امروز پسرمو ختنه کردیم😭😭
خیلی تجربه سخت و تلخی بود...
دکتر اومد خونه خودم ک نموندم رفتم خونه داداشم، مامانم و بابام و داداشم بالاسرش بودن... موقع جراحی چیزی حس نکرده بود بخاطر بی حسی ولی بعد ک سِرش باز شد گریه های شدیدش شروع شد🥺💔
قلبم تیکه پاره بود اصن اروم نمیشد بغل مامانم خواهرم خودم...
من ک فقط گریه میکردم بغلشم میکردم بدتر گریه میکردم مامانم میومد میگرف ازم تا ارومش کنه... تا اینکه بهش استامینوفن دادم یکم اروم شد خوابش برد نیم ساعت نشد دوباره بیدار شد و دوباره گریه های شدید🥺😭
الهی بمیرم براش صداش بچم گرف انقد گریه کرد😭😭
تصمیم خودم بود این سن ختنه کنیم من میخواستم وقتی ده روزش بود انجام بدیم پدرم اجازه نداد گف کوچیکه دکترشم گف ۵ کیلو باشه حداقل دیگ موند ۴۹ روزگیش...
خیلی سخته واسه مادر نصف عمرم رف فقط میگفتم خدایا جون منو بگیر دردشو بده ب من ولی بچم چیزیش نشه😭
فلن با استامینوفن و شیاف ارومه و میخوابه ولی من هی یاد گریه هاش میوفتم بازم گریم میگیره و میخام بمیرم😭😭

۹ پاسخ

چه روشی ختنه کردی

وای خدایااا من شنبه نوبت ختنه دارم😭😭

وای پسر منم خیلی گریه کرد 😭منم ۵۰ روزگی ختنه کردم همش خودمو فحش میدادم چرا بچمو سالم بردم اینجوری کردم😭😭😭😭😭تا خوب بشه جونم رفت

اشکال ندارع عزیزم اینم می‌گذره مبارکش باشه هرچقدر تو اروم باشی بغلش کنی اونم اروم تر میشه بده باباشم بغل کنه در گوشش اروم زمزمه کنین و صدای سفیدم میتونی براش بزاری

الهییی عزیزمممم خیلی سخته دردشون میاد هم ختنه هم واکسن ولی زود خوب میشن🥹

وایی چقدر سخته😢
منم میترسم نمیدونم کی ختنه اش کنیم🤦🏻‍♀️بچه ام خیلی کوچیکه😭

این دنیا

عزیزم درکت میکنم منم خیلی گریه کردم با گریه هاش قلبم تیکه تیکه میشد آخه خیلی کوچولو هستن دلمون نمیخواد ذره ای درد بکشن ولی این دعا از لحظه اول با درد شروع میشه

پسر منو ده روزگیش ختنه کردیم خیلی آروم بود من از ختنه اش هیچی نفهمیدم

سوال های مرتبط

مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۳ ماهگی
پارت سوم
راستی قبل از اینکه استفراق همراه خلط بیاره بالا
شیرش ک می آورد بالا خیلی غلیظ بود ولی اینا که به دکتر میگفتم همشون میگفتن طبیعی تا اینکه افتاد رو دور اسهال با رنگ سبز
منه افسرده با یه بچه بی گناه و بی زبون که نمیدونستم چشه و داعم گریه و بی قراری
دکتر گفت با ماشین برین بیرون تا بخابه
این کارم کردیم ک هم‌چنان بی نتيجه الهی براش بمیرم خیلی اذیت شد😓
یه شب بدتر از همیشه بود بی تابی هاش شیرهم نمی‌خورد به شوهرم گفتم فک کنم گلوش درد میکنه گفت عیب رو بچه نزار اون شب من گریه آوین گریه همینجور بقلش میکردم میگفتم مامان تو چته چرا آروم نمیشی چرا ساکت نمیشی خودمم بی خواب بودم خیلی بیحال بود بدنم  تا دم صبح همین داستان بود ، دم صبح حس کردم بدنش داغه پوشکش باز کردم هر کاری کردم ساکت نشد که نشد چند قطره استامینوفن دادم تا ظهر دیدم بدتر شد
شوهرم بقلش کرد گفت داغه بپوش ببریمش دکتر
رفتیم بیمارستان امام حسین مخصوص کودکان تبش ۳۸ بود بعدم فقط دست گذاشت رو شکمش گفت داغه استامینوفن نوشت گفت همینو ۴ ساعتی بده کافیه این دکتر الاق حتی گلو این بچه چک نکرد