تجربه زایمان2


سخت بود 37هفته بودم خیلی اذیت شدم
گفتم نمیتونم تحمل کنم پرستار گفت سنت کمه بدنت ضعیف گفتن دکتر بیاد از کمترت امپول بزنه گفتم بیاد ازم امضا گرفتن دکتر امد 5بار امپول زد هعی سفت میکردم اخرش داشت میرفت گفتم تو رو خدا دکتر درد دارم گفت ی بار دیگ میزنم زد دردام کمتر شد هیچی نمیتونستم بخورم من تو اون روز هیچی نخوردم جز یدونه اب میوعه تو زایمانم ی جوری خوابم میومد به پسرتار میگفتم من نمیتونم خوابم میاد درحال زایمان هعی چشامو میزاشتم رو هم اونم هعی میگفت زور بزن کسیه ابت پاره کردیم خطر داره
منم ترسیدم
انقدر درد داشتم از تخت میومدم پایین ی کارای میکردم اخرش سرم هم از دستم پاره شد دوباره ازم رگ گرفتن هعی میترسیدم میگفت زور بزن خودش میرفت دنبال کاراش پرستاره منم میترسیدم رفتم دسشویی اب گرم گرفتم رو پاهام یهویی امپول تای ساعت درد نداشت دردام شروع شد بچه سرش نمیومد
با زور یهویی سرش امد دیدم ی تیغی کشیدن دو نفرم بالا تختم شکمم رو فشار میدادن هعی بچم امد گریه نکرد تو لونه گیر کرده بود نمیدونم چی خورده بود اونجا هعی میگفتن تنفسش رفت تو شیشه من حتی ندیدمش گریه نکرد بچم
بردنش گفتم ببینمش حدقل گفتن نه
3ساعت بخیه میزدن بهم همش فکرم به بچم بود درد داشتم میگفتم تو رو خدا زود بخیه کنید برم پیشه بچم
بخیه شدم بردنم تو بخش یدونه بچه دو شب بیمارستان بستری بودم

۳ پاسخ

بچه‌ات چی شد خوبه الان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بچه چیشد ؟ تنفسش خوبه؟

عزیزمممم
ان شاءالله مِن بعدش برات خوب و شیرین باشه
کدوم بیمارستان بودی عزیزم؟

سوال های مرتبط

مامان ویهان مامان ویهان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
هر لحظه بالا می آوردم از درد ولی چیزی نخورده بودم فقط زرد آب بود
تو وان دراز کشیده بودم شماره مامانمم رو ازم گرفت جواب نداد و دوباره شماره بابام
مامانم جواب داد بهش گفت بیاد پیشم مامانمم اومد بالا سرم و من همش ناله میکردم نمی‌دونم اون لحظه ها خدا چه قدرتی بهم داده بود که می‌تونستم تحمل کنم من همینجور دراز کشیده بودم و درد ها بیشتر بیشتر میشدن مامانمم تحمل نکرد گفت من میرم بیرون بلندم کردن بردن دوباره اتاق درد و یه ماسک برام آورد زد گفت نفس های عمیق بکش شروع کردم هر نفسی میکشیدم انگار تو این دنیا نبودم نمی‌دونم حس میکردم حالت اغما دارم یهو نفس کشیدن یادم رفت اومد بلند بلند گفت نفس بکش نفس بکش و من به سختی دوباره نفس کشیدم هر دردی داشتم فقط و فقط نفس عمیق میکشیدم و همراه باهاش ناله از درد اومدن بالا سرم گفت خوابت گرفته گفتم آره و بهم گفت همراه درد بعدی زور بزن و زور زدم می‌گفت خیلی خوبه فقط فکر کن میخای مدفوع کنی به مقعد زور بزن دست برد داخل جیغ میزدم اون لحظه یه درد شدید داشت می‌گفت زور بزن سرش رو میبینم دوتا نمی‌دونم چنتا زور بود ول کردم گفت باز رفت بالا
بلندم کردن سمت اتاق زایمان اونجا می‌گفت زور بزن از درد داشتم کم می آوردم ولی گفتم تحمل میکنم می‌گفت هر چی زور نزنی بچه سخت تر و دیرتر میاد همراه با نفس و درد زور میزدم اونا هم با آرنج میزدن بالا شکمم که بچه بیاد پایین
بعد از چند دقیقه بود نمی‌دونم گفت سرش رو دیدم زور بزن زور بزن و گفت ده دقیقه دیگه میاد و شماره همسرم رو گرفت و چند بار اشتباه گفتم تا آخر درست گفتم و زنگ زد همون لحظه ها و دردها داشت میگفت بچه اومد و من فقط برام سلامتش مهم بود
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۳ ماهگی
وای فقط میدونم جز درد هیچی نمیفهمیدم انگار تو هپروت بودم تو اتاق عمل یکی دو دستی افتاده بود رو شکمم میپرید بالا از پایین هم دکتر شیرجه زده بود دستش تا نمیدونم کجا تو من بود میگفت زور بزن زور بزن یهو گفتن یکی برا بنده خدا اکسیژن وصل کنه
بعد اون پرستار دیشبیه که وحشی بود اکسیژن وصل کرده داد میزنه نفس بکش منم دارم نفس عمیق میکشم دوباره داد میزنه میگه با توام میگم نفس بکشششش!وای ک چقدر تو مخ بود..بعد یهو اخراش بود دکتر قیچیم کرد🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ولی اصلا من دیگ از هیچی نمیترسیدم هیچی اندازه زایمان درد نداشت برام
دکتر گفت عالیه دوتا دیگ زور بزنی اومده منم داشتم زور میزدماا ولی نمیدونم چی شد اصلا فقط یادمه داشتن میگفتن بچه گیر کرده یه همچین چیزی
ضربان قلبش پایین اومده بعد احساس کردم دکتر داره با یه چیزی بچه مو میکشه بیرون یه چیزی شبیه قلاب ماهیگیری بود😐 یهو دادنش بغلم من هنگ بودم بعد چند ثانیه ب خودم اومدم اون وسطه گفتم روی بچم بپوشونید سرده..بعد یهو شروع کردم ب لرزیدن دکتر بخیه میزد برام گفتم چقدر بخیه ها داره طول میکشه گفت تازه دارم داخلی هارو میزنم بعدش بیرونی ها موندن گفتم مگه چند تا بخیه خوردم گفت ول کن تعدادشو…
ادامه...
مامان 🧸🩷Aylin مامان 🧸🩷Aylin ۲ ماهگی
زایمان طبیعی
هی دردام وحشتناک تر میشد ی دستگاه هم ب کمرم وصل کرده بودن میگفتن هرکوقع درد اومد فشار بده آرومت میکنه
اما هیچی تاثیر نداشت
دردام وحشتناک بود فشار خیلی بدی رو مقعدم میومد ب ماما همراهم گفتم دیگ نمیتونم گفت بزار معاینت کنم
گفت شدی ده سانت خیلی خوبه داری زایمان میکنی بدون هیچ ورزشی سریع فول شدم تو بیمارستان انقد درد داشتم ک نمیتونستم تکون بخورم
دو تا دکتر اومدن بالا سرم ی ماما همراه و مادرم و همسرم
همسرم میگفت عجب اشتباهی کردم جلوت رو نگرفتم برا زایمان طبیعی
گاز خنده آوردن برای درد ی ماسک بود ک هرموقع درد میگرفت نفس عمیق میکشیدی و فوت میکردی
