۴ پاسخ

بر عکس من زایمان کردم خوشحال بودم بچه دومم اصلا افسرده نیستم وقت برا افسردگی ندارم با اینکه تنها بودم هیچکس کمک نیس جز خدا بعدش شوهرم همه کارام میکنم تازه یه پسرم دارم به درس اونم میرسم در کل میخام بگم به هیچی فکر نکنید همین که یه بچه سالم بغل تون هست خدارو شکر کنید این بهترین نعمت من هزاران بار خدارو شکر میکنم

منم سر پسرم چهل روز طول کشید تا بیوفته زندگیم رو غلطک و بدونم چکار باید بکنم و چطور برسم به همه چی ، کارمم هر روز گریه بود ولی بعدش خوب شدم

آفرین ک ب اشتراک گذاشتی🌷

دقیقا🤍🥹🥰

سوال های مرتبط

مامان سید آریا مامان سید آریا ۲ ماهگی
خانما من دوتا زایمان سزارین پشت هم داشتم از دردش بگم ک خیلی وحشتناک بود برام...خواهرم دوتا زایمان طبیعی پشت هم داشت و برای خواهرم قابل تحمل بود با اینکه بعد زایمان هم خوب بخیه زدن و هم زیبایی انجام دادن بعد چند سال متوجه میشه ک هم اون قسمت تغییر کرده و هم افتادگی مثانه رخ داده و هم اینکه چون باید در حین زایمان زور میزده مشکل مقعد گرفته بود
رفت دکتر براش هم مقعد رو درست کردن هم اون قسمت زایمان رو دوباره براش دوختن و هم زیبایی ...یعنی مثل دوران مجردی ...خواهرم بعد عمل خیلی درد داشت به من می‌گفت چه جوری درد سزارین رو تحمل کردی گفتم مرگ رو جلو چشمام دیدم ...می‌گفت اگ میدونستم یه روزی باید این عمل رو بعد از زایمان طبیعی انجام بدم کاش سزارین میشدم دردو چند برابر میکشیدم اما اون قسمت هام به مشکل نمی‌خورد....
کسایی ک زایمان دارین براساس تجربه ای ک من و خواهرم داریم زایمان سزارین رو انتخاب کنین ...
هم عمل مقعد هم افتادگی مثانه و هم اون قسمت زایمان رو براش درست کردن یعنی بخیه زدن دوختن ...با یک زایمان طبیعی واقعا اون قسمت تغییر میکنه ...
مامان رونیا مامان رونیا ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم...
و من بالاخره بعد ۱۲ ساعت درد کشیدن جیگر گوشه امو گرفتم بغلم
۲ نصف شب دردم گرفت و ۲ و نیم ظهر ۳۰ آذرماه زایمان کردم .
بچه رو بردن وزنش کردن ۲ کیلو و ۸۳۰ بود گذاشتنش رو تختش که بالاش بخاری بود
بعد لباساشو خواستن
مادرشوهرم لباساشو داد و پرستارا پوشوندن
(موقع زایمان خیلی جیغ میزدم و گریه میکردم
همسرم خیلی ترسیده بود
وسط زایمان بهم میگفت میخوای بگم ببرنت سزارین؟
یکم فک میکردم ، میگفتم من درد زایمان طبیعی رو تحمل کردم ، دیگه نمیتونم سزارین رو هم تحمل کنم
وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه صدام قطع شده بود چون دردی نداشتم دیگه
راحت شده بودم
مادرشوهرم میگفت ، همسرم گریه میکرد که چرا صداش دیگه نمیاد ولی پرستارا خبر داده بودن که زایمان کردم)
بعد اینکه لباسای بچه رو پوشوندن دکتر شروع کرد به بخیه زدن
یه نیم ساعت چهل دیقه طول کشید
بدون بی حسی شروع کرد به دوختن
درد داشت ولی خب به اندازه ی زایمان نبود
دیگه از اون موقع قوی شدم
دست یکی از ماما ها رو گرفته بودم از درد
میگفت تحمل کن
منم میگفتم دردش هر چقدرم باشه ، قابل تحمله ، چون زایمان خیلی سخت تره
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۳ ماهگی
سلااام امیدوارم حالتون خوبه خوب باشه😍
یک ماهگی باران خانوم🤭🧡
این یک ماهی که گذشت به شدت سخت بود، ولی الان که گذروندمش میفهمم خیلی شیرین هم بوده
یکم طول کشید تا قلق بچم بیاد دستم و تقریبا هر روز اینجا سر شماروهم درد میاوردم😂عذر میخوام واقعا
خواب دخترم دقیقا از ۲۵روزگیش کامل درست شد و الان خیلی کمتر شبا اذیت میشم(روزا میذاشتم آفتاب بهش بخوره و شبا هم هیچ منبع روشنایی تو اتاق بجز پنجره نبود، حتی شب خواب هم خاموش میکردم) خیلی دلم میخواست گهواره‌ای نشه ولی نمیشد خیلی سخت بود برام همش باید تو بغل اینور اونورش میکردیم، با خودم گفتم ای خنگ اکه گهواره انقد مهم نبود که یه برنانه نمیساختن اسمشم بذارن گهواره😂خلاصه خودمو متقاعد کردم بدون عذاب وجدان از گهواره استفاده کنم و عصای دستمه
تو این یک ماه دخترم یاد گرفت به پلهو بچرخه و این اواخر هم وقتی باهاش حرف میزدیم اگه میلش میکشیدو دلش میسوخت یکم میخنده برامون
۹روز اول مامانم بود و کمکی داشتم و بعد اون فقط من بودمو همسرم
با وجود سختیاش واقعا راضی بودم از اینکه فقط خودم و همسرم باشیم، دخالتای بقیه(بهش نبات داغ بده دلش درد میکنه، بهش ترنجبین بده آرومش نیکنه، گوششو فلان کن گوشش درد میگیره، شیر خشک نده بچت خنگ میشه و...) خیلی اذیتم میکرد
میترسیدم نتونم ولی از پسش براومدم و به شدت خوشحالم
از من به همه اون مامانایی که تازه زایمان کردن، یکم صبوری کنین رد میشه، میدونم اولا خیلی سخته، یهو به شدت هورمونا بالا پایین میشن و یه حالت افسرده مانندی داری و فکر میکنی نمیتونی، ولی میشه، کافیه به خودتون اعتماد کنین و سعی کنین اوضاعو به دست بگیرین😍