سلام . امشب چقدر سخت بود اما گذشت . به خیر گذشت . خدا رو شکر . ماجرا از این قرار بود که ، یه خورده سیب زمینی گذاشته بودم با نمک حالت کباب پز بشه . میخواستم باهاش برای بچه ام غذا درست کنم . حواسم نبود پسرم ازش برداشت که بخوره ، چون داغ بود ، زبان و گلوش از داغی غذا سوخت کمی . خیلی گریه کرد با هزار زحمت بهش آرامش دادم ، شیر خورد و خوابش برد . یک ساعتی خوابید که با گریه بیدار شد ، تشنه بود اما نمی تونست آب قورت بده . دیگه خیلی بی قرار شد و گریه کرد ، با هیچی آروم نمیشد ، نه موبایل نه تلویزیون ، نه اسباب بازی جدید و جالب ، حتی بستنی واسش خریدیم آروم نشد ، تنها کاری که خدا کمک کرد به ذهنم رسید ، ماشین بود ، سوار ماشین شدیم تو شهر چرخیدیم ، خدا رو شکر آروم شد و خوابید . البته واسش شیاف استامینوفن هم گذاشتم . چون وقتی بی قراره اصلا نمیشه قطره یا شربت بهش داد . شیاف گزینه خیلی مناسب تری هست . خلاصه ماشین سواری به همه مون آرامش داد . خیلی اذیت شدم چون حق نداشتم گریه کنم به خاطر اینکه بچه ام اگه منو بی قرار ببینه ، بیش تر می‌ترسه ، نگران میشه و گریه اش بیش تر میشه ، مادر بودن سخت حتی نمیشه گریه کنی وقتی دلت گریه میخواد 😭😭 خدایا شکرت که بچه ام تونست آرامش بگیره و بخوابه 🤲❤️ تصمیم گرفتم تا اردیبهشت واکسن واسش نزنم چون واقعا کشش نداریم ، نه مادر نه بچه 🙂

۹ پاسخ

من دوتا بچم پشت همن اولی۲سال و ۷ ماه دومی ۵ ماه تمام روز خودم دست تنهام قشنگ دارم دیوونه میشم شدم مثل ی ربات تمام وقت بیدارم و سرپا ختی جوری شدم وقتی خوابن من خوابم نمیاد خیلی اذیتم دوست دارم این روزای سختم زود تموم شه...

عقل نداری راحتی
واقعا اینکه واکسن بچه رو بندازی عقب فقط بخاطر اینکه استقامت نداری برات متاسفم الکی هم بچه رو بهونه نکن چون واکسن به نفع بچته
پس جای من بودی چکار میکردی

من 20روزه واکسن پسرم عقب افتاده خاطر گلو و ریه حالا دیگه میترسم کلا
کی بزنم
باید هفته دیگه دکتر ببرم ببینه اگر اجازه داد بزنم
من هیچوقت از واکسن نمیترسم. اما این سری کمی ترس دارم

مگه تب داشت که شیاف گذاشتی

واقعا مادری بزرگترین ظلمیه که زن در طول تاریخ به خودش کرده

واقعا خسته نباشی با راهکار ها و تصمیماتت

خداروشکر امیدوارم تا صبح آروم بخوابه
واکسن اصلا غیر قابل تحمل نیست برا پسرم ک عالی بود ببین هرچی هم باشه یه شبه

درکت میکنم کاملا ولی واکسنش رو بزن بذار خیالت راحت بشه کلا اینطوری همش فکرت درگیره

سلام انشالله سالم سلامت باشه پسرت
قدر همسرتم بدون ک همراهیت کرده خدارشکر
خداروشکر ک خیلی اذیت نشدین

