که تا میخواست بیاد شیفتش عوض میشد و منه بیچاره همین جوری اونجا تک و تنها ،کلافه شده بودم خسته شده بودم نخوابیده بودم ،اونا بهم وصل بود ،جواب دقیق نمیدادن ،هعی شیفت عوض میشد و داستان دوباره تکرار میشد ...
تا ساعت ۳ اینا که دیگه شیف همون دکتری شد که چهارشنبه هفته پیش سونو و ان اس تی نوشته بود برام گفته بود جوابشو چهارشنبه بیار که چون ان اس تی خوب نبود همون سه شنبه رفتم بیمارستان..
دکتره اومد دید گفت این اصلااا خوب نیست هنوز صبر میکنیم ببینم چی میشه که دیگه ضربان قلبش رفت بالا و دستگاه بوق بوق میکرد دکتره اومد گفت نفس عمیق بکش ببینم خوب میشه میاد پایین.گفتم بابا دیشبم یبار اینجوری شده بود ...برای بچم خطرناکه من آخرش تکلیفم چیه پس
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان توکل مامان توکل روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت اول



امیدوارم تجربه سزارینم به درد کسی نخوره

۱۱ اسفند بعد دو هفته پسرم رفت مدرسه و دوباره مریض شد ، این بار خیلی بی قرار بود و میومد بغلم با وجود ماسک و آب نمک و اسپری بینی ،از ۱۴ اسفند حتی موقع شستن ظرفها باید صندلی میذاشتم پشت سینک ، شب سردردها شروع شد ، نصف شب تب کردم و آخرش ساعت ۳ صبح یه استامینوفن ساده ۵۰۰ خوردم و خوابیدم . ۸ صبح با تهوع بیدار شدم . رفتم درمانگاه تامین اجتماعی گفت باید مستقیم میرفتی بیمارستان ، فقط ان اس تی گرفت و گفت ضربان قلب بچه بالاس.
رفتم بیمارستان رازی قایمشهر که خدمات درمانیه چون زیر ۳۷ هفته بود و بیمارستان تامین اجتماعی بخش ان آی سیو نداره.
تبم ۳۹ درجه بود ، فشارم ۱۴.۵ ، ضربان قلب ۱۴۰ و ضربان قلب بچه بین ۱۷۰ تا ۱۸۰.
سریع توی همون زایشگاه توی اتاق ایزوله بستری کردن ، سرم و آپوتل و آمپول اندانسترون و دمپریدون زدن.
هر ۵ ساعت مجبور بودن سرم و آپوتل بزنن تا تبم بیاد پایین ، فشارم همچنان بالا بود ، آزمایش گرفتن دیدن دفع پروتئین دارم ، دوباره عصر آزمایش دفع پروتیین رو تکرار کردن ، اون وسط مرتب آزمایشهای دیگه میگرفتن ، دستگاه ان اس تی کنار تختم بود و منظم ضربان قلب بچه رو مانیتور میکردن.
شب دکتر اومد گفت مسمومیت بارداری گرفتی ولی چون تبت کنترل نمیشه میترسم‌ببرمت اتاق عمل.
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۲ ماهگی
تجربه سزارین یهویی پارت ۲
همون موقع سریع رفتم ، اول یه ان اس تی انجام دادم که خداروشکر خوب بود ،بعدم رفتم تو مطب دکتر توی نوبت ، چون نامه ویزیت اورژانسی داشتم منشی قبولم کرد ...
روز پر تحرک، استرس و پر تنشی رو داشتم میگذروندم 😫 بعد از ۲-۳ ساعت تو انتظار بودن نوبتم شد ، که واسم ۲-۳ سال گذشت ، دکتر سونو کرد گفت اب دور جنین و ضربان قلب و بیوفیزیکالش خوبه ،من تشخیص iugr نمیدم فقط نینی ریزه همین ، میتونی تا هفته ۳۸-۳۹ صبر کنی 😍
خوشحالترین اومدم بیرون 🤗 عکس سونو رو واسه دکتر فرستادم ، گفت خوبه ، فقط یه روز در میون ان اس تی بده
بعد از روز وحشتناک ، شب با ارامش خوابیدم، صبح ساعت ۵:۳۰ گرسنه ام شد و بیدار شدم ، خامه و عسل خوردم و خوابیدم ، همینجور که دراز کشیده بودم ، حس کردم ترشح ازم اومد ، خب طبیعی بود ، چند ثانیه بعد باز اومد بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی ببینم چیه ، یهو کلی اب وترشح ازم اومد ، داشتم سکته میکردم ، از چیزی که میترسیدم سرم اومد 😑 همینطور که از ترس میلرزیدم شوهرم رو بیدار کردم و باز برگشتم سرویس که دیدم چند تا خوب ابه هم داره میریزه ، دیگه مثل بید میلرزیدم و شوهرم هم داشت بهم ارامش می داد 😰
سریع پد گذاشتیم و رفتیم بیمارستان و با اینکه هنوز نامه تاریخ زایمان نداشتم اما چون نامه روانپزشک رو برده بودم و اوکی اولیه رو گرفته بودم ، زایشگاه بستری شدم ،ان اس تی بهم وصل شد و ساعت ۶ صبح با دکترم تماس گرفتن ، مریض اورژانسی دارید تشریف بیارید واسه سزارین 🤣🥴🥺
شرح سزارین هم بگم آیا ؟؟
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم

بستری شدم ،گفت همه لباساتو دربیار هیچی باخودت نمیتونی ببری ،
یه لباس ام دادن با کلاه پوشیدم ،گفتن خرما و آب میوه و دمپایی و لیوان یکبار مصرف و پوشک بچه بزرگ برای من و مای بی بی و لباس برای بچه رو فقط بیار ،که قبل اینکه لباسامو عوض کنم گفتم خودمم برم که با همسرم بگیریم اونارو ،گفتن باشه فقط زودبیا
خلاصه رفتیم پایین هم اونارو گرفتیم و لباس برداشتیم هم اینکه دستبند دستم و برگه های بستریمو با خودم بردم بالا
دیگه رفتیم بالا و منم کلی استرس داشتم ،مامانمم باهام اومد داخل اتاق و لباسامو درآوردم همه چیمو دادم مامانم ،لباس بیمارستانو پوشیدم ،خداحافظی کردم و پرستاره اومد گفت وسایلاتو بیار بریم
بردنم تو اتاق زایمان طبیعیو گفت دراز بکش ، بعد چند تا دختر اومدن تو اتاق که دانشجو بودن گفتم اوه اوه نکنه فقط دانشجو میخواد بالاسر من باشه ،اینا که هیچی بلد نیستن و واویلا...
که دیدم ن ،ماماعه اومد گفت من امشب ماما تو ام و خودشو معرفی کرد و چندتا سوال پرسید ،چه ماما خوبی ام بود همش میگم خداخیرش بده،خلاصه اومدن بزور رگم رو پیدا کردن و سرم وصل کردن و ان اس تی ام وصل کردن، دقیق ساعت ۹ و نیم شب بود و ۳۸ هفته و ۶ روز بودم ،اون شب هیچ بارداری جز من نبود توی هیچکدوم از اتاق های زایمان طبیعی.
دیگه همش دستگاه ان اس تی بهم وصل بود ۲۴ ساعته، و تند تند سرم تموم میشد یکی دیگه وصل میکردن علاوه بر سرم آمپول میاوردن مستقیم میزدن تو رگ فشارم میداد موقع زدن که خییلی درد داشت
مامان توت فرنگی 🍓🩷 مامان توت فرنگی 🍓🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان 1

روز چهارشنبه 1اسفندماه رفتم بیمارستان و بهم گفتن برو سونوگرافی از جنین رفتم سونو دادم و داخل سونو گفتن وزن بچه بالا هست برو فردا بیا ببینیم کمسیون سزارین قبول میکنه که سزارین اجباری بشی یانه که در پرانتز بگم (وزن بچم اصلا بالای چهار کیلو نبود و سونو اشتباه کرده بود )و بهم گفتن از شب قبل ساعت ۱۲چیزی نخور خلاصه صبح پنجشنبه رفتم بیمارستان و اول گفتن ان اس تی بگیر وقتی ان اس تی گرفتن ضربان قلب جنین بالا و پایین میشد استرس و ترس از همونجا شروع شد دکترم بیمارستان بود و گفت ساعت ۲آمادش کنید سزارین اورژانسی بشه . خلاصه حدود ساعت یک و نیم منو فرستادن اتاق عمل و تا دکتر اومد ساعت حدود ۲بود دکتر بیهوشی وقتی میخواست بی حسی بزنه گفت چقدر ورم داری و فشارم تو اتاق عمل بالا بود من گفتم از ترسه اما غافل از اینکه چی در انتظارمه . خلاصه ساعت ۲و ۲۰دقیقه بعد از ظهر دختر قشنگم ماهلین خانم بدنیا اومد . آوردن بهم نشونش دادن بعد اون یهو حالت تهوع گرفتم به اونی که بالا سرم بود گفتم یه سوزن ضد تهوع زد و بعدش نمیدونم چی تزریق کرد که کامل خواب رفتم وقتی بیدار شدم تا دارن میبرنم ریکاوری و بشدت لرز وحشتناکی داشتم خدا خیرش بده یه پرستاری اومد دوتا از این بخاری ها گذاشت زیر پتو یکم گرم شدم دخترمو آوردن یکم بهش شیر دادن و بعد گفتن بریم بخش دم در ریکاوری پرستار شکممو فشار داد از درد جیغ میزدم فقط من کلا آدم سست دردی نیستم اما خیلی وحشتناک بود دردش از همونجا دردام شروع شد بعد که اومدم تو بخش یه سرم زدن بهم که خودش باعث انقباض میشد و هرچی میگفتم واسم یه مسکن یا شیاف نمیزدن از ساعت چهار و نیم تا ۹شب درد کشیدم بعد تموم شدن سرم بهم یه شیاف زدن یکم آروم شدم.