امروز خیلی روز مزخرفی بود برام واقعا کم‌اوردم شرکت شوهرم برای دنیا اومدن بچه ب مرد یک هفته مرخصی تشویقی میدن من یه پسر یک سال و چهار ماه دارم دخترم سه روزه دنیا اومده خودم جای بخیه هام ب شدت درد میکنه کمرم از درد راست نمیشه خونه مادرم میمونیم بعد زایمان الان رفتم حمام جای بخیه هامو بشورم ب شوهرم میگم هواست ب پسرم باشه نیوفتع رو بچه کوچیک توجه نمیکنه دائم میخوابه رو مبل پاشو میندازه رو پاش میره تو اینستا از حمام اومدم دیدم پسرم رفته رو تخت داشت خودشو پرت میکرد رو دخترم ترسیدم اومدم پسرمو بیارم پایین نیومد منم درد داشتم یدونه اروم زدم رو بازوش ک مثلا خشاب ببره بیاد پایین شوهرم بهش برخورده میگه پاشو بریم خونمون تو باید تو سختی باشی تا بفهمی چجوری بچه نگه داری
حالم داره از خودم از شرایطم از همه چیز بهم میخوره دیگه دارم از هرچی بچس زده میشم خیلی روم فشاره تو خونه بابام جلو مامان و بابام میگه اگر خونه خودمون بودیم همچین میزدمت ک بفهمی حساب کارتو
توروقران توروخدا اگر همسراتون درک ندارن تو زندگی دوتا بچه شیر ب شیر نیارید من بچه دومم ناخواسته شد ولی اگر میدونستم بعد زایمان اینجوری میشه شرایط ب قران بچمو مینداختم😭😭😭😭😭
چرا اخه یه مرد باید جوری رفتار کنه ک‌ یه مادر تازه زایمان کرده از خودشو و بچه هاش متنفر بشه؟😭😭😭😭😭😭😭😭

۲۱ پاسخ

دارم به این فکر میکنم که واقعا زن ها بدبختن چرا وقتی شرایط زندگی این مدلیه شوهر نفهم ،خانواده بی درک ،و خیلی چیزای دیگه ...باز ما زنها فکر بچه دار شدن میوفتیم .
دنیا کنفیکون بشه مرد جماعت درست بشو نیست حتی اگر امامزاده باشه .لعنت خدا به هرچی مرده بیشعور و بیشخصیته،نسلشون نابود بشه ایشالا.

اتفاقا وسیله بچه ها رو جمع کن بزار جلوش بگو برو بزرگشون کن ،نترس حتی اگه بره یه روزه به گه خوردن میفته

آروم باش عزیزم همه ما یه موقعیت اینجوری داشتیم اصلا سخت نگیر الان شرایط همتون سخته همه فوری اومدن جبهه میگیرن که جنگ و دعوا راه بندازی اینکار فقط اوضاعو بدتر میکنه بشین منطقی بگو شرایطت رو ازش بخواه درکت کنه

زیاد خودتو ناراحت نکن الان دوره ی حساسی هستی اهمیت نده اکثر مردا همین مدلن

عزیزم اشکال نداره بخاطر بچه هات کناربیامجبوری بسازی دیگه همه ی مردا اونجورین درک ندارن

اون ک الان نمیبرشون اگ هم ببره بعد یک ساعت اوردش اگ الان جلوش نگیری این روش باز میشه دنبال بهانه گشته ک این حرفارو زده اونم جلو خانوادت

منم میگفتم ن بابا خیلی بچه داری بلدی بردار جفتشونو ببر بزرگ کن بترسونش با حرف بهش رو نده

توام برین بهش بگو هری برو بچه هاتم ور دار برو چرا چیزی نگفتی بهش گذاشتی خوردت کنه

واقعا متاسفم
تو الان شرایطت خیلیییی سخته و حساس چطور تونسه اینطور برخورد کنه

خیلی ناراحت شدم واقعا ولی توام یه چیزی بهش بگو
ینی جلوی مامان باباتم خجالت نمیکشه؟

چقدرررر درکت میکنم🥲🥲🥲 مخصوصا ک تو این شرایط و اوضاع روحی🥲🥲 ادم روحش میشکنه واقعا منک تو اون ده روز اول خیلی بد دلم شکست هیچوقتم نمیبخشمش ک تو اون شرایط دلمو شکست❤️‍🩹

واقعا که😑😑

مردا اصلا درک ندارن تا میتونی گلم جلوش اصلا ن چیزی بگو ن کاریش داشته باش
من زایمان اولم مامانم اومده بود پیشم جلو مادرم سیلی زد تو صورتم این دفع ای تصمیم گرفتم برم خونه مامانم ک راحت باشم

بفرستش بره مرتیکه رو

گلم ناراحت نشو .حساسیت بعد زایمانت بیشتره .با مرد با زبون حرف یزنی بهتره تا هی تونه بزنی .خدا بزرگه صبر میده و محبت تو دل میندازه

همه شوهرا اینجورین عزیزم. من چند روز پیش نوبت دکتر داشتم میگه خودت برو من کار دارم. خودم پا شدم رفتم دکتر تا شب تو مطب بودم . زنگ زدم دیدم خونه مادرشه میگم نمیای دنبالم میگه نه خودت برگرد اون خیابون شلوغه حوصله ندارم.مجبور شدم خودم کورس کورس با این وضع برگردم. از این ور دیشب دیدم دیر اومد خونه زنگ زدم میگم کجای چرا دیر اومدی خونه میگه بابام آوردم دکتر دندانشو درست کنه فعلا نمیتونم بیام.
اونقدر ناراحت شدم. نه اینکه بگم باباشو نبره وظیفشه باید ببره‌ . ولی چرا منو نبرد. چرا نیومد دنبال من. با این وضع .

خدا بهت صبر بده نمیدونم چی بگم ناراحت شدم پیامتو خوندم💔

الهی چرا مردا درک ندارن زنشون تازه زایمان کرده ابجی چرا جوابش ندادی

عزیزم بزار بمونه رفتی خونتون در این مورد باهاش حرف بزن اونم نادونی کرده
ناشکری نکن اونجوری نگو سقطش میکردم خدا قهرش میاد
بعد رفتی خونه پدرت بمونی دیگه شوهرت برا چی اومده

چقدررررر بیشعور و بی شخصیت
ادم میمونه چی بگه

عزیزم خونه مامانت بمون
بگو بچه هات بردار برو
به صبح نرسیده پشت در خونتونه با بچه ها

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
توقعات پر ریزون!!
سه روز بود ک زایمان کرده بودم، خاله و شوهر خاله ی شوهرم زنگ زدن ک از شهرستان بیان خونمون. از شوهرم پرسیدم ک میان شب اینجا میمونن؟! گفت: نه، میدونن زایمان کردی دیگه. میان بچه رو میبینن، میرن خونه یکی دیگه!
من زایمان سختی داشتم، بی اختیاری ادرار گرفتم. بخاطر بخیه های زیادی ک خوردم، نباید یبوست بگیرم و دارو مصرف میکنم و باید خیلی زود هر بار خودمو ب سرویس برسونم. هر بار تو سرویس باید بخیه هامو با شامپو بشورم. ضعف میکنم ب زخمام دست میزنم. خونه ی ما کوچیکه. خاله ی شوهرم سرطان داره و شیمی درمانی میشه. توان راه رفتن نداره. شوهر خاله ی شوهرم هم نمیتونه راه بره. من ب مامانم سفارش کردم ک از خونمون تکون نخوره. گفتم اگر بری، اینا میمونن.‌ مامانم گفت امکان نداره، خونه ی زن زائو دو تا آدم ک نمیتونن خودشون سرپا وایسن بیان و بمونن. ولی وقتی اومدن، گفتن ک زنگ زدن بچه هاشونم بیان دو تا پسر بالای سی سال دارن. خاله شوهرم هر بار ک میاد خودش برادرشوهرمو دعوت میکنه! تصور اینکه من شبها ک خواب ندارم بخاطر بچه، دسشویی رفتنم هم با مشکل روبرو میشه، من نمیتونم دسشوییمو نگه دارم. بعد اینا کلا خانواده ی پر سرو صدایی هستن، باعث شد گریه امونم نده. ادامه کامنت اول
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت۳
پرستار ک لباسمو عوض کرد شیاف گذاشت من پمپ دردم گرفته بودم ولی انگار ۵.۶ ساعت اول کارنمیکرد😑😑
دیگه تا ساعت ملاقات همه پیشم بودن اتاقم خصوصی بود
پسرم سینمو نگرفت دیگه از همونجا شیر دوش برقی داشتم میدوشیدم میدادم با سرنگ میخورد
دردم داشتم کلافه بودم از یه ورم رگ کتفم افتاده بود روهم اصلا یه وضعی
تا ساعت ۴ اومدن سوندمو بکشن
کشید گفت حالا حالت پل بزن روتخت گفتم درد دارم گیرداد گفت ۲۰ تا بزن بعدم از تخت بیا پایین
من ب زور کردم اون کارو دیگه اومدم از تخت بیام پایین تمام تنم میلرزید عرق سرد کردم رنگ و روم زرد شد ۲ تا قدم برداشتم نتوستم دیگه برم
برگشتم رو تخت بعد نیم ساعت دوباره اومدم پایین وقتی از تخت اومدم پایین همینجوری ازم ریخت از بغل پوشک ریخت بیرون خیلی خون ریزی کردم لباسام همه کثیف شد
مامانم رفت لباس گرفت ب زور پوشیدم.
دیگه تا شب بلندنشدم از رو تخت فقطم مایعات باید میخوردم همش دستشوییم میگرفت دیگه ب زور هی میومدم از تخت پایین ک راه برم
شب ساعت ۳ دیگه خودم اومدم پایین ب زور خیلی بهترشدم تا صبحم نخوابیدم اون شب یا شیر دوشیدم یا درد داشتم