تجربه زایمان طبیعی
پارت ۴
بچم گریه نمیکرد تنفسش کم بود دیگه همه دکترا اومدن بالا سرش یکی میزد پشت کمرش یکی میزد کف پاهاش یکی با شلنگ کرد تو گلو بچم یکی تنفس میداد من داشتم اون لحظه جون میدادم خیلی حس بدی بود فقط التماسشون میکردم بگن بچم حالش چطوره یه ۲۰دقیقه گذشت که یکم صدایی گریه اش بالا اومد گفتن ک خوبه نگران نباش ولی من داشتم میمیردم هر چی میگفتن سرفه کن ک جفت بیاد نمیتونستم دیگه خودشون دست بکار شدن شکممو فشار دادن ک مردمو زنده شدم بعدش اومدن بخیه زدن که یه ۲۰ دقیقه بخیه زدن طول کشید فقط یه لحظه دیدمش انگار دنیارو بهم دادن بچه رو بردن بخش اطفال گذاشتنش تو دستگاه دیگه ندیدمش تا صبا عصرش ک مرخص شدم رفتم طبقه بالاخیلی حس خوبی بود ک دیدمش 🥺❤️۱ روزم نتونستم شیرش بدم از بعدش دیگه تونستم.
انشالله ک شما زایمان راحتی داشته باشین مال من که خیلی سخت بود
مامانای اولی نترسین بدن با بدن فرق داره 🙃🩵

۱۰ پاسخ

منم بچم 3 دور بند ناف گردنش بود با یه گره بلافاصله بردن دستگاه چون اول گفتن خفه شده اکسیژن نرسیده

منم هنوزدردی ندارم ورحمم بازنشده وهیچ علائمی ندارم😔میترسم بشدت خیلی دردبکشم

انشاا... خدا حفظش کنه برات عزیزم

عزیزم بازم خداراشکر هردو سالمین

الهی عزیزم چقد تو هم سختی کشیدی

وای الهی خداروشکر که هردوتون خوبین😢❤️ و خداروشکر که سزارین کردم 🥲

عزیزم بازم خداراشکر جفتتون سالمین ولی واقعاا خیلی زایمان طبیعی سخته من هرکسی رو میبینم خیلی اذیت شده حتی طرف مربی بود خودش کلی ورزش کرده بود

ولی من گریه کردم با نوشته هات🥹
خدا بچتو واست حفظ کنه
یه روز موندی بعد ترخیص شدی؟
و اینکه بچت چند کیلو بود؟

