سلام مامانا گل خوبین نی نی ها خوبین تودلی هاتون خوبه
میگم شده شماها خوابی ببینید عین همون خواب یا شبیه اتفاق بیافته براتون؟
من قبل اینگه خدا بهم دخترمو بده دقیقا ۱ ماه قبل اینگه بفهمم باردارم خواب دیدم منو بردن اتاق عمل نه پارچه ای نه چیزی یهو شکممو پاره کردن و من ترسیدم رفتم اون دنیا خواهش التماس که منو برگردونید من دخترمو میخوام
چشم باز کردم یه نی نی دختر بهم نشون دادن
خیلیی ترسشو داشتم این اتقاق بیافته که
دقیقا روز زایمانم بی‌حسی جواب نداد بهم و اومدن شروع کنن من ترسیدم بعد چند ساعت یهو بهوش اومدم دیدم دور برم کلی پرستار بیمار اینا بودن تو ریکاوری یهو دخترمو همون مدل که تو خواب دیدم نشونم دادن
خیلیی جالب و ترسناک بود خدایی خواب ببینی همون مدل اتفاق بیافته برات
هیچ وقت روز زایمان دخترمو فراموش نمیگنم 🥺🥰🥲
راستی کدومتون میتونه برا دختر من از اینا که با کف پا بچه درست میگنه درست کنه اگه دوست دارین یکی انجام میده خیلیی ممنون میشم
تو دلم مونده برا پسرم انجام ندادم😕

تصویر
۱۵ پاسخ

من بلدم گلم اما عکست خوب نیست

آی ننه لپاشو نگاه کن
قدم نو رسیده مبارک عزیزه دلم
انگاز همین دیروز بود دوستداشتی بچه دوم بیاری الان فسقل خانم بغلته
خیلی مبارک باشه انشالله پاقدمش براتون عالی باشه

بالاخره بعد دوساعت برق امد

بیشتر بخاطر دریا و خرید میان جنوب ازبندر هم خیلی میرن قشم خیلی جای دیدنی بازار همچی بی نظیره

ان شاالله ب امیدخدا 🙏

الان فصل خنک بندر توعید جاپارک نیس لب دریا ماشین چادر پره ولی بعد عید هواگرم میشه بشدت

بازم‌ برق ما رفت درب بازگذاشتم هوا خونه عوض شه کم کم بندرگرم میشه .
کلرروشن بیرون شب وصب سرده اما توخونه ظهرکلرروشن تابستون که بدون برق نفس ادم بند میادش

توخاص پی دادم

مرسی گلم

سلام فاطمه خانوم .
درخواست منوقبول کن گلم💖🌹

عزیزم بهم درخاست بده من پرم

احتمالا مدیوم هستی .خبر نداری ..خیلی هم عالی من هم نیازی به سونو ندارم .قیافه جنسیت تو خواب میبینم .وهر اتفاقی بخوادبیفته .من موکل دارم .شما احتمالا مدیوم هستی .خوابی که میبینی تعریف نکن

منم چند روز پیش خواب دیدم ولی شب نبود در طول روز دیدم بازشم نمیکنم میترسم🥺 نمیدونم جرا یه مدت خواب های جور واجور میبینم

1.

