سلااام امیدوارم حالتون خوبه خوب باشه😍
یک ماهگی باران خانوم🤭🧡
این یک ماهی که گذشت به شدت سخت بود، ولی الان که گذروندمش میفهمم خیلی شیرین هم بوده
یکم طول کشید تا قلق بچم بیاد دستم و تقریبا هر روز اینجا سر شماروهم درد میاوردم😂عذر میخوام واقعا
خواب دخترم دقیقا از ۲۵روزگیش کامل درست شد و الان خیلی کمتر شبا اذیت میشم(روزا میذاشتم آفتاب بهش بخوره و شبا هم هیچ منبع روشنایی تو اتاق بجز پنجره نبود، حتی شب خواب هم خاموش میکردم) خیلی دلم میخواست گهواره‌ای نشه ولی نمیشد خیلی سخت بود برام همش باید تو بغل اینور اونورش میکردیم، با خودم گفتم ای خنگ اکه گهواره انقد مهم نبود که یه برنانه نمیساختن اسمشم بذارن گهواره😂خلاصه خودمو متقاعد کردم بدون عذاب وجدان از گهواره استفاده کنم و عصای دستمه
تو این یک ماه دخترم یاد گرفت به پلهو بچرخه و این اواخر هم وقتی باهاش حرف میزدیم اگه میلش میکشیدو دلش میسوخت یکم میخنده برامون
۹روز اول مامانم بود و کمکی داشتم و بعد اون فقط من بودمو همسرم
با وجود سختیاش واقعا راضی بودم از اینکه فقط خودم و همسرم باشیم، دخالتای بقیه(بهش نبات داغ بده دلش درد میکنه، بهش ترنجبین بده آرومش نیکنه، گوششو فلان کن گوشش درد میگیره، شیر خشک نده بچت خنگ میشه و...) خیلی اذیتم میکرد
میترسیدم نتونم ولی از پسش براومدم و به شدت خوشحالم
از من به همه اون مامانایی که تازه زایمان کردن، یکم صبوری کنین رد میشه، میدونم اولا خیلی سخته، یهو به شدت هورمونا بالا پایین میشن و یه حالت افسرده مانندی داری و فکر میکنی نمیتونی، ولی میشه، کافیه به خودتون اعتماد کنین و سعی کنین اوضاعو به دست بگیرین😍

تصویر
۸ پاسخ

وای خدای من این فندوق کی اخه یه ماهش شد؟مباااارک باشه
طبیعی بودی؟یادم رفته

ایده خوبه برا سه ماهگیش استفاده میکنم😂❤

ای جانم مبارکش باشه😍
زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه خانوم خوشگل ما😃
و همچنین خدا قوت به تو خیلی به عنوان کسی که بار اولشه مامان میشه خوب عمل میکنی😄
انگار همین دیروز بود که داشتی ماجرای زایمانتو اینجا واسمون تعریف میکردی 🙃