کاملا استرس گرفتم 🤣🤣🤣نکنه منم دردم نیاد

شکرخدا بسلامتی زایمان کردی

الهی عزیزم
خداراشکر که سالمین

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۶ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان مسدود شدم مامان مسدود شدم ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🙁❤️
پارت 4🥲❌
دیگه رفتم با چند بار معاینه دیگه شدم 6سانت ک دیگه نزاشتم برم دستشویی
گفتم دستشویی دارم سوند وصل کردن بهم
گفتم مدفوع دارم گفت ایب ندارع مدفوع بکن ی حال عجیب غریب سرپا میکردم دیگه یکم گذشت 10سانت شدم وای دنیارو دادن بهم😍
یکم موندم گفتن لبه دهانه رحمت جلوعه 😕🫤
10دقیقه موندم رو تخت بعد گفتن بریم اتاق زایمان رفتم اونجا یکی فشار میزد ب مقعدم یکی میزد ب واژنم یکی رحممم یکی شکمم🫤🫤
وایییی چقدر وحشتناک
یهو دستگاه گذاشتن بچم ضربان قلب نداشت 😞🖤
سری بدون بیحسی کاملان حس کردم قیچی زدن بهم 🙁
بچه آمد و.. تمام بیمارستان ریختن تو اتاق یکی می‌گفت اکسیژن بیار🙁
دنیا رو سرم خراب شد 😞فقط گریه میکردم و جیغ میزدم
تنها چیزی ک ازش دیدم کف پاش بود سیاه سیاه بردنش بخش نوزادان 😞
کلی بخیه خوردم و تموم ولی چقدر این جفت اذیت می‌کنه 🫤
دیگه رفتم بخش با کوله باری غم همه با بچهاشون میرفتن من تنها😞دو سه روز تو بخش نوزادان بود و خدا دوباره بهم بخشیدش الانم تو بغلمع داره شیر میخوره راستی من 8صبح آمپول فشار خوردم تا 7و نیم شب ک بچه امد ولی ب درداش می ارزید🙂❤️
مامان لیانا جون🤍 مامان لیانا جون🤍 ۹ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
تجربه آخر زایمان
بعدش بچرو سریع بردن از پیشم و باز گفتن زور بزن😐جفتت هنوز نیومده پایین هم زور بزن هم سرفه کن ولی من صدام ک در نمیومد ب خاطر اینکه صدام و مینداختم تو گلوم ب خاطر زور توانم نداشتم ک زور بزنم، بیخیال دراز کشیدم گفتم نمیتونم دکتر و صدا کردن اومد دست انداخت تو و یکی شکمم و بدجور فشار داد جفت اومد بیرون و دیگه واقعا دردی نداشتم جز ی درد پریودی ساده، رسید ب قسمت افتضاح بخیه😅بی حسی زدن و قسمت داخلی و بخیه زدن هیچی نفهمیدم منم خیلی زیاد بخیه خوردم چون دکتر قشنگ با قیچی پاره کرد و میگفتن واژنت اصلا بافت خوبی نداره، بخیه واقعا خیلی دردآور بود نمیدونم چطوری بقیه میگن ما اصلا نفهمیدم درد بخیر، قسمت بیرونی و ک بخیه میزد گفت اینجا اصلا بی حس نمیشه و قراره دردارو بفهمی، هر بخیه ای ک میزد من دقیقا می‌فهمیدم، بدبختی دیگه این بود ک هر 10دیقه یکی میومد شکمم و فشار میداد، بخیه ها نیم ساعت طول کشید و رفت و هر ی ربع میومدن شکمم و فشار میدادن ولی دیگه دردی نداشتم، فقط هنوزم بعد دو روز بخیه هام خیلی درد میکنه در حدی ک نمیتونم بشینم و خیلی سخت راه میرم و یاد دردایی ک کشیدم میفتم حس میکنم قرار نیست دیگه بچه بیارم😅😂ولی ب هانا ک نگاه میکنم میبینم چقدر این دردا می‌ارزید، زایمان چ سزارین چ طبیعی سختی های خودشو داره ولی واسه من واقعا طبیعی خیلی سخت بود، الانم ک بچم تو دستگاهه ب خاطر زردی دعا کنید فردا مرخص بشه من بعد ی هفته درد و بخیه و فلان آرامش بگیرم، امیدوارم همه ب سلامتی و با درد کمتر زایمان کنید ♥️
مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۸ ماهگی
پارت ۶ :

بعدش یه پرده سبز کشیدن توی صورتم بدنم از کمر به پایین داشت سنگین میشد ولی پاهام هنوز یکم حس توش بود یهو حس کردم یه چیزی مثل نوک سوزن داره رو شکمم حرکت میکنه با گریه گفتم تو رو خدا کاری نکنید بدنم حس داره دکتر بیهوشی گفت نگران نباش دارن تست میکنن ک حس داری یا نه ( داشتن با تیغ شکممو پاره میکردن ) 🤦🏻‍♀️😰 خلاصه بعدش بچه اینقدر ترسیده بود و خودشو سفت کرده بود ک از شکاف بیرون نمیومد سه نفری افتاده بودن روی شکممو داشتن زور میزدن ک بکشن بیرون 😩 یهو دیدم صدای گریه اومد و ساعت ۲ونیم نصف شب بچم به دنیا اومد ، اومدن صورتشو گذاشتن به صورتم ک اروم بشه 😭🥹 و بعدشم بخیه زدن و بردنم ریکاوری و ۲۰ دقیقه گذشت و انتقالم دادن به بخش و دردام کم کم شروع شد 😩 درد داشت میکشت منو ولی حتی نمیتونستم گریه کنم از درد 😭 داشتم دیونه میشدم ، از تشنگی دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم گفتن تا ۱۲ ساعت نباید چیزی بخورم چون استفراغ میکنم سرمم چیزی نمیشد بزارم زیرش چون گفتن بعدا سردرد شدید میگیرم دیگه تا ۱۲ ساعت ینی از ۳ صبح تا ۳ بعد از ظهر من تحمل کردم و حتی نمیتونستم بچمو بغل بگیرم یا شیرش بدم 😩🥺