#پارت ۹
رسیدم مطب دکتر فشارمو گرفت اول ۱۴ بود گفت یکم بشین باز میگیرم دوباره گرفت شد ۱۵ گفت برو بستری شو شروع کردم گریه کنم
دکتر خیلی مهربون بود کلی باهام حرف زد و آرومم کرد گفت قول میدم تا جایی که بشه بچتو نگه دارم تو شکمت برو تا فقط خودتو خوب کنم
یه نامه سزراین اورژانسیم داد گفت اگه مجبور شدم دیگه زایمانت میکنم
گفت نگران نباش الان هفته ۳۴ هستی نهایتش بچت دو هفته میره دستگاه
رفتم بیمارستان و بستری شدم
از ساعت نه شب تا ساعت دوازده هرچی ان اس تی گرفتن خوب نبود زنگ میزدن به دکتر و میگفتن خوب نیست اونم تند تند دستور دارو میداد
انقدر شرایط بد بود همزمان دوتا رگ گرفتن یکی سولفات میرفت یکی سرم و سوزنایی که دکتر می‌گفت
کم کم فشارم شد ۱۳
هی شرایط بچمم داشت بهتر میشد
ساعت یک و نیم آخرین ان اس تی رو گرفتن و گفتن خوب شده دیگه
دستگاها رو باز کردن و بهم گفتن بخواب
چون زایشگاه بودم نمیشد همراه کنارم باشه و همه فقط تلفن میتونستن بزنن
اون شب تا صبح نتونستم بخوابم
صبح بهم گفتن بگو خانواده ات داروهاتو بیارنو شروع کن مصرف کن
فشارم تنظیم شده بود و حال بچمم خوب بود
مامانم یکم اومد پیشم و رفت
با اینکه تنهایی اذیتم میکرد حاضر بودم یک هفته بمونم و بچم نیاز به دستگاه نداشته باشه تا شب شرایطمو برای دکترم توضیح دادن و ساعت یازده و نیم شب دکتر گفت دیگه بفرستینش بخش شرایطش استیبل شده

