پارسال دقیقا امروز برای اخرین بار ساعت 7 صبح لگد تو دل مامان زدی و بعدش دیگه خبری ازت نبود...
تاصبح روز بعد هیچ تکونی نخوردی، حتی به ضربه های سونوگرافی هم واکنشی نشون نمیدادی...
من موندم و جنین 33 هفته ای که حتی امپول ریه هم نزده بودم و ختم بارداری که اعلام شد 🥺🖐🏻
26 بهمن ماه ساعت 7 شب بستری شدم باهزارتا ترس و تحت مراقبت بودن تو یک شب سه دز بتا گرفتم قندم به 280 رسید دوشب حتی بهم غذا و میوه نمیدادن و فقط با خیار زنده بودم تا بالاخره به حدنرمال قابل کنترل 150 رسید
هرشب منتظر بودم شب غذا نمیخوردم تاشاید صبح عمل بشم گذشت و گذشت تا اخرین روز 34 هفته...
صبح اعلام کردن (ستیل برن) جنین مرده دنیا رو سرم خراب شد 😭
سریع بدون همراه بدون بودن و دیدن همسرم و حتی خانوادم من بردن اتاق عمل حتی بچه لباس نداشت
ساعت 11 صبح باحس کشیدگی که داشتم توشکم متوجه بدنیا اومدن ارس شدم اما...
گریه نمیکرد 🥺🖐🏻
خانم دکتر رادی با تمام توان داشت ماساژ قلبی و میداد و اعلام کردن نوزاد خفه شده اما دست نکشید و ادامه داد تا یهو جیغ کشید
از اون تاریخ 11 ماه 27 روز میگذره و تولدت نزدیک 🥹🫰🏻
تولدت مبارک مون باشه نوزاد پر ماجرا

تصویر
۱۷ پاسخ

تولدت مبارک ارس کوچولو همیشه شاد و سلامت باشی لبت خندون🤩😘

🥺🥺🥺🥺چقدر سخته
یاد زایمان خودم افتادم ضربان قلب نداشت بردنم عمل بدنیا اومد گریه نکرد
ولی من انقد درد داشتم ک هیچی حالیم نبود بعدش فهمیدم هزاران بار شکر میکنم

وای گریم گرفت
انشالا همیشه سالم و سلامت باشه عزیز دلم
تولدش مبارککککککککککک❤️❤️❤️

تولد گل پسرت مبارک باشه ❤️❤️❤️ ایشالا همیشه سایه پدر مادر بالا سرش باشه و سالم و تندرست و شاد باشه پسر گلمون 😍😍❤️

آخخخییی عزیزززم خداروشکر که الان صحیح و سالمه قربون خدا بشم که همه جوره حواسش ب بنده هاش هست❤️❤️تولدشم مبارک باشه انشالله تولد ۱۲۰۰۰سالگیش دامادیشو ببینی عزیزم💋💋❤️❤️❤️

وای خدای من خداروشکر ک چیزیش نشد گریم گرف😭 الهی همیشه سلامت باشی،تولدت مبارک سفیدبرفی😘😘😘الهی خدابهترینارو برات رقم بزنه

چه استرسی کشیدم تا اخرشو خوندم🥲 من دقیقا الان که مملو از حرص هستم سر نخواییدن وروجک باید اینو بخونم... خدایا شکرت❤️

تولدت گل پسرتون مبارک عزیزم انشالله موفقیت هاشو جشن بگيريد 😍😍❤️❤️خداروشکر سالمه با تاپیکت خیلی ناراحت شدم
خدا هیچ بنده ای رو با بچش امتحان نکنه انشالله تن اَرس جون وهمچنین مادر پدرش سالم باشه سایتون بالاسرش

الهی😢😢 قربون خنده هاش،ان شالله همیشه سالم و سلامت باشه❤️❤️

چ قدر زود گذشت همه چی ، یک سال رد شد 🥺
تنش سلامت همیشه

وقتی خدا بخواد میشه انشالله سالم باشین ودامادیشو ببینی ولی تجربه بدی داشتی البته که آخرش شیرین شد خداروشکر

تولدش مبارک باشه تنش سلامت

خدا حفظ ش کنه الهی هم کوچولو تو هم دکتر تو

ای جان خدارو شکر تولدش مبارک فسقلی 😍❤️

آخ گریه کردم
تولدش مبارک ارس زیبا

عزیزم😍اشک تو چشام جمع شد خدا حفظش کنه عزیزم

تولدش مبارک ♥️
ایشالا تنش سلامت باشه همیشه

مقالات مرتبط

گریه نوزاد در شب
گریه نوزاد در شب | علل و درمان گریه شبانه کودک
مدفوع نکردن نوزاد
مدفوع نکردن نوزاد تا چند روز طبیعی است؟+علت و درمان خانگی
انواع گریه نوزاد
معنی انواع گریه نوزاد و ترجمه هرکدام
آموزش خواب به کودکان
آموزش خواب به کودکان بدون گریه در سنین مختلف

