۱۲ پاسخ

همه ی عنترا عین همن خاهر تنها نیستی

مادرشوهرم منم همینه من زایمان کردیم ۴۲روز خونه بود کلن گوسفندی ک گشتیم خورد اون وقت اینقد با حرفاش و حرکت هاش رو مخم بود بچه ام‌ بی قرار بود تا ۶ونیم صبح بیدار بودم وقتی میخابید میومدم بخوابم تلویزیون روشن میکرد میگفتم خوابم میاد میگفت حوصلم سر میره

عزیزم از این جهت نگا کن یه روزی که‌جایی کار داشتی نتونستی ببریش کسی باشه بچت پیشش راحت باشه بمونه ازیت نشه . مادرشوهر مادر خودمون بچه مارو‌ از بچه خودشون بیشتر دوس دارن توام هرچه قدر حساس باشی بیستر ازیت میشی

مادر شوهر من وقتی زایمان کرده بودم ۲۰روز موند خونمون ..از من میپرسید بچه بیداره ؟میگفتم ن داره شیر میخوره خوابه.بعد ب اون یکی پسرش میگف برو ببین اگه بیداره بردار بیارش اینجا اونم میومد میدید خوابه میگف خابیده مامان..اصلا انقد رو مخم بود اون حرف و حرکتش.ب حرف من اهمیت نمیداد اصلا انگار من دروغ میگم.پیشش ن میتونستم راحت بخابم ن راه برم ن لباسمو بدم بالا کلا اون روزارو من لذت نبردم فقط داشتم حرص میخوردم بعضی وقتا هم ی چیزی رو الکی بهونه میکردم گریه میکردم از حرصم

بچه من عمه هاشو هفته ای یه بار میبینه نمیشناسه یجوری با اخم نگاشون میکنه اصلا نمیخنده بهشون ولی ابجیمو تند تند میبینه پیشش راحته بهش میخنده بغلش میمونه راحت

من تاالان کاری داشتم میزاشتم پیش مادرشوهرم میرفتم باخیال راحت الان که۴ماه شده پیش هیچ کس وای نمیسته فقط منتظرمیمونه من برم جلوش نگام کنه

نگران نباش فقط به خودت وابسته میشه اونم بذار هی زر زر کنه

من دوست ندارم بچم به کسی وابسته بشه حتی خودم من بچه مستقل دوس دارم نه اینکه فردا بزاری مدرسه پشت آدم زاااار بزنه یا مثه این کوچه بازاریا تو عروسی از مامان آویزون باشه 😕 به بچه هم نمیشه گفت کیو دوس داشته باشه کیو نداشته باشه به مرور که ۵-۶ سالش شد حد و حدود و تربیتش کن

اون هرکاری هم کنه بچه باز سمت مادرپدرخودش کشیده میشه

وابستگی اصلی به مادرش که شمایی داره هیچکی بیشتر ازخودت دوست نداره مطمعن باش

😂😂😂چه عوضیهه

نه عزیزم بچه فقط به کسی وابسته میشه که شبانه روز باهاش داره وقت میگذرونه

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
با شرایط روحی داغون و مشکلا و بی خوابیایی ک دارم قهر و نفرین و آه مادرشوهرمو نمیدونم کجای دلم بذارم
قبل اومدن بچم بهم زنگم نمیزد اگ خودم زنگ نمیزدم
الان از وقتی دنیا اومده بیست و چاری زنگ و اصرار و قسم ک بیارش اینجا
وقتی میبردمش اصلا محل ب خودم نمیذاشت همشم بچم بغلش بود و همش میگفت وای پیش من فقط ارامش داره من مامانشم فقط برا من میخنده
بچم خاب بود بزور بیدارش میکرد
همیشه هم میگه بیار بذارش پیش من برو یعنی خودمو نمیخاد
همین الان حاظرم قسم بخورم ارزوشه ک من بمیرم بشه سرپرست بچم
چن وقت پیش رفته بودم خونش با بچه بهم میگه من راضی نبودم تو رو بگیره پسرم
همش میخاد گریمو دربیاره
منم دیگه پرفتم خونش تا یک هفته زنگ زد کلی آه و ناله کرد ک اره تو بچتو میبری اون‌همه راه میدی ب مامانت ب من نمیدی من مامانشم بچه ی منه نمیدی دست من
بعد همون روز بردم پیشش مهمون داشتن دوستای شوهرم اومدن هی جلوشون میگفت توی بغل من ارامش داره خون خونو میکشه میدونه من مامانشم
بعد داشتم ب بچم شیر میدادم یکم پرید تو گلوش تا اومدم بشگردونم بزنم ب پشتش محکم بچه رو از دستم کشید گفت بده ب من بچه رو کشتی جلو همه
بچمو بوس کرد منم ناراحت شدم گفتم ادما شعور ندارن بچه کوچیکو نباید بوس کنن گفت کسی ک بوسش نکرده جلو شوهرم حاشا کرد
نمیدونم چیکار کنم از دسش خسته شدم
دلم نمیخاد دیگه بچمو ببرم پیشش بعضی وقتا میترسم اه و نفرین کنه پشت سرم
نمیدونم چ غلطی کنم🥲😭😭😭😭