‌احساس می‌کنم گاهی خیلی جنگیدم برای اینکه جلوی یک سری چیزها رو بگیرم، نذارم فلان اتفاق بی‌افته، یا حتی تلاش کنم فلان مورد حتما اتفاق بی‌افته، و چیزهایی مثل این. و درنهایت همه چی عکس چیزی شد که من می‌خواستم؛ و این وسط فقط و فقط انرژی خیلی زیادی ازم گرفته شد و فشار زیادی بهم وارد. می‌دونی، واقعیت اینه که توو بعضی مسائل، زندگی همون‌طور که باید پیش می‌ره و کاری نداره تو چه خواسته‌ای داری. و اگر هم زیادی باهاش بجنگی و بخوای سد راهش بشی؛ فقط خودت رو خسته و بی‌جون کردی، چون اون بالاخره کاری که بخواد رو می‌کنه و چیزی که باید رو پیش میاره. جنگیدن و مقاومت بیش از حد فقط کار رو برای تو سخت‌تر می‌کنه. یه جاهایی باید رها کنی و با جریان پیش بری و آروم بگیری. این‌طوری کم‌تر آسیب می‌بینی. باید بذاری همون‌طوری که هست پیش بره. شاید درنهایت اوضاع انقدری هم که فکر می‌کنی بد نشه.
گاهی خیلی سخته منطقی و آروم بودن، آره، می‌دونم و می‌فهمم. اما فقط مواظب باش دست و پا زدنای زیادی‌ت آخرش به ضرر خودت تموم نشه، و اوضاع رو برای خودت سخت‌تر نکنه.

۶ پاسخ

من کلا تلاش نکردم یعنی نزاشت که تلاش کنم نزاشت که تو زندگی خودم مداخله کنم نظر بدم برای آینده ام تصمیم بگیرم به قول شما گذاشتم اون اشغال برام تصمیم بگیره که نتیجه اش شد حسرت های بزرگی که تو زندگیم مونده و دیگه نمیتونم بهترین لحظه ها رو تو زندگیم حسش کنم می‌خوام بگم داشتن یه بابا سگ هیولا باعث میشه یه آینده یه زندگی آینده یه جووون به نابودی کشیده بشه الهی زودتر نابودیشو ببینم و تاوان عوضی بودن و هیولا بودنش رو پس بده

👏👏👏👏👏🫠

این همون پذیرش لحظه ست اگر بپذیری و زاویه دیدتو عوض کنی خیلی راحتتر میگذره

دقیقااااا وای کاش زودتربه این نتیجه می‌رسیدیم

باید گاهی رها کرد فقط،رها

👏👏👏👏👏

سوال های مرتبط

مامان کارو مامان کارو ۶ سالگی