تا حدودی کمک کرد بهم هی میگفتن زور بزن منم دیگ نمیتونستم اون بی حسی باعث میشد سر گیجه بگیرم
توان نداشتم دکتر ب همسرم گفت پاهاش سغت بگیر تو شکمش ی پارچه بلند هم بستن دور کمرم و فشار میدادن شکمم رو همسرم پهلو هام و پاهام فشار میداد و بچه نره بالا
دیگ دیدن توان ندارم گفتن با مکش بچه رو میکشیم
گفت چند تا زور بزن بعد گفتن سرش معلومه دیگ داشتم غش میکردم مقعدم پاره میشد بهو بچه رو با دستگاه کشیدن بیرون همه دردا رفت
دخترم رو گذاشتن رو سینم قشنگ ترین حس دنیا بود 🥹
بعدش بند ناف دخترم رو دادن همسرم برید و جفت خارج کردن ک هیچی نفهمیدم
مامان سرور مامان سرور ۱ ماهگی
پارت ۲
رفتیم بیمارستان معاینه کردن فرستادن بخش زایمان منم خیلی می ترسیدم گریه میکردم میگفتن چیشدع گفتم می ترسم گفت اینجوری کنی بیشتر اذیت میشی نترس دیدن درد ندارم آمپول زدن بهم کم کم دردام شروع شد
تا ۳ سانت ک باز شدم گفتن پاشو ورزش کن ورزش کردم یدفع دردام بیشتر شد رفتم رو تخت نگا کردن گفت ۸ سانت شدی بلاخره جمع شدن رو سرم 😣 ک فشار زور بدم بچه بیاد درد منم هیه می گرفت دوباره ول میکرد موقع درد می گرفت تمام زورم میدادم بیاد نمی‌آمد بدنم لرزه افتاد بهم آبمیوه میدادن میگفتن فشار بده بلخرع ب زور زحمت بدنیا آمد یه نفس راحت کشیدم ک دردم مثلا تموم شد
آمدن بخیه اینا کردن گفت تموم شد منم چشام بستم گفتم آروم شم یکم دوباره آمدن نگا کردن گفت خونریزی داری دوتا پرستار افتاد ب جون شکمم فشار میدادن ب شکمم بد گفت آروم معاینه میکنم گفتم درد دارم گفت می فهمم ولی ببینم خونریزی داری یا ن منم گذاشتم معاینه کنه موقع معاینه کردن یدفعه تمام دستشو برد داخل رحمم😭😭😭😭 وحشت بود خیلی درد آور بود دستشو در آورد خونه های لخته تو دستش بود گفت زود آماده کنید ببریم اتاق عمل 😢
مامان حیدرعلی مامان حیدرعلی ۲ ماهگی
تجربه زایمانم
صبح با شوهرم رابطه داشتم و مثل همیشه بعد رابطه لگنم زیر دلم درد گرفت رفتم مدرسه امتحان دادم اومدم ساعت ۱۱ بود وایساده بودم یهو اندازه یه مشت آب داغ ازم ریخت اول فک کردم بی اختیاری ادرار ولی بازن ادامه داشت قطع وصل میشد میشنستم میومد وایستادم بازم اومد زنگ زدم به شوهرم اومد رفتیم بیمارستان رفتم اتاق معاینه معاینه کرد گفت ۳ سانت ۶۰ درصد بازی وقتت هست هیچی رفتم بستری شدم از ساعت ۱۱ درد داشتم می‌گرفت ول میکرد ولی از ساعت۲ خیلی بد شد اشکم در میومد گریه میکردم گفتن برآم بی حسی بزنن آوردن تو سرم آمپول فشار زدن خیلی سریع خوابم گرفت کپسول اکسیژن آوردن گفتن دردت گرفت تو این نفس بکش بعد ساعت های ۳ یا ۳ نیم بود دردام بدتر شد ماما اومد معاینه کرد گفت پاهاتون به داخل شکمت زور بزن گلاب به روتون مدفوع هم داشتم دکتر گفت اگه مدفوع بیاد بچه هم میاد دیگه به اجبار زور میزدم که مدفوع خیلی کمی ازم اومد ببخشید میگم بعد دید سر بچه داره کم کم میاد بیرون سری بردنم تو اتاق توی راه جیغ میکشیدم که اومد بچه سری دراز کشیدم دکتر هی میگفت زور بزن منم زور میزدم سر زور زدن یکم قسمت واژنم پاره شد خیلی کم میسوخت داد میزدم دکتر میسوزه گفت زور بزن فقط منم چند تا زور زدم یهو انگار یه چیزی ازم خارج شد تمام دردام قطع شد بچه گذاشتن رو دلم دستشو گرفتم کلی قربون صدقش رفتم بعد بردنش وزن کنن از این کارا بعد اینکه جفتم اومد بیرون بخیه برام نزدن تمام
مامان افـــرا🩷🎀 مامان افـــرا🩷🎀 ۳ ماهگی
بلاخره منم اومدم از تجربه زایمانم بگم

من تاریخ زایمانم ۳۰ آذر بود
جمعه ۹ آذر بخاطر فشار بالا بستری شدم ۳۷ هفته بودم
تا یکشنبه شب ک همچنان بستری و واقعا تو بیمارستان خسته شده بودم
دیگه یکشنبه شب گریم گرفته بود هم دلتنگ بودم هم اینکه از محیط بیمارستان خسته
پرستاری میومد بهم سر میزد دید گریه میکنم گف میخای بگو شوهرت بیاد بهت سر بزنه روحیت عوض شه
شوهرم اومد بهم سرزد باهم حرف زدیم
که بهش گفتم من با شکم پر اومدم این بیمارستان با دست پر و شکم خالی میام خونه😂
روز بعدش از صبح یه دردی تو پاهام بود ک من گفتم نه درد زایمان نیس
داخل اتاق سرویس فرنگی بود که من استفاده نمیکردم
این ماهای آخر از ایرانی استفاده می‌کردم ک بچم بیاد تو لگن
رفتم سرویس ادرار ک کردم ی آبی هم بی اختیار ازم ریخت
من گفتم حتما ادرار بوده بعدش بلند شدم دیدم نه هنوز داره میریزه و داغه
چون سرویس بهداشتی رو ب روی ایستگاه پرستاری بود
سریع اومدم بیرون و گفتم من کیسه آبم پاره شده داره ازم میریزه
اومدن کمکم کردن با مامانم
گفتن بخواب رو تخت ب دکترت زنگ زدیم الان میاد
رفتم تو اتاق تجربشو نداشتم همش میترسیدم آبش تموم شه بچم طوریش بشه😂
ک پرستار گفت نترس اگه یک ساعتم هم ازت بریزه هیچی نمیشه
اومد دکتر معاینه کرد ک گفت ختم بارداری کیسه آب پاره شده
(یه بوی بدی هم میداد اون آبی ک ازم میریخت بوش مثل آب منی مرد هستش)
بردنم زایشگاه شرح حال گرفتن مم ساعت ۷:۳۰صبح کیسه آبم پاره شد رفتم زایشگاه انقباضامو و ضربان قلب بچمو چک کردن
ساعت ۹ گفتن آمپول فشار بزنید
آمپول فشار رو زدن دردام شروع شد
مامان مهوا💜 مامان مهوا💜 ۱ ماهگی
تجربه از سزارین«»
یکشنبه ی هفته ی قبل بود که من نوبت سز داشتم،
موهامو بافت زدم و تزیین کردم اصلاح و آرایش کردم بی خبر از دردایی که قراره سراغم بیاد🫤😂
رفتیم بیمارستان زایشگاه،از صبح چیزی نخورده بودم گفتن ساعت دو عملت میکنیم که متاسفانه دکتر چن تا عمل داشت و بدقول شد،ساعت پنج من گشنه و تشنه و هلاک شده بودم که پرستار اومد برام لوله ی ادرار گذاشت،
آتیش گرفتم درد داشت این لوله...