یه عکس قشنگتربده این تارشده

سوال های مرتبط

مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۵ ماهگی
#پارت دوم
رسیدم بیمارستان آشتیانی
تا نوبت برام زدن و معیانم کردن و اینا یه دوساعت طول کشید . همسرم سره کار بود .
بهم ان اس تی وصل کردن و نوبتم شد برم سونو بدم
تا پرستار منو ببره پایین سونو کلیه بدم
دکتر اومده بود نوار ان اس تی و دیده بود گفته بود سریع اتاق عمل
بچه قلبش سه تا در میون میزنه
حتی اجازه ندادن من به همسرم زنگ بزنم گفتن جون بچه در خطره
تا کارای پذیرش و عمل و انجام بدن خودشون زنگ به همسرم زده بودن ‌
دیگه اومدن آنژیو کت دو تا . و سند و بهم وصل کردن لباسامو عوض کردن طلاهامو گرفتن و موهامو بافتن
من بدون دیدن همسرم و هیچ کس رفتم اتاق عمل
سریع در عرض ده دقیقه بچه رو آوردن بیرون
دیدن که سه دور بند ناف دور گردن بچه است . نی نی اصلا گریه نکرد انگار جون نداشت گریه کنه . سریع بردنش گذاشتنش زیر اکسیژن .
از طرفی هم خودم چون بچه بند و ناف و کشیده بود رحمم پاره شده بود
اول بچه رو آوردن بیرون . اولش برای سزارین یه بی حسی از کمر بهم زدن اما بعدش که نی نی اومد بیرون دیدنرحم پاره شده دوباره یه بی حسی از گردن بهم زدن .
نی نی رو بردن و من ندیدمش . دیگه عمل سه ساعت و نیم طول کشید .
یه ماساژ رحمی تو اتاق عمل گرفتم
بعد آوردن منو ریکاوری . چون خونریزی شدیدی داشتم سه بار وحشتناک و با درد شدید ماساژ اونجا گرفتم
بعد اومدن منو بردن بخش سه بارم اونجا ماساژ رحمی گرفتم تا خونریزیم کنترل بشه ‌
تو بیمارستان سینا آشتیانی مرد اصلا نمی‌زارن ملاقات بیاد
از تو قسمت ریکاوری میخاستم برم بخش دیدم مادر شوهرم منتظرمه بهترین حس دنیا بود اون موقع چون تنها رفته بودم و هیچ فک و فامیل اینجا ندارم احساس کردم دنیا رو بهم دادن
#تجربه سزارین
مامان دلارا مامان دلارا ۴ ماهگی
پارت۲ زایمان
بیمارستان روبه روی مطب دکترم بود رفتم بیمارستان دکترم با بیمارستان هماهنگ کرده بودکه من برم انجا نوار قلب دوباره بگیرن و اگه خوب نبود بهش اطلاع بدن و من انجاهم نوار قلب انجام دادم و باز نوار قلب خوبی نداشتمکه زنگ دکترم زدن و گفتن نوار قلب خوب نیست دکترم در خواست اماده کردن اتاق عمل داد و من اماده کردن برا عمل من ساعت پنج نیم بعد ظهر رفتم اتاق عمل ساعت پنج پنجاه دقیقه دخترم دنیا امدتو اتاق عمل بعد در اوردن بچه من عجیب خوابم میامد انگار که بهم قرص خواب دادن و دلم میخواست بخوابم ولی یه پرستار بالاسرم بود مدام بااام حرف میزد نمیزاشت خوابم ببره بعد تموم شدن عمل من بردن ریکاری و من انجا خوابم برد و زیاد یادم نیس چه اتفاقی افتاد وقتی میخواستن ببرنم بخش از خواب بیدار شدم من برون لخش و تحویل خانوادم دادن و من انجا دخترم از نزدیک دیدم من بدنم هنوز بیحس بود و بیحسی از بدنم نرفته بود و بهم اجازه تکون خوردن نمیداد دخورم روی سینم گذاشتن بهش شیر دادن
مامان آرمان مامان آرمان ۱ ماهگی
میخوام از تجربه زایمان سزارین بگم اگر دلشو نداری نخون لطفا
من قرار شد چون بچه نچرخیده سز بشم
بهم نامه بستری دادن برای ۳۸ هفته و دو روز ، من صبح با همسرم به بیمارستان رفتیم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن و سون زدن که خیلی دردناک بود تجربه بدی بود برای من که همین جوریش به زور داشتم میرفتم سز بلاخره ساعت ده و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر اومد از کمر منو بی حس کرد من احساس کردم یکم بی حس شدم ولی کامل بی حس نشده بودم دکترای احمق بدون اینکه تست کنن عمل رو شروع کردن و من شروع کردم به داد و بیداد که من میفهمم درد نداشتم ولی همه چیزو میفهمیدم ، انقدر جیغ زدم منو بیهوش کردن وقتی به هوش اومدم ساعت یک و نیم بود پسرمو اوردن روی صورتم ولی خدا ازشون نگذره من هنوزم تعریف میکنم تنم میلرزه، قشنگترین اتفاق فقز دیدن روی ماه پسرم بود، بعد که اومد تو اتاق چند با اومدن شکممو فشار دادن واقعا درد داشت تا ساعت ۸ شب که گفتن پاشو راه برو سخترین کار بود من دخترنو طبیعی به دنیا اورده بودم به نظر من سزارین برای من یه اتفاق وحشتناک شد بدترین و تلخترین اتفاق زندگیم بود امیدوارم برای کسایی که انجام میدن بهترین انتخاب باشه
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۲ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم