۴ پاسخ

عزیزدلم انشالله همیشه در کنارهم شادوسلامت باشید بهترینارو واسه آرسام جونم ارزو میکنم تولدش مبارک

تولدش مبارک کدوم بیمارستان بودی مگه اینقدر زود رفتی

تولدت مبارک آرسام جون 😍❤️

تولدش مبارک عزیزم زیر ستیه پدرمادر بزرگ بشه انشاالله

سوال های مرتبط

مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۳ ماهگی
۱۰ام اسفند مامان گلی با یه شکم گندهههه رفت پیش دکتر تا نوار قلب طفلکش رو بگیره و چکاپ بشه، دکتر فرستادش سونو واسه تعیین زایمان سز یا طبیعی! سونو گفت سر بچه بزرگه (۹سانت و ۷ میل) و وزنشم بالاست(۴کیلو). دکتر گفت اگه سر ۱۰سانت باشه سز میشی الان همچنان طبیعیه و بخوام حقیقتشو بگم هم درد طبیعی رو میکشی هم سز😑 برو هفته آینده دوباره سونو ببین سر بچه رشد میکنه یا نه! مامان گلی که از زایمان وحشت داشت خیلی ترسیده بود. با هزار ترس و دعا که دردش نگیره تو این یه هفته، هفته آینده با یه شکم خیلی گنده تر😂 دوباره رفت سونو. دکترسونو گفت تو که دوباره اومدی، داستانو تعریف کرد و دکتر سونو گفت بسپارش به من😂 تو برگه سونو سر بچه رو ۱۱۳ میل و وزنش رو ۴ونیم نوشت.( اینقد نبودا) چهارشنبه سونوگرافی بودیم و پنجشنبه صبحش رفتیم پیش دکتر خودم. مامان گلی به امید اینکه میگه جمعه بخواب واسه زایمان، صبح یه صبحانه ی خفن خورده بود. که دکتر بازهم سورپرایز کرد و گفت همین الان برو دوش بگیر و برو بخواب بیمارستان😑 گفتم نههه من صبحونه خوردم گفت اشکال نداره برو بخواب که دیگه خیلی دیره. (۴۰ هفته و یک روز بودم) رفتم خوابیدم بیمارستان و حتی فرصت نکردم یکم استرس بکشم😂😂 ساعت ۱ خوابیدم ساعت ۳ دلبرک خان دنیا اومده بود و ساعت ۵ گذاشتنش تو بغلم🫠 یه پسر تپلی و لپ لپی و خوابالوی بامزه که تا بوسش کردم پرستار گفت بوس نمیخواد که شیر بده😂
و شیر نخورد و نخورد و نخورد... چرا؟ چون خواب بود!!
حتی بعد از ختنه هم بیدار نشده بود و ترجیح داده بود همچنان بخوابه😂😂😂
و اینگونه یه خوابالوی تپلی بامزه، خانواده ی ما رو سه نفره کرد😍✌🏼

دیروز تولدش بود ولی الان وقت کردم بنویسم تا به یادگار بمونه😍❤️
مامان نیلا💝 مامان نیلا💝 ۱۵ ماهگی
چقدر زمان زود میگذره باورم نمیشه نیلاشده یک سالش
پارسال مثل امشب و این ساعت دردم گرفت و بستری شدم بیمارستان دکترم گفت صبح میام زایمانت میکنم🥺😍
من خیلییییی از زایمان میترسیدم خیلی استرس داشتم بقدری که سرم دادن دستم تا بریم طبقه بالا تودستم میلرزید مامانم و شوهرم از ترس من میترسیدن مامانم میگفت این الان سکته میکنه از ترس بدنم یخ کرده بود تا صبح نخوابیدم از خوشحالی و استرس و ترس ولی بیشتر از ترس😅🤣🤣🤣
صبح ۹دکترم اومد و بااینکه ۳۸هفته و ۴روز بود امپول ریه زد و گفت امادش کنید برای اتاق عمل واییی من دیگه قلبم نمیدونست چجوری بزنه سفید شدم مثل روح یخ کرده بودم کل بدنم میلرزید دکتر بی حسی میگفت چرا انقدر لرزش داره بدنت گفتم خیلی میترسم دارم سکته میکنم بخدا پرستار ضربان قلب و فشارمو گرفت دیدن بلهههه اوضاع خرابه دکتر گفت یه ارامبخش بهش بزنید نیم ساعت بخوابه 😂😂😂 خیلیییییی حال داد بیدار شدم دیدم بچمو گذاشتن رو صورتم هیچی از زایمان نفهمیدم نه سن زدن نه تکون دادن شکم هیچی
ببخشید حرفام زیاد شد امشب یه حس و حالی دارم گفتم اینجوری یکم خودمو تخلیه کنم🥰🥰🥰