سوال های مرتبط

مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ سالگی
سلام . امروز یعنی هجده ماه و دوازده روزگی پسرم ، واکسن شو زدیم . قرار بود نزنم یا بعد از عید این کار رو انجام بدم . اما با راهنمایی مادرم و بعضی دوستان ، فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که این کار رو انجام بدم . چون این مدت خیلی میترسیدم و مضطرب بودم . باید با ترسم مواجه میشدم تا برطرف بشه و راحت بشم ‌. از طرفی به نفع بچه ام هست . چون واکسینه میشه و این خوبه . موقع تزریق خیلی ناراحت شدم چون بچه ام ترسیده بود خیلی گریه کرد . البته تقصیر کارمند بهداشت هم بود . چون خیلی کند بود و دست دست میکرد . به قول معروف فس فسو بود . باید سریع تر انجام میداد ، وسطش یه دور رفت از همکارش سوال پرسید ، حرفه ای نبود . متاسفم برای هر کسی که استخدامش کرده بود . چون دو تا آمپول هست یکی بازو یکی ران و یک قطره هم هست . سه مرحله داره . اینم هی طولش میداد ، اون لحظه کظم غیظ کردم اما دوست دارم بعدا برم و حسابی دعواش کنم از خجالتش در بیام . جالب این جا بود بقیه کارمندا میگفتن عیب نداره بچه گریه کنه زمان قدیم گریه بچه برای والدین مهم نبود ! مثل اینکه بچه اولته ( انگار بچه های بعدی مهم و عزیز نیستن به نظر اینا ! ) یعنی شما ببین سطح شعور کارمند های بهداشت رو ! پاره تن و بند جگر خودشون که نیست . انسانیت درست و حسابی هم ندارن که همه بچه ها رو دوست داشته باشند . خلاصه تموم شد ، بچه ام یکسره منو صدا میکرد . بغلش کردم و اومدیم بیرون . خیلی ازش مراقبت کردم و ادامه میدم تا کاملا حالش خوب بشه ان شاالله . خدا رو شکر به خیر گذشت . ترس نداشت .
مامان نفسم😍 مامان نفسم😍 ۱ سالگی
#تجربه واکسن ۱۸ ماهگی
شاید شما هم مثل من جز مامانایی باشید که از چند ماه قبل استرس این واکسن رو دارید.برای من این استرس اینقد شدید بود که روز واکسن(تو ۲۰ ساعت) ببخشیدا😵‍💫 با وجود یبوست شش بار شکمم کارد کرد 😵‍💫 نمیخوام بگم واکسن راحتی بود!برای دخترمن واقعا سخت بود اما تونستیم کاری کنیم که راحت تر سپری بشه.
رفتیم واکسن زدیم و تا رسیدم خونه شیاف ۱۲۵ زدم(چون پاراکید رو بالا میاره😵‍💫).شنیده بودم راه رفتن برای کم شدن درد پا خوبه،از وقتی رسیدیم خونه بازی کردیم و راه رفتیم تا چهار ساعت بعد که دردش شروع شد و فقط گریه میکرد.به هرسختی بود خوابوندمش.یک ساعت خوابید و من اون زمانو براش کمپرس سرد گذاشتم(۳ دقیقه میذاشتم،یه دقیقه برمیداشتم)بعد یک ساعت با گریه و درد بیدار شد.تو بغلم براش شعر میخوندم تا یک ساعت بعدش ک زمان شیاف رسید(هر ۶ ساعت) نیم ساعت بعد شیاف درد پاش کمتر شد اما میترسید راه بره.من به دوستم گفته بودم که با بچه ش بیاد خونمون که دخترم بخاطر اون راه بره.دخترم بخاطر بازی اروم اروم پاشو زمین گذاشت.وقتی دید دردش قابل تحمله با لنگیدن شروع کرد به راه رفتن و چند دقیقه بعد همه چی عادی شد. چهار ساعت بعد شیاف ، درد و تب دوباره شروع شد.دخترمو بغل کرده بودم و روی پیشونیش پارچه ی ولرم میذاشتم.از پارچه میترسید و داد میزد ولی من چاره ای نداشتم و کارمو ادامه دادم تا تبش کنترل بشه.تمام مدت هم تلویزیون روشن بود که حواسش پرت بشه و کمتر گریه کنه.زمان شیاف بعدی رسید و من خوشحال!اما این خوشحالی فقط یک ساعت و نیم بود.
ادامه پایین👇
مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 ۱ سالگی
تجربه روز دوم از شیر گرفتن تا الان :
دیشب خیلی شب سختی بود😔پسرم طبق عادتش ساعت۴:۳۰ بیدار ش برای شیر من نزدیکش نشدم تا شیر نخواد خیلی گریه کرد شوهرم تا ساعت۵:۳۰ سرگرمش کرد تا بالاخره خوابید دوباره طبق عادت ساعت۸ بیدار شد و شروع کرد گریه کردن شوهرم سیبزمینی سرخ کرد یکم سرگرم شد خورد و بعد بریدمش بیرون تا نزدیکای ظهر تابش دادیم براش هندونه هم خریدیم اومدیم خونه موقع خوابش بود چون عادت به خوابیدن با میومدی داشت باز کلی گریه کرد منم پا به پاش گریه کردم😭خیلی سخته
با هندونه سرگرمش کردیم یادش رفت شروع کرد خندیدن بعد شوهرم بردش حموم بعد من سوپی که درست کرده بودم رو دادم خورد و بعد ناهار با باباش رفتن خوابیدن

واقعا دم شوهرم گرم خیلی داره همکاری میکنه دوشبه نخوابیده و مدام نگهش میداره نمیذاره من نزدیک شم که پسرمون من رو نبینه بهونه می‌می کنه ،امروزم نرفت سرکار و مرخصی گرفت موند و کلی کمک حالم شد
اگه امروز نبود اصلا نمیتونستم تنهایی از پسش بربیام🥺