پارت ۲ تجربه سزارین

بعدش جابه جام کردن و اوردنم ریکاوری سرم اینا وصل کردن،
که خوابم گرفت
بعد بچمو اوردن گفتن اغوزتو بهش بده که برای اولین بار شیرش دادم و حس فوق العاده ای بود 🥲
حدود ساعت ۱۱.۳۰ اینا بود که بردنم اتاقم
یک شب بیمارستان بودم
و فردا ظهرش مرخص شدم

پ ن: ۳۸ هفته و دوروز بودم
بیمارستانم انصاری نارمک

۵ پاسخ

شیرت راحت اومد شیر داشتی؟؟؟
ریکاوری شکمت فشار دادن سخت بود؟؟

وای مرسی که مینویسی منم این هفته زایمانمه دارم سکته مبکنم از ترس

منم انصاری بودم
به مبارکی باشه ♥️😍

مبارک باشه و قدمش پر از خیر و برکت باشه😍 کاش در مورد درداتون هم میگفتین، و اینکه راحت شیرتون اومد یا اول شیر نداشتین (چون سزارین بودین)؟

بنظرم اینارو تجربه نمیگن بیشتر شبیه خاطرس

مقالات مرتبط

مراقبت اولیه از نوزاد
مراقبت اولیه از نوزاد شامل چه مواردی است؟
حس لامسه در کودکان شیرخوار
حس لامسه در کودکان شیرخوار
نحوه‌ حمام کردن نوزاد
نحوه