۴ پاسخ

وااای دختر چی کشیدی🥺

علت بالا رفتن فشار چیه

بازم خداراشکر .به خیر گذشت براتون

اوه 🥺

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
#پارت ۱۰
اونشب تا صبح راحت خوابیدم
شیفت پرستارا صبح عوض شد قرار شد دوباره ان اس تی بگیرن
پرستاره از اونایی بود که نمیتونست درست انجام بده
شروع کرد بگه نوار بچت بده
انقد استرس بهم داد فشار خودم باز شد ۱۴ و نوار بچمم خراب بود
رگ دستم پاره شد و مجبور شد رگو عوض کنه
یک ساعت و نیم درگیر بودیم تا مجبور شدن زنگ بزنن دکترم بیاد
اومد بالا سرم و بازم با مهربونی سعی کرد ارومم کنه
گفت بنظر من نوارت خوبه ولی می‌فرستمت سونو اگه اون جوابش اوکی باشه قول میدم مرخصت کنم بچتم دنیا نیارم به این زودیا
بهم گفت شروع کن مایعات شیرین بخور تا بفرستمت سونو
با ضربان قلب روی هزار رفتم سونو
و اونجایی که دکتر سونو گفت همه چیز عالیه و مایع دورشم شده ۸۳. خدا بهم یه جون دوباره داد
دکترم سونو رو دید یکم دستور دارو داد و مرخصم کرد
الان که دارم مینویسم طبق ان ای ۳۵ هفته تمام و طبق پریودی ۳۵ هفته و ۲ روز هستم
دکترم گفت اگه خدای نکرده الانم دنیا بیاد یا نیاز به دستگاه نداره یا نهایتا چند روز فقط می‌ره
اینارو نوشتم تا آدمایی که توی شرایط من هستند و میان سرچ میکنن امیدوار بشن
منو دخترم تونستیم برسیم به ۳۵ هفته پس حتما شما هم میتونید
به امید گذشتن روزای سخت و زایمان راحت انشاالله 🤍🤲
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
#پارت ۷
گرفتم خوابیدم و کم کم ترشحاتم قهوه ای شد دو روز بعد باز یکم خونی بود زنگ زدم زایشگاه و گفت تا وقتی فقط ترشح باشه اشکالی نداره
خداروشکر اون سه روز لعنتی تموم شد و خوب شدم
دستیار دکترم یه سری آزمایش و سونو داده بود انجام بدم
هفته سی و سه بودم که رفتم و انجام دادم و چهار ساعت معطل شدم
همه چیز توی سونو خوب بود
خوشحال و خندان اومدم خونه و داشتم از خوب بودن شرایط بچم لذت می‌بردم
فردا صبحش پاشدم از خواب همه چی خوب بود و حالمم خوب بود
نزدیک ظهر رفتم دستشویی یه دفعه دیدم انگار پریود شدم
دستمالو کشیدم و دیدم پر خون شد با ترس مامانمو صدا کردم و گفت زنگ بزنه شوهرم تا بریم بیمارستان
همه بدنم میلرزید و گریه میکردم
بهم میگفتن نگران نباش نهایتا دنیا میاد و من فقط میترسیدم که امپول ریه نزدم
تا برسم به بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم
اونجا یه عالمه ماما و پرستار ریختن دورم
گفتن باید یک ساعت ان اس تی بشی
فشارم پایین بود بهم سرم زدن و یه ساعت هم ان اس تی گرفتن
توی همون تایم خونریزیم هم بند اومد
چک کردن و گفتم احتمالا بازم فشار اومده به سرکلاژت
و شرایط بچه خوبه میتونی بری خونه
فقط شنبه باید بری پیش دکتر جایگزینت
اومدم خونه و در مورد دکتره سرچ کردم
همه گفته بود زود زایمان می‌کنه با بهونه کم بودن آب دور بچه و بند ناف و اینا
روز یکشنبه رفتیم پیش دکتر تا سونو کرد گفت مایع بچه کمه و باید بری بستری بشی تا اورژانسی سزارینت کنم
پاشدم از مطبش اومدم بیرون
به شوهرم گفتم من نمیرم بستری بشم
بریم بیرون سونو بدم ببینم مایع بچم چطوره
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
#پارت ۶
یه شب نگهم داشتن
خونریزی داشتم و میترسیدم
با گریه از مامانم می‌پرسیدم چقدر خون توی لگنه
فرداش دکتر اومد و برام توضیح داد که تا دو هفته لکه بینی و درد طبیعیه
یه سری دارو داد و گفت دو هفته دیگه بیا مطب
اومدم خونه دیگه لکه بینی هم نبودم ولی درد داشتم
دو شب بعد تا رفتم دستشویی یه دفعه خون ازم اومد خیلی ترسیده بودم زنگ زدم زایشگاه و بهم گفت طبیعیه
دو هفته گذشت
با هر ترشحی فکر میکردم کیسه آبم پاره شده
با هر دردی حس میکردم بخیه هام باز شدن
همش حواسم به تکوناش بود
شبا خوابم نمیبرد و روزا با گریه می‌گذشت
بعد دو هفته رفتم پیش دکتر
سونو کرد و گفت همه چی خوبه برو و به استراحتت ادامه بده
تا یکماه دیگه هرچقدر اصرار کردم بهم امپول ریه بده قبول نکرد
گفت شرایطت خوبه و آمپول لازم نداری
اون یکماه به سختی گذشت
با هر دردی میرفتم سرچ میکردم ببینم زایمان زودرس نباشه
هر ترشحی وحشت می‌انداخت توی دلم
از شوهرم و خونم دور بودم
بهونه گیر شده بودمو بخاطر هر چیزی گریه میکردم
بعد از یکماه رفتم دکتر
وقتی رسیدم گفتن دکتر رفته امریکا و تا چهل روز دیگه نمیاد
خیلی نگران شده بودم
دستیارش بهم گفت انگار انقباض داری باید بری زایشگاه ان اس تی بگیری و بیایی شاید لازم باشه بستری بشی
همه بدنم منقبض شده بودم با استرس رفتم زایشگاه و گفت خداروشکر مشکلی نداری
اونشب انگار خدا دنیا رو بهم داده بود
همه چیز خوب بود تا اینکه توی سی و دو هفتگی ترشحاتم رنگ خون شد
دختر خاله شوهرم ماما بود اومد چک کرد و گفت نگران نباش شاید فشار اومده به بخیه هات بگیر بخواب هیچی نیست