سوال های مرتبط

مامان گرشا💙 مامان گرشا💙 ۱۲ ماهگی
پارسال ۱۰ فروردین بیمارستان بستری شدم که آمپول های ریه رو شروع کنم
چون قندم لب مرز بود دکترم تشخیص داد که آمپول رو تو بیمارستان بزنم که تحت نظر باشم و فرداش یعنی یازدهم زایمان کنم

خیلی حس عجیبی داشتم از یه طرف میدونستم از فردا قرار بزرگترین مسئولیت دنیارو دوشم باشه و از یه طرفم ذوق دیدنش رو داشتم

شب از شدت استرس و دلهره و هیجان خواب نرفتم ، آمپول ریه هم که زده بودم هی گر میگرفتم و گرمم میشد همه ی اینا باعث شد شب اصلا خواب نرم و هر لحظه ثانیه شماری میکردم که زودتر صبح شه

صبح شد و از ساعت ۸ صبح به من گفتن اماده شو دکتر الان میاد بریم اتاق عمل و من قرار بود اولین نفر عمل شم
خلاصه دکتر ساعت ۱۱ اومد و من رو بردن اتاق عمل و اقا گرشا ساعت ۱۱:۳۰ روز یازدهم فروردین به دنیا اومد

و اینگونه بود که من مقدس شدم به نام زیبای مادر💕

بمونه به یادگار از اولین تولد گل پسر
1404/01/11
1403/01/11
مامان خانم طلا مامان خانم طلا ۱۴ ماهگی
پارسال همین روز همین ساعت بردنم اتاق عمل
ساعت ۲ فسقل خانم رو گذاشتن بغلم دردش به سرم دورش بگردم نفس مامان واومد شد همه ی وجود من😍
تولدت مبارک عشق وعمر وجونم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان دلوان 👩‍👧🌻 مامان دلوان 👩‍👧🌻 ۱۲ ماهگی
یادش بخیر پارسال مثل الان بعد از اینکه از شش صبح بستری شدم تا ساعت یک ربع یک شب دیدن خبری از باز شدن دهانه رحمم نیست. ماما بخش زنگ زد به دکترم که گزارش بده گفته بود دیگه بسه بگید اتاق عمل رو آماده کنن
من بعد از هجده ساعت درد که اصلا طاقت فرسا نبود هنوز که هنوز اون دردا تو ذهنم جا خوش کردن از خوشحالی داشتم بال در می آوردم که قرار سزارین بشم و بزودی دخمل مو ببین 😍
نفهمیدم از اتاق زایشگاه چطوری می دوییدم سمت درب که برم یهو ماما همراهم گفت کجا واستا سوند بزنن برات با ویلچر میبرن نمیخاد خودت زحمت بکشی 😂
منو ساعت یک صبح تحویل اتاق عمل دادن و ساعت یک و بیست و پنج دقیقه صبح برای اولین بار مادر شدم
درسته ده سال بچه نمیخاستم و همش از بچه داری فرار میکردیم ولی با اومدنش من و همسرم وارد دنیای قشنگی شدیم
از ته دل دعا میکنم هر عزیزی که از این فرشته ها میخواد خدا نصیبش کنه 👼👼
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان ویهان و‌نیکی کوچولو مامان ویهان و‌نیکی کوچولو ۱۵ ماهگی
درحالی که با حرص و بغض و عصبانیت به جون پیازا برای درست کردن شام افتاده بودم (به خاطره اینکه خانوم کوچیکه از صبح حتی یه قاشق غذا هم دهنش نذاشته و من نزدیک به ۵مدل غذا از صبح براش درست کردم و اون همچنان دهنشو کیپ کرد و حتی مزه نکرد) و داشتم خود خوری میکردم خانوم کوچولو با اون قد و قواره ریز میزش تاتی کنان دوقدم به سمتم برداشت و همه حسای بدمو شست برد
بمونه به یادگار از اولین قدم های دختر خونه ❤️
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان ارسلان مامان ارسلان ۱۴ ماهگی
اخش منم همین مشکل دارم پسرم 11 ماهشه شب تا صبح باید سینم باشه تو دهنش آخه خیلی خسته شدم دیگه کم آوردم بخدااااااا. یکی بگه چیکار کنم شب تا صبح و از صبح تا شب فقط منم با این بچه دیگه طاقت و تحملم تموم شده مگه بچه بزرگ کردن این همه درد داره
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان آرسام مامان آرسام ۱۵ ماهگی