رفتم تو اتاق عمل،پرسنل خیلی خوش اخلاق بودن دکتر بب حسی گفت دخترم چن سالته گفتم بیس و پنج گفت عه اصلا بهت نمیاد،موهاتم خیلی قشنگه😄
خانم دکتر گفت کب موهاتو بافته گفتم خودم آرایشگرم...گفت دماغتو عمل کردی گفتم نه من از عمل میترسم الانم استرس دارم🙈
استرس داشتم میخاستن یکم آروم بشم!!
دکتر بی حسی اومد آمپول زد تو کمرم که دردی نداشت یه دیقه بعدش نتونستم پامو تکون بدم شروع کردن که شکممو باز کنن،خیلی درد داشت!!!!!!!
نمیدونم چرا خوب بی حس نشده بودم داشتم ناله میکردم که مجبور شدن بی هوشم کنن،بقیش یادم نمیاد چی شد!!!
صدای گریه ی بچم رو نشنیدم،وقتی به هوش اومدم انگار ده تا دست تو شکمم داشت میگشت و آخرای عملم بود،
به پرستار بغل دستم گفتم بچم کو؟گفتن بردنش!
گفتم من که ندیدمش گفت خواب رفتی خانومی😢
عملم تموم شد منو بردن با تخت،بچه رو آوردن گذاشتن رو سینه ام،
هنوز باورم نمیشد این موجود تو شکم من بوده😄
پرستاره گفت یه دختر خوشگل مثل خودته عزیزم،تختمو بردن رو به رو
شوهرم و مادرم و خالم اومدن،منم که بی جون افتاده بودم،جابه جام کردن رو یه تخت دیگه و بردنم اتاق زائوها...
گفتن تا هشت ساعت هیچی نخوره و تکون نخوره منم خیلی گرسنه بودم اما هیچی نخوردم😢
مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
دیگه بعد ۱ساعت دیدم ن انگار ی دردایی داره میاد هی تحمل کردم چیزی نگفتم اوند گفت نزدیک ۵سانتی ولی دردام قابل تحمل بود ....سرم امپول فشار رو بیشتر کرد بعد نیم ساعت هی داشتم ناله میکردم خدا خدا میکردم اومد گفت چیه درد داری گفتم اره ولی تحمل میکنم جیغ نمیکشم گفت افرین بعد رفت ..ازتخت اومدم پایین رفتم دسشویی کیسه ام پاره شد ماما اومد حالم داشت بعدنیشد گفت بخاب نوارقلب بگیرم ...گرفت دید بچه ضربان قلبش افت داره ...سریع ب دکتر خبرداد اومد ماینه گرد همچنان ۵بودم ولی دردام بیشتر گفتم امپول بی دردی میخام برام زدن ...اروم شددردام بعد ۱ساعت ماینه شدم بازم ۶بودم دکترگفت دردت گرفت زور بزتی گفتم باشه ...هی دردام میومد زور میزدم ولی دکترمیگفت زور نمیزتی بیشتر بده ... همراه دردام دکترهی ماینه میکردتحریکی که عجیب وحشتناک بود هی جیغ زدم ...امپول بی دردی دوباره زدن ولی فایده تداشت زور میومد بهم زور میزدم ولی بچه نمیومد...قلب بچمم افت کرد دوباره گفتن سریع ببرین اتاق عمل من چنان خوشحال شدم انگار دنیارو دادن تا دردم رفت سریع بلندشدم گفتم بریم بریم ولی ماماها میگفتن ن حیفه ۷سانتع زور بزن بیاد گفتم ندارم ولی دغوام میکردن گفتن زور بده زور بده ولی من ب حرفشون گوش نکردم
مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان فندوق لپووووی من ۴
پرستارها میومدن همش باهام صحبت میکردن انرژی مثبت بهم میدادن که این زایمانت خوبه و استرس اصلا نداشته باش
دوباره اومد برای معاینه و گفت ۶سانتی🤩
من انقدر خوشحال شد بودم که نگو چون دردام کم بود
یدفعه تو حین معاینه گفت کیسه ابتو پاره میکنم که زایمانت سریع تر پیش میره منو میگی خیلی ترسیدم و خواستم بگم نه دیدم کارخودشو کرد و اصلا درد هم نداشت
یکم یکم ازم اب دفع میشد
کم کم دردام شروع شد گاز بدون درد آوردن واسم
ماما بهم گفت استفاده کن حتما تو روند زایمانت خیلی موثره
ده مین بعد شدم هفت سانت
ماما گفت ی طرف دهانه رحمت صاف شد یطرف نه و به همون پهلو بخواب تا اونم صاف بشه منم انجام دادم دیگه اینجاها بود دردام شدید شدید تر میشد ی ۴۰ دقیقه طول کشید احساس دفع داشتم بهشون گفتم سریع وسایل رو اماده کردن
سعی میکردم بیشتر تمرکزمو بزارم رو موقع هایی که میگفتن زور بزن خدای خیلی سخت بود اما تونستم و کلی تشويقم کردنم
ماما بهم گفت هر موقع گفتم زور بزن بزن که برش الکی نخوری اگه زور الکی بزنی پاره میشی.
