۱۲ پاسخ

نه والا سنشون اونقدر بالا نیست، اگه قرار نیست کمک کنن پس چرا بیان... بگو مامان شما کارای خون رو بکن یا کارای بچهارو... یجوری بهشون بفهمون

نه والا اگر نمیتونن بیان کمک خب نیان کلا
من مامانم ۶۱ سالشه از پادرد و کمر درد بزور راه میره دستشو نمیتونه بالا ببره برا زایمان من بیچاره خودو می‌کشید و کارای خونه رو می‌کرد
مادرشوهرم ک سالم و جوون بود هیچکاری برام نکرد همشم میگه ای وای پام درد میکنه

والا من مادرم دوهفته که پیشم موند بعدشم دیگ خودم بهش گفتم بره الانم سه روز یبار میاد پیشم میمونه یا موقعی که میخام برم حموم میاد شب که کلا بچه دستشه چون کولیک داره نمیخابه منو فقط واسه شیر دادن بهش بیدار میکنه صبم پامیشه همه کارارو میکنه بچه روهم همزمان میگیره تامن بیدار بشم

عزیزم غصه نخورخدابزرگه خودش کمکت میکنه من موقع زایمان تنهابودم هیچکس نیومدپیشم بچه مدرسه ای هم دارم شوهرمم سرکاربود مرخصی نداشت الان که بچم دوماهشه هنوزکسی پیشم نیومده این روزا میگذره

من چی بگم مامانم نیومد کمکم سه بار عین یه مهمون اومد خونه نشست مادرشوهرم ازش پذیرایی کرد خورد رفت؟ مامانم جونه ۴۵ سالشه هیچ مشکلیم نداره🙄

خب 65که سنی نیست مردم مادراشون نزدیک 80هست اونهمه کار میکنن..خودتم میگی که نه شب بیدار میشه ونه غذایی میزاره پس حق با شماست پس نباید منت سرت بزاره که اومده

نه توقعت کمع خواهرت وقتی میدونست بچش شپش دارع واس چی بلند شد اومد😐
این هیچی مادر شوهر من۶۵سالشع ولی خیلی کمکه خیلی خیلی
اخه۶۵سال سنی نیست خدا بهشون عمر با عزت بده اگه۷۵.۸۰بود اره

دراین مواقع همسرتون باید کمک کنه عزیزم

گناه شما اینه که با فاصله کم نباید بچه میاوردی از کسی توقع نداشته باش من سومین بچمه مامانم گفتم ۵روز بیشتر پیشت نمیمونم از من توقع نداشته باش
شبا نخوابم سیستمم بهم میخوره منم توقعی ندارم خودم باید کارامو انجام بدم

عزیزم حق بهت میدم
ولی چون سنشون بالاس یه وقتایی نمیدونن تو این شرایط چکار کنن
خودت بهش بگو مامان بی زحمت برام سوپ درست کن
یا یه ساعت بچه رو نگه دار من بخوابم

عزیزم ناراحت نشی ولی توقع شما بالاس
درسته مادره ولی خب سنش بالاس
اگه بچه اولتون بود آره حق داشتی ولی شما یکبار تجربه داشتی نباید از کسی خرده بگیری گلم

هر چقدر کمکت کنن بازم ادم بعد زایمان روحیه ش بهم میریزه منم همین حس و دارم‌اما میبینم مشکل از روحیه ی خودمه

سوال های مرتبط

مامان mahlin مامان mahlin روزهای ابتدایی تولد
دیروز گفته بودم که زیاد گریه می‌کنم اومدم بگم دلیل گریه کردنمو بگم شاید شما باعث بشین کمی آروم شم من از دیروز اومدم خونه خودم ۱۰ روزم خونه مامانم موندم ولی از وقتی اومدم یه ریز گریه می‌کنم نمی‌تونم جلوی خودمو نگه دارم نمی‌دونم چرا یا اینکه مسئولیت کل بچه افتاده رو دوش خودم اونجا مامانم بود تعویض پوشک با مامانم بود لباساش با مامانم بود دو ساعت به دو ساعت مامانم بیدارم می‌کرد شیر می‌داد و بعدش می‌خوابیدم کلاً توی این ۱۰ روز حس می‌کردم بچه داری چقدر خوبه نگو که مه مسئولیت‌هاش با مامانم بود الان که اومدم اصلا آروم ندارم با کوچک‌ترین حرف می‌زنم زیر گریه کرده بودم چشام کبود شده بود میگه برم پیش مشاور نمی‌تونم آروم بگیرم یه لحظه وقتی وقتی بابا بیاد جلوی چشم یا خدا یادم بیاد گه نمی‌تونم جلوی خودمو بگیرم یه ریز گریه می‌کنم شوهرمم ناراحت میشه ولی پیشش ازم نمی‌تونم خودمو نگه دارم چه‌ام به مامانم عادت کرده بوی تنشو گرفته با من نمی‌خوابه زیاد به زور می‌خوابونمش دونم داره بی‌قراری می‌کنه واسه مامان خدا نمی‌دونم چیکار کنم اینجا حرفمو زدم گفتم شاید آروم بگیره ولی بازم نمی‌شه الان کل خونه به هم ریخته است شبم مهمون میاد نمی‌دونم پاشم درست کنم نکنم ساعت یکم باید غذا بدم به شوهرم بود اونجا همه چی با مامانم بود صبح ساعت۹غذا میداد ۱۲ نهار همینجوری سه چهار ساغت یکبار همه جی میورد بخدا اکه بگم باورتون نمیشه شیرم سر میرفت الان از دیروز عصز اومدم فقط،کریه گریه چیکار کنم توروخدا بگین چیکار کنم .بچمم گناه داره اخه من گریع میکنم بهش،شیر میدم واییی مامانمو دلم میخاد ..