دقیقا پارسال همچین شبی از استرس و ترس و البته ذوق و شوق دیدنش تا خود طلوع صبح خوابم نبرد این بی خوابی ها همراه با درد بود درد تو ناحیه شکمم که هرلحظه حس میکردم الان میاد بیرون😂ساعتای ۷ صبح بود که خوابیدم که ۱ ساعت هم نشده بود همسرم بیدارم کرد پاشو حاضرشو بریم بیمارستان در حالیکه ساعت عملم ساعت ۳ بود ولی از ترس اینکه دیر نرسیم و دیرمون نشه زود تند سریع حاضر شدم ساکمو برداشتم و رفتیم سمت بیمارستان واسه دیدن آقا آرسام
آرسام مامان تولدت مبارک باشه قشنگم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان حسنا مامان حسنا ۱۴ ماهگی
سلام خانوما کسی هست اینجا آموکسی سیلین به کودکش داده باشه بعد روز آخر یادش رفته باشه
من گوشیم زنگ گذاشته بودم صبح اما خواب موندم !!!
لطفا کمکم کنید
دوز امروزش که صبح ظهر شب داره چیکار کنم؟
کلا تا چند روز بدم خوبه
شش روز هم خوبه ؟
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان حسین مامان حسین ۱۵ ماهگی
پارسال این روز،این ساعت ها🥹🥹🥹
منتظر بودم تو زایشگاه اسممو صدا کنن منو ببرن اتاق عمل🥹🥹🥹
با کلی استرس و خوشحالی دراز کشیده بودم...
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱۵ ماهگی
پارسال یه همچین شبی خیلی عصبانی و ناراحت بودم ، چون ۳۹ هفته و ۲ روزم بود و واقعا خسته شده بودم، روزش بیمارستان بودم که زایمان کنم ولی دکترم اجازه نداد ، گفت برو دو روز دیگم صبر کن ، اگه زایمان نکردی پس فردا بستریت میکنم ، نامه داده بود برای پس فردا و منو برگردوند خونه ، خیلی ناراحت و عصبانی بودم
و این آخرین عکسی بود که اون شب از شکمم گرفتم ، بچمم دیگه میخواست بیاد بیرون انگار 😅
فردا صبحش حدود ۱۰:۳۰ کیسه آبم پاره شد ، تا اومدم بفهمم چی شده و زنگ بزنم اورژانس شد ۱۱ ، دیگه ۱۲ ظهر پنجم بستری شدم ، و هفت شب پسرم به دنیا اومد
وای خدا باورم نمیشه که یک ساااال گذشت
چقدر سخت گذشت ولی
چقدر من قوی تر شدم🙃
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان گل پسری مامان گل پسری ۱۴ ماهگی
چقدر زود یک سال گذشت و مرد کوچک من داره بزرگ و بزرگ‌تر میشه و من چقدرخوشبختم که مامان پسر گل و دوست داشتنی‌ای مثل تو هستم عزیزتر از جانم تولدت مبارک
پارسال این موقع بستری شده بودم از شب قبلش چون کیسه آبم پاره شده بود ولی هیچ دردی نداشتم چن تاآمپول فشار بهم زدن ولی اصلا دردی نداشتم دهانه رحمم باز نمیشد هریه ساعت برا معاینه میومدن کلی اذییت شدم ولی فایده نداشت تادکترم اومد معاینه کرد گفت باید سزارین بشی برابچه خطرناکه ساعت ۴بعدازظهر منو بردن اتاق عمل وگل پسر خوشکلم به دنیا اومد لحظه شنیدن صدا دل تودلم نبود که بغلش کنم تا آوردنش توبغلم یعنی دنیارو بهم داده بودن چه حس شیرینی بود بغل کردنش ساعت ۴و۴۵دقیقه بعدازظهر پسر قشنگم به دنیا اومد عزیز دلم با به دنیا اومدنت به من و بابایی ثابت کردی که خوشبختیمون چیزی کم داشت.
کوچولوی قشنگم
تولد یک سالگیت مبارک باشه
امیدوارم این حس شیرین وهمه اونایی که دلشون میخاد تجربه کنن♥️😊
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نورهان مامان نورهان ۱۲ ماهگی
