#پارت ۷
گرفتم خوابیدم و کم کم ترشحاتم قهوه ای شد دو روز بعد باز یکم خونی بود زنگ زدم زایشگاه و گفت تا وقتی فقط ترشح باشه اشکالی نداره
خداروشکر اون سه روز لعنتی تموم شد و خوب شدم
دستیار دکترم یه سری آزمایش و سونو داده بود انجام بدم
هفته سی و سه بودم که رفتم و انجام دادم و چهار ساعت معطل شدم
همه چیز توی سونو خوب بود
خوشحال و خندان اومدم خونه و داشتم از خوب بودن شرایط بچم لذت می‌بردم
فردا صبحش پاشدم از خواب همه چی خوب بود و حالمم خوب بود
نزدیک ظهر رفتم دستشویی یه دفعه دیدم انگار پریود شدم
دستمالو کشیدم و دیدم پر خون شد با ترس مامانمو صدا کردم و گفت زنگ بزنه شوهرم تا بریم بیمارستان
همه بدنم میلرزید و گریه میکردم
بهم میگفتن نگران نباش نهایتا دنیا میاد و من فقط میترسیدم که امپول ریه نزدم
تا برسم به بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم
اونجا یه عالمه ماما و پرستار ریختن دورم
گفتن باید یک ساعت ان اس تی بشی
فشارم پایین بود بهم سرم زدن و یه ساعت هم ان اس تی گرفتن
توی همون تایم خونریزیم هم بند اومد
چک کردن و گفتم احتمالا بازم فشار اومده به سرکلاژت
و شرایط بچه خوبه میتونی بری خونه
فقط شنبه باید بری پیش دکتر جایگزینت
اومدم خونه و در مورد دکتره سرچ کردم
همه گفته بود زود زایمان می‌کنه با بهونه کم بودن آب دور بچه و بند ناف و اینا
روز یکشنبه رفتیم پیش دکتر تا سونو کرد گفت مایع بچه کمه و باید بری بستری بشی تا اورژانسی سزارینت کنم
پاشدم از مطبش اومدم بیرون
به شوهرم گفتم من نمیرم بستری بشم
بریم بیرون سونو بدم ببینم مایع بچم چطوره

۱ پاسخ

🥹🥹🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۲ ماهگی
تجربه سزارین یهویی پارت ۲
همون موقع سریع رفتم ، اول یه ان اس تی انجام دادم که خداروشکر خوب بود ،بعدم رفتم تو مطب دکتر توی نوبت ، چون نامه ویزیت اورژانسی داشتم منشی قبولم کرد ...
روز پر تحرک، استرس و پر تنشی رو داشتم میگذروندم 😫 بعد از ۲-۳ ساعت تو انتظار بودن نوبتم شد ، که واسم ۲-۳ سال گذشت ، دکتر سونو کرد گفت اب دور جنین و ضربان قلب و بیوفیزیکالش خوبه ،من تشخیص iugr نمیدم فقط نینی ریزه همین ، میتونی تا هفته ۳۸-۳۹ صبر کنی 😍
خوشحالترین اومدم بیرون 🤗 عکس سونو رو واسه دکتر فرستادم ، گفت خوبه ، فقط یه روز در میون ان اس تی بده
بعد از روز وحشتناک ، شب با ارامش خوابیدم، صبح ساعت ۵:۳۰ گرسنه ام شد و بیدار شدم ، خامه و عسل خوردم و خوابیدم ، همینجور که دراز کشیده بودم ، حس کردم ترشح ازم اومد ، خب طبیعی بود ، چند ثانیه بعد باز اومد بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی ببینم چیه ، یهو کلی اب وترشح ازم اومد ، داشتم سکته میکردم ، از چیزی که میترسیدم سرم اومد 😑 همینطور که از ترس میلرزیدم شوهرم رو بیدار کردم و باز برگشتم سرویس که دیدم چند تا خوب ابه هم داره میریزه ، دیگه مثل بید میلرزیدم و شوهرم هم داشت بهم ارامش می داد 😰
سریع پد گذاشتیم و رفتیم بیمارستان و با اینکه هنوز نامه تاریخ زایمان نداشتم اما چون نامه روانپزشک رو برده بودم و اوکی اولیه رو گرفته بودم ، زایشگاه بستری شدم ،ان اس تی بهم وصل شد و ساعت ۶ صبح با دکترم تماس گرفتن ، مریض اورژانسی دارید تشریف بیارید واسه سزارین 🤣🥴🥺
شرح سزارین هم بگم آیا ؟؟
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
#پارت ۶
یه شب نگهم داشتن
خونریزی داشتم و میترسیدم
با گریه از مامانم می‌پرسیدم چقدر خون توی لگنه
فرداش دکتر اومد و برام توضیح داد که تا دو هفته لکه بینی و درد طبیعیه
یه سری دارو داد و گفت دو هفته دیگه بیا مطب
اومدم خونه دیگه لکه بینی هم نبودم ولی درد داشتم
دو شب بعد تا رفتم دستشویی یه دفعه خون ازم اومد خیلی ترسیده بودم زنگ زدم زایشگاه و بهم گفت طبیعیه
دو هفته گذشت
با هر ترشحی فکر میکردم کیسه آبم پاره شده
با هر دردی حس میکردم بخیه هام باز شدن
همش حواسم به تکوناش بود
شبا خوابم نمیبرد و روزا با گریه می‌گذشت
بعد دو هفته رفتم پیش دکتر
سونو کرد و گفت همه چی خوبه برو و به استراحتت ادامه بده
تا یکماه دیگه هرچقدر اصرار کردم بهم امپول ریه بده قبول نکرد
گفت شرایطت خوبه و آمپول لازم نداری
اون یکماه به سختی گذشت
با هر دردی میرفتم سرچ میکردم ببینم زایمان زودرس نباشه
هر ترشحی وحشت می‌انداخت توی دلم
از شوهرم و خونم دور بودم
بهونه گیر شده بودمو بخاطر هر چیزی گریه میکردم
بعد از یکماه رفتم دکتر
وقتی رسیدم گفتن دکتر رفته امریکا و تا چهل روز دیگه نمیاد
خیلی نگران شده بودم
دستیارش بهم گفت انگار انقباض داری باید بری زایشگاه ان اس تی بگیری و بیایی شاید لازم باشه بستری بشی
همه بدنم منقبض شده بودم با استرس رفتم زایشگاه و گفت خداروشکر مشکلی نداری
اونشب انگار خدا دنیا رو بهم داده بود
همه چیز خوب بود تا اینکه توی سی و دو هفتگی ترشحاتم رنگ خون شد
دختر خاله شوهرم ماما بود اومد چک کرد و گفت نگران نباش شاید فشار اومده به بخیه هات بگیر بخواب هیچی نیست
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
#پارت ۸
با بدبختی از یه سونو وقت گرفتم
وقتی رفتم گفت مایع جنین ۸ گفت کم هست ولی نه انقدری که نیاز به سزارین اورژانسی باشه
گفت برو خونه مایعات زیاد بخور و باز هفته دیگه بیا سونو
اومدم خونه خوابیدم و شروع کردم به خوردن مایعات
مامانم گیر داد به شوهرم که سونو و آزمایششو ببر پیش دستیار دکترش
اونم فرداش برداشت و رفت
وقتی بهش زنگ زدم ببینم چی گفته گفت اماده شو باید بریم بیمارستان
شروع کردم گریه کنم گفتم نمیام
گفتم فشارت بالاس گفته برا جفتتون خطرناکه باید بستری بشی
تا برسه خونه به همه التماس میکردم منو نبرین بیمارستان بچمو دنیا میارن مامانمم می‌گفت هفته پیش آمپول ریه زدی دیگه نترس
ولی من نمیخواستم برم
شوهرم اومد گفت بگو چیکار کنم هرچی تو بگی همون
یه دکتر بود دختر خالم می‌رفت پیشش خیلی تعریفشو میکرد گفتم برو از فلانی نوبت بگیر هرچی اون بگه انجام میدم
شوهرم زنگ زد و با خواهش ازش نوبت گرفت
شب جشن ولادت حضرت علی بود
همه شادی میکردن و من گریه