منم به حرفش گوش دادم
سر بچم اومد و بچمو کشیدن بیرون
پرسیدم چقدر بخیه خوردم گفت هیچی😍
اما بعد دنیا اومدن بچم بهم ی دستکش تمیز داد گفت فوت کن داخلش
۳بار فوت کردم جفتمم بیرون اومد
اما بعد زایمانم ی لرز خیلی بدی گرفتم عجیب تمام بند بند بدنم میلرزید
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۲ ماهگی
زایمان ..اخری..گفت برو دستوشیی گفتم وایستا انقباض بگیره ماساژ بده بعد برم بعد انقباض رفتم کارم تموم شد انقباض گرفت امد داخل دستشویی ماساژ داد دستامو شستم دوباره انقباض گرفت باسنمو تکون می‌دادم ماساژ میداد ...بعد معاینه کرد شدم 8 سانت دراز کشیدم یه دارویی دیگه با سرنگ داخل واژنم زد بین انقباضا بعدش حالت سجده رفتم این خیلی سخت بود گفت میخوای انجام نده سخته گفتم نه شنیدم خییلی خوبه انجام میدم گفت آفرین...بین دردا بهش میگفتم خدا خیرت بده بهتر تصمیم عمرم بود بهت گفتم بیا هی دعاش می‌کردم ساعت 12 فول شدم بقیه ماما آمدن پنج بار زنگ دکتر زدن دکتر جواب نداد گفت نترسی خودم بچتو دنیا میارم نمیزارم بقیه بهت دست بزنن تجربشون کمه ...بعد اتاق شلوغ شد پاهام گذاشتم بالا درد خیلی شدید بود گریم گرفت سعی کردم نفس عمیق بکشم میگفت زور بزن گفتم وقت زور زدنه گفت آره عزیزم زور بزن تمام نفسمو جمع میکردم صدامو خفه میکردم زور میزدم بعدش بین دردا با صدای بلند گریه میکردم بقیه میگفتن زور بزن ماما میگفت کارش نداشته باشید گفتم انقباض بگیره زور میزنم باز صدامو خفه میکردم زور میزم طولانی و شدید باز انقباض ول میشد شدید داد میزدم گریه میکردم دوباره انقباض..آخرش زور داد گفتن ول نکن عمیق زور دادم ول نکردم تا دنیاش آوردن ساعت 12 و رب ..گذاشتن رو شکمم گفتم عههههه چقد کوووچووولوووو و زشتههههه🤣🤣🤣🤣بعدش خندیدم گفتم زشت من بالاخره دنیات آوردم دست خودته دنیا نیای جیگرم...بعدش ماما می‌خندید میگفتن دو کیلو و نیم هم نمیشه بعد زایمان جفت هم خودش امد اصلا زور نزدم ...موقع بخیه خییلی درد داشت گفت برات ترمیمی زیبایی می‌زنم گفتم بزن ..ولی خییلی درد داشت
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...