تجربه زایمان سزارین ۳
اقا من رفتم حموم زود یه دوش گرفتم و با نینی تودلم یکم درد و دل کردم ‌😅اخرین حموم با شکم پر بود 🥹شیو کردم از ناف به پایین و بیکینی رو
اومدم بیرون موهامو سشوار کردم زنگ زدم به شوهرم اومد دوتا سیخ جوجه کباب کرد بدون نون خوردم و ساک و وسیله هامو برداشتیم و راهی بیمارستان شدیم کارامون خیلی طول کشید دکترم مدام داشت زنگ میزد زود باش بیا من میخوام امشب عملت کنم خلاصه ک من ساعت ۱۱ شب بالاخره رسیدم بیمارستان و مستقیم رفتم با نامه اورژانسیم رفتم بلوک زایمان و اونجا سونو انتی و نامه دکتر قلب و اخرین سونو و ازمایشم رو تحویل دادم شوهرمم رفت پذیرش بیمارستان و اونجا کارامو انجام داد
منو بردن داخل اتاق بلوک زایمان بهم گان دادن لخت شدم اون گان ابی رو پوشیدم یه ظرف نمونه گیری ادرار بهم دادن و یه سرنگ خون گرفتن برای ازمایش بعدشم ان اس تی ازم گرفتن و به دکترم زنگ زدن گفتن ان اس تیش خوبه
دکترمم زنگ زد بهم گفت همه چی اوکیه صبح میام برای عملت
تا صبح مانیتور بودم

۵ پاسخ

كاش همه رو ميشد يه دفعه گذاشت😅

بعد چی شد

کدوم بیمارستان رفتی عزیزم؟

اگه صب میخاسته عمل کنه چرا شب گفته بیای بستری شی

بفیشم زود بزااااار😆

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت۲تجربه زایمان سزارین با بیحسی
اونجا کلی ازم آزمایش گرفتن و تست نشتی کیسه آب و متاسفانه تستم مثبت شد دکتر اونجا گفت باید معاینه ات کنم به دکترت اطلاع بدم و معاینه کرد ۲سانت بودم خیلی دردم گرفت و اذیت شدم پرستارحول کرده بود گفت تشکیل پرونده بده تستت مثبت شده باید بستری بشی منم گفتم نه امکان نداره زنگ دکترم بزنید من بیمارستان دیگه ای قراره سزارین بشم ن اینجا دیگه زنگ دکترم زدن گفت باورژانشی برو بیمارستان ایران و کلی برخورد کرد کهرا صبح نیومدی گفتم بیا الان اومدی من بیرون از شهرم تا بری خودم می رسونم حالا من نه ساک زایمان خودم ن بچه رو با خودم نیاورده بودم چون فکر نمی کردم بخوام زایمان کنم خلاصه تو راه بیمارستان ایران بودیم دکترم ز زد گفت برگرد علوی اتاق عمل بیمارستان ایران یکی خونریزی کرده پر هست😐😐خلاصه برگشتیم اونجا دکترم اومد دید بچه افتاده تو خشکی زود کارای بستریم و کردم شوهرم زنگ زد مامانم و ابجیم وسایلای خودم و بچمو آوردن ۸رفتم اتاق عمل
مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان من
زایمان من سزارین بود و دکترم تاریخ ۲۳شهریور رو برام تعیین کرده بود
یکشنبه ۱۸ شهریور آخرین ویزیتم بود البته نامع سزارین رو از قبل گرفته بودم
دیگه رفتم مطب دکتر تا آخرین ویزیت رو انجام بدم دکترم گفت که ساعت ۱۰ جمعه بیست و سوم شهریور بیمارستان باشم خودشم ساعت دوازده میاد ولی احیانا اگر علایم زایمانم زودتر اومد برم بیمارستان
من تقریباً ۱۰ شب از مطب دکتر رسیدم خونه و بعد از خوردن شام و .. سرویس بهداشتی رفتم دیدم که یه لک کوچیک صورتی کم رنگ روی لباس زیرمه از سرویس اومدم بیرون به مامانم و بقیه خانواده گفتم پاشیم بریم بیمارستان
مامانم به دکتر پیام زنگ زد و شرح حال داد و ایشون گفتن که برو بیمارستان
دیگه یه حموم هول هولی کردم و با بند و یساط رفتیم بیمارستان
رفتیم بلوک زایمان بیمارستان گاندی که فقط همسر رو راه میدادن ازم nst گرفتن معاینه کردن و گفتن که دهانه رحمت باز نشده ولی انقباض داری و به دکترم زنگ زدن دکترم گفت که بستری بشم تا فردا صبح بیان برای عمل
ولی نمیدونم چرا من و همسرم یه مقدار دودل شدیم وفکر کردیم که مشکلی پیش نمیاد و گفتیم با رضایت شخصی برمیگردیم خونه خلاصه با اینکه لباسمم عوض کرده بودم برگشتیم خونه تا فردا ۷صبح که بیام بیمارستان
خلاصه تا خود صبح خوابم نبرد تازه خوابم برده بود که توی خواب ساعت پنج و نیم صبح کیسه آبم پاره شد همه رو از خواب بیدار کردم با اون وضعیت آرایش کردم و رفتیم به سمت بیمارستان و همزمان با پاره شدن کیسه آبم دردهامم شروع شد دوباره رفتم بلوک زایمان nst وصل کردن معاینه کردن با اینکه من سزارین بودم از ساعت 5تا 10صبح درد کشیدم تا دکترم اومد 🥴
دیگه خیلی طولانی شد بقیه اش رو توی تاپیک بعد مینویسم 🌼
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۱۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۹ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۳ ماهگی
تجربه سزارین ۱
دکترم گفته بود صبح قبل از ساعت ۶ بیمارستان باش
من ساعت پنج از خونه زدم بیرون پنج و بیست دقیقه رسیدم بیمارستان و ۵ و چهل دقیقه هم نامه ام رو دادم به مسئول زایشگاه و پذیرش شدم یه نامه داد به شوهرم رفت پایین برگه گرفت بعد لباسامو عوض کردم و تحویل مامانم دادم دراز کشیدم قسمت تحت نظر ماما اومد انژیوکت وصل کنه خیلی بد رگ دادم آخرم به بدبختی دوسه نفر رفتن اومدن تاتونستن وصل کنن یعنی سخت ترین بخش زایمان من همون انژیوکت لامصب بود تا لحظه ترخیص عذاب کشیدم انقدر بد رگم بعد سوند وصل کردن که من خودمو شل شل کردم هیچی درد نداشت یکم سوخت و تموم شد از بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشدم که ادرار دارم ولی کیسه پر میشد😂
بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گرفتن دونفر دیگه هم اومدن برای سزارین اونجا باهم حرف میزدیم و دونفر هم داشتن تو اتاق زایمان طبیعی زایمان می‌کردن جیغ و داد یه وضعی اصلا ساعت ۷ و بیست دقیقه دکترم زنگ زد که بفرستید اتاق عمل مریض منو با ویلچر بردنم اتاق عمل