ویییی ننه🥺🥺♥️♥️

زنده باشه
شیر خودتو میدی؟

خووداااا موهاشووو🥺😍😘❤

ماشالله چه نازه خداحفظش کنه🌺🌹

عزیزم،انشالله همیشه شادی باشه تو زندگیتون❤
برای ما هم دعا کنید با قلب پاکتون
😘

سوال های مرتبط

مامان نیلان👧🏻 مامان نیلان👧🏻 ۱ ماهگی
مامان سید احسان مامان سید احسان ۱ ماهگی
تجربه سزارین (پارت۲)
صبح مایعات رو شروع کردم با نسکافه. چقد چسبید بعد اون همه ناشتایی😬
بعد هم که گفتن پاشو راه برو. خیلی درد داشت خیلییییی. تا حدود سه روز بعد هم ادامه داشت هر دفعه که پامیشدم. البته هم اتاقی من میخواست راه بره اندازه من درد نداشت بخاطر همین میگم شاید برای هر کسی متفاوت باشه ولی برای من خیلی بد بود. درد بخیه ها هم تا دو هفته خوب شد. الانم یکم گاهی سوزش داره ولی دیگه خوبه.
من بعد از عمل سرمو تکون ندادم و حرف نزدم و بالش هم نذاشتم اصلا سردرد نگرفتم. هر چقدر هم بیشتر راه بری زودتر خوب میشی. یه نفر هم تا ده روز باید کنارتون باشه وگرنه خیلی سخته. بعد ده روز هم بخیه هامو کشیدم که هیچ دردی نداشت و خیلی راحت بود.
در کل بخوام بگم از سزارین راضی بودم و با وجود اینکه بعدش درد داری و سخته بازم خوشحالم ک سزارین شدم چون بالخره زایمانه درد داره دیگه. حس میکنم طبیعی ممکن بود برام سخت تر باشه با توجه به شناختی که از خودم دارم.
امیدوارم مفید بوده باشه اگه سوالی هست خوشحال میشم کمک کنم
مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ ۳ ماهگی
یه شبایی انقد سخت و دردناک میگذره که اندازه یکسال طول می‌کشه 💔
دیشب از اون شبا بود ...
قندِمامان فکر کنم درد داشت و منم هیچ کاری ازم برنمیومد 😭
فقط هی بغلش میکردم ارومش میکردم باز چند دقیقه بعد شروع میکرد
با اینکه قطره استامینوفن هم داده بودم
اما اصلا نخوابید 🥲
خودمم که الان دقیقا ۴۸ ساعته درست نخوابیدم
اما اصلا از این بابت ناراحت نیستم
الان فقط و فقط دوست دارم پسرم بهتر باشه 💔💔
حقیقتش از شما چه پنهون دیشب یه دل سیر گریه کردم
دوست داشتم خانواده خودم یا همسرم تهران بودن
ازشون کمک می‌گرفتم و میومدن پیشم این روزا....
زنگ زدم به مامانم یه دل سیر گریه کردم
اونم کلی قربون صدقم رفت و لوسم کرد 😂😂😂
گفت اخر هفته مرخصی میگیره میاد پیشم 😍
الآنم از ته دلم خداروشاکرمممم
خیلی برای این مرحله ختنه استرس داشتم
میترسیدم از دست تنهایی ....
اما خب اینم به خیر گذشت و منو قوی تر کرد 😍
الان دیگه اعتماد به نفسم روی هزاره 😂😂😂
که این مرحله هم تنهایی رد کردم 😂
خلاصه که در همه حال خداروشکر 😍
خدایا شکرت برای همه چیز 💛💛✨

#ببخشید سرتونو درد آوردم 💔
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
تجربه زایمان من:
تجربه خیلی قشنگی نیست اگه حس میکنین تاثیر میزاره رو ذهنتون نخونید
من از هفته ۲۰ ورزش خوب و سنگین میکردم و قبل بارداری هم کلا زیاد ورزش کرده بودم و کلا میخواستم طبیعی بچرو به دنیا بیارم
هفته ۳۹ که پر شد روز چهارشنبه بعد معاینه تحریکی دکتر درد های خفیف داشتم ولی تقریبا منظم بود حدود ۱۰ ساعت بود که هی میخواستم شدیدتر بشه ولی نشد و گفتم منظم شده هر ۳ ۴دقیقه برم بیمارستان ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان معاینه سه سانت بودم بستری شدم
ساعت ۵ بستری شدم دردام به جای زیاد شدن کمتر شد ساعت ۷صبح بهم امپول فشار تزریق کردن منم کلا سعی می‌کردم ورزش کنم دردام شدت گرفته بود معاینه شدم ساعت ۸ و نیم ۵سانت بودم که کیسه آبو زدن بعد توی جکوزی رفتم یکم ورزش کردم دیگه تقریبا دردا قابل تحمل نبود برام که یکم گاز آنتونوکس استفاده کردم یکم تاثیر داشت ساعت ۹ و نیم معاینه شدم ۱۰سانت فول بودم فقط گفتن سر بچه استیشن صفره که برای به دنیا اومدن باید بشه +۲ یکم با دست سعی میکردن موقع زور زدن کمک کنن که بچه بیاد پایین تر که متاسفانه موقع زور زدن میومد پایین دوباره میرفت بالا
ومن دو ساعتو نیم زور زدم و نشد که تو این زمان دو سه بار از بالای شکم فشار دادن و با دست از داخل سعی میکردن سرو بچرخونن و باز هم نمیشد. بچه واقعا لای پام بود انگار و نمیتونستم حتی بشینم و دردم بسیار زیاد بود و تو ۲دقیقه یک دقیقشو کامل درد داشتم و بقیشو تقریبا از حال میرفتم
در اخر متاسفانه من سزارین اورژانسی شدم. فکر کنم هرکی تو اتاق عمل بود دلش برام کباب شده بود ولی خلاصه بچه به دنیا اومد فقط بخاطر اینکه زیاد سر بچه تو کانال بود یک مقدار سر دفرمه به سمت راست شده که گفتن درست میشه.
فقط خواستم تجربمو بگم از زایمان شاید کمکتون بکنه❤️
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.