خانما نمی‌دونم حق با منه یان ...من دیشب خونه مادر شوهرم بودیم دختر خواهر شوهرم جوریه که مثلا اسباب بازی هرچی که پسر من برداره اونم میخواد مصلا اگه پسر من ماشین برداره گریه که ماشین می‌خوام میدیمش من دست پسرم چیز دیگه میدم باز گریه می‌کنه که اونو می‌خوام سر همین قضیه پسر من اعصابش خراب شد جیغای بلند زد کلا چند وقته اعصابش خراب میشه جیغ میزنع ...خواهر شوهرم یک داد بلندی سر بچم زد که بچم تو کرد گوشه ای ...یعنی به تمام معنا انگار تیر زدن تو قلبم...بدم اومد که اینجوری دوبار سر بچم داد زده با این که من تا الان نازک تر از گل به بچش نگفتم ...اون موقع حرفی نزدم گفتم چهارتا شاید بزارن روش تحویل شوهرم بدن ..به شوهرم گفتم میگه عمشه دیگه حالا داد بیداد کرده ..میگم خب چرا بچش بچه منو اذیت می‌کنه سر بچه خودش داد نمیزنه اونم در این حد که بچه تپ کنه گفت ولش کن ادامه نده ....الان میگم کاش جوابشو داده بودم خودم فوقش از شوهرم یه چک میخوردم ...اینقد از دیشب بهم ریختم که مثل ابر بهار دارم گریه میکنم ....نمی‌دونم میگم شاید من حساس شدم شلوغش کردم 😔

۸ پاسخ

هیچوقت هیچوقت بخاطر گریه یه بچه دیگ از بچت اسباب بازی رو نگیر وقتی میبینن خودت از بچت اسباب بازی و گرفتی پرو میشن بچه خواهر شوهرت ک‌ گریع می‌کنه لازم نیس از دست بچت اسباب بازی و بگیری بدی به اون بزار گریه کنه ننش هم خیلی بیشعوره احمقه

توام وقتی پسرتو دوباره اذیت کرد دخترش سرش داد بزن
اگه بی احترامی کرد دوباره جوابش و بده

این سری اگه دوباره رفتی و خواهرشوهرت دعوا کرد همون لحظه جوابشو بده و از بچت دفاع کن و باهاشون رفت و آمد نکن تا موقعی که منتتو بکشن و ارزوشون باشه که بچتو ببینن وقتیم پرسیدن که چرا نمیای بگو پسرم و جایی که اذیت بشه نمیبرم

نه اینسری اگه تکرار کرد جوابشو بده یا که رفت و امد نکن اگه دلیلشو پرسید بگو سر بچم داد زدی منم رفت و امد نمیگنم جایی ک ب بچم احترام نزارن

یعنی چی توام باید جوابشو همون موقع میدادی

عزیزم اقتضای سن هردوشونه
هرموقع رفتی خونه مادرشوهرت چندتا اسباب بازی های خود بچت را ببر و اگه اومد ازش بگیره بگو مال خودشه تو اجازه نداری ازش بگیری

خاک تو سرش برای چی سر یه ذره بچه داد میزنه
غلط کرده عمشه همچین رفتاری از انسان بر نمیاد
تو هم همین کارو با بچه خودش انجام بده ببینه چه خبره

بنظرم اشتباه اولت اینه که نمیتونی به عنوان مادر در لحظه از حقوق پسرت به شیوه درست دفاع کنی!

سوال های مرتبط

مامان delin مامان delin ۲ سالگی
صبح بخیر میکم چند وقتیه دلین خیلی گریه میکنه خیلی بی قراری میکنه الکی و بهونه میگیره دیشب بیرون بودیم تو ماشین خابید بعد همین حلو در خونه بیدارشدش تا ساعت دو و سه نصفه شب فقط بهونه میگرفت و گریه الکی میکرد هیچ حوره اروم نمیشد فقطم میگفت توبغلم کن هی ارومش میکروم باهم دراز میکشیدم تا میومد چشممش بسته بشه دوباره باز پا میشد به گریه منم خیلی حساسم به گریه اش خیلی ناراحت میشم که گریه میکنه از اون طرفم شوهرم که تو این ۱۸ مته همیشه همراهمون بوده همه جورا یهو عصبی شد سر دلین داد زد خیلی ناراحت شدم از دستش برا اولین بار پشتمو کردم بهش خابیدم گفت من به خاطر تو سر دلین داد زدم ناراحت شدم که مرتب تو گوش تو گریه میکنه جیغ میزنه گفتم به خاطر من دیگه از این لطفا نکن حق نداری بچمو از خودت ترسیده کنی که بچم از پدزش بترسه ت. باید رفیقش باشی اونقد باید باهات احساس دوستی کنه حس نکنه باباشی تا همه مشکلاتشو با ما بزاره در میون ن بره به غریبه بگه


یاد خودم افتادم من همیشه از پدرم میترسیدم با این که هر وقت هر چی میخاستم برام فراهم بود هر چی میخاستم یه ساعته جلوم بود ولی هیچ وقت باهم مثل دو تا دوست نبودیم حالا دلم نمیخاد دخترمم تجربه منو داشته باشه
مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