۱۰ پاسخ

ببخشید اخه ادم با عقل با دوست میره بیرون از دوست هیچی نمیشه چه جوری راحتین با هم میرین بیرون به نظرم به هم بزن اونا فرهنگ ندارن

من همون جلو پدر مادرش با لهن شوخی بچه رو دعوا میکنم تا بفهمن باید کنترلش کنن ن ولش کنن

شما کار خوبی میکنی پدر مادر باید جلو بچشونو بگیرن وگرنه سه چهار سالشه چیزی نمیفهمه . باید اونقد رو بچتون حساسیت نشون بدید که اونا بترسن و جلو بچشونو میگرفتن . چجوری سکوت کردی

دیگه باهاشون بیرون نرو معلومه بی فرهنگن

اصلاااا این جور مواقع ها رودربایستی رو بزار کنار
چون اتفاق یه لحظه و یه عمر پشیمونی

عزیزم همون موقع بایدخودکارازدست بچه می‌گرفتی حواسشوپرت
میکردی

حتما ببر دکتر
ممکنه قرمز تر بشه .اگر قرمز شد حتما حتما ببر.
من دوستم کلاس سوم خودکار زد نزدیک بود کور بشم. قرنیه چشمم لک آورد
میگم شما هم دیدی قرمز حتما ببر

اسمش رو خودشونه بچه نميدونن چجوري ارتباط بگيرن هيجاني كه ميشن بدتره كلا نميشه كنترلشون كرد
يا باهاشون رفت و امد نكن يا اينكه بايد تحمل كني بچه همينه ديگه صد در صد پدر و مادر اون بچه هم واكنش نشون ميدن نسبت به اينكاري كه بچه ميكنه

باهاشون دیگه رفت و آمد نکن

این دفعه خودکار پرت کرده سری بعد چاقو پرت میکنه

خودتون باید مراقبش باشید و تذکر بدید به پدر و مادرش و خود اون بچه

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من این روزا حال روحیم افتضاحه. پدرم دو هفته س فوت کرده ‌ خودم قشنگ تو مرز افسردگی ام و با شوهرم هم قهر بودم این چند روز به خاطر بی درکیش
اونوقت دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرم و با عمه ش ذاشتم فوتبال بازی می‌کردن دیر وقت بود و بی تهایت هم گشنم بود. میخواستیم سفره بندازیم هی پسرم جیغ و داد که نه من میحوام فوتبال بازی کنم‌ هرچی گفتیم غذا بخوریم بعدش بازی کن و اینا اصلا انگار نه انگار. اصلا من تا حالا این حجم از لجبازی و بی ادبی تو پسرم ندیده بودم انقدر جیغ زد و پاهاشو کوبید و گریه کرد که قرمز شده بود. این داستان ده دقیقه ای بود میگفت نمیخوام هیچ کس شام بخوره. من انقدر عصبانی بودم فقط بلند شدم حاضرش کردم گفتم میریم خونمون . شام نخوردیم اومدیم تو راه ساکت شد و تو خونه هم غذاشو خورد ولی مم داشتم میمردم دلم میخواست بزنمش تا اون حجم عصبانیتم خالی شه. ولی نه زدمش نه با صدای بلند دعواش کردم بعد شام خودم دو تا رگای کتفم یهو گرفت. به شدت و وحشتناک نمیتونستم نفس بکشم. شوهرم انقدر ماساژ داد و قرص شل کننده خوردم و مسکن تا تونستم بخوابم و راحت نفس بکشم
الان شاید بگم خوشحالم که خودمو کنترل کردم و پسرمو نزدم در اون لحظه. ولی اون حجم از فشار عصبی که بهم وارد شد واقعا منو ترسوند. هنوزم یاد دیشب میفتم عصبانی میشم