پارسال ١٣بدر ساعت ٧/۵ صبح یهو تو خواب احساس کردم کیسه آبم پاره شده،پاشدم رفتم دستشوئی دیدم بعله،دختر نازم قراره به دنیا بیاد. کیسه آبم نشتی داد و رفتم بیمارستان و با آمپول وسرم فشار دردام شروع شد و ساعت ٢:۱۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد.بهترین روز زندگیمون شد و بهترین زایمان رو تجربه کردم.همسرم و خواهرم کنارم بودن،دکتر قیچی داد به همسرم که بند ناف دخترم رو ببره و ماماها کلی ازمون فیلم گرفتن تو اتاق زایمان.بهترین لحضه هارو تجربه کردم و واقعا خوشحالم که زایمان طبیعی رو تو بیمارستان گیل انتخاب کردم.
دختر ١٣بدری من قشنگ ترین هدیه خدا تو روز طبیعت تولدت پرتکرار نور چشمم😍😘😍😘
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان پسرم کیان💙⁦🧿 مامان پسرم کیان💙⁦🧿 ۱۵ ماهگی
خسته و له ترینم..از ۶ و نیم صبح که بیدار شدم رفتم سرکار تا همین الان نخوابیدم.‌.پسرم از دیروز تب داره بدون هیچ علائم دیگه.. با استا کنترل میکنم تبشو.. دیشبم کلا سه ساعت خوابیدم امشب معلوم نیست چقدر بتونم بخوابم.. یکساعت تمام رو پام بود نیم ساعت تو بغلم دور دادم تا بالآخره خوابید.. مشکل اینجاست بغل باباش هم نمیره اصلا..صبح ساعت ۶ باید بیدار بشم برم سرکار..به معنای ‌واقعی کم آوردم🙃
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان دیاکو مامان دیاکو ۱۵ ماهگی
دقیقا پارسال روز مادر متوجه شدم که تو دیگه تکون نمیخوری و استرس کل وجودمو گرفته بود دیگه هرچیزه شیرینی بود خوردم و خبری از تکونات نشد پاشدم رفتم بیمارستان برای نوار قلب و گفتن ضربان خیلی پایینه و درد های ۴۵ ثانیه زایمانت شروع شده و خطرناکه چون هنوز ۳ هفته مونده بود به تایم بدنیا اومدنت پسرم من و فرستادن تبریز و با استرس فراوون رفتم اتاق عمل و ساعت ۸.۴۵.۴۵ ثانیه خدا تورو به من داد و من پارسال امسال و هرسال دیگه ای بهترین کادومو گرفتم که روز مادر تو منو مامان کردی قربونت برم پسرم مرسی که هستی وجودت دلگرمیه منه
روز تمام مادرای عزیز و مخصوصا پرتلاش و زحمت کش مبارک😍❤️
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان ❤️🧿پسرام❤️🧿 مامان ❤️🧿پسرام❤️🧿 ۱۵ ماهگی
پارسال این موقع این اسکرین رو گرفتم که یادگار نمونه از روزهای خوش و سخت بارداریم❤️❤️🥺🥺🥺😭😭😭
باورم نمیشه فردا تولد پسرکوچولوم هستش 🥺
که هی میگفتم امروز میوفته فردا میوفته!
امروز زایمان میکنم فردا زایمان میکنم!!!!
با توکل به خدا و اعتماد کردن به دکتر خوبم تو ۳۷ هفته ۵ روز ختم بارداری داد!
شکر خدا که این روزها گذشت و فردا تولد کوچولوی مامان
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان نویان مامان نویان ۱۷ ماهگی
خببببببب بلاخره وقتش شده که از زایمانم براتون تعریف کنم
ساعت ۴ صبح ۱۴۰۲.۸.۲۷
وقتی که من خونه مامانم خوابیده بودم یهو از خواب بیدار شدم که دیدم سرم بشدت گیج می‌ره و حالت تهوع دارم و البته نفس تنگی
سریع مادرمو بیدار کردم و زنگ زدم به شوهرم که بیا منو ببر بیمارستان
هفته ۳۶ بارداری بودم و البته فشارم بالا بود و مسمومیت بارداری گرفته بودم
(پره اکلامپسی)
شوهرم اومد و سریع رفتم بیمارستان که nst گرفتم و بعلههههه ضربان قلب پسرم ضعیف شده بود وووووو گفتن که باید بستری بشی و دیگ نباید بری بیرون
و کن با کلی استرس و ترس از زایمان طبیعی توی بخش زایمان بستری شدم
البته داخل اتاق مخصوص پره اکلامپسی
تنها بدون همراه بدون گوشی با کلی گریه
وقتی بهش سوزن زور وصل کردن تازه ماجراهای شروع شد
فشارم رفت روی ۲۰
دو بینی گرفتم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر