سلام روزتون بخیر 😍
دوست های عزیزم پارت آخر رو گذاشتم 😊 ممنونم که این چند روز همراه من بودین و صبوری کردن اگه دوست داشتین خوندین و اگه دوست نداشتین رد شدین از همتون سپاسگزارم 🌹
چون این اواخر می‌دیدم توی گهواره خیلی ها مشکل دارن گفتم داستانمون رو بنویسم که بدونین روزهای سختی همیشگی نیست فقط صبوری میخاد تا بگذره و اگه الان کنار هم هستین قدر همو بدونین ❤️
بازم از نگاه های قشنگتون ممنونم 🩷

داستان‌اشنایتونو خوندم
چقد قشنگ بود و تلخ
حداروشکر ک الان کنار همین

انشاله خوشبخت باشین عزیزم امیدوارم روزهای سخت ماهم بگذره

آدم وقتی سختی زیاد بکشه بیشتر از بقیه قدر میدونه مثل منکه سر بچه دار شدنم خیلی سختی کشیدم الآن یه مامان مهربونم که قدر لحظه لحظه های کودکی شونو میدونم

عزیزم خوشبخت باشین همیشه بعد از این همه سختی مهم اینه که الآن همو دارین و قدر همو بیشتر میدونین🌹😘

خوندم عزیزم خیلی قشنگ بود خوشبخت ترین باشید همیشه

حذف.نکن بعد بخونم

مهناز یه عکس بده از خودت و همسرت خیلی دوست دارم ببینمت
داستانت هم عالی بود خیلی دوسش داشتم ان شاالله همیشه کنار هم بمونین

سلام عزیزدلم خسته نباشی انشاالله عشقتون پایدار باشه فدات

چقددد قشنگ درست مثل رمان ها بود خوشبخت ترین بشین عزیزم
یه سوال همسرت چکارس

خوشبخت باشیدوعشقتون پایدار عزیز 🌹😘

شاد باشین انشاالله عزیزم مادر همسرت رضایت دادن ؟؟؟

خوشبخت باشید عزیزم

خوشبخت باشین گلم همیشه
الان معلمی رو کنار گذاشتی یعنی ؟

دیگه پسر عموت اذیتتون نکرد؟
همسرت متوجه شد بخاطر چی چاقو خورده؟

مهناز جان پسرعموت چاقو زده بود به همسرت؟ دستگیر نشد؟

ان شاالله همیشه در کنار هم خوشبخت باشید عزیزم 🥰

عزیزم حذف نکنی بعدظهر پسرم بخوابه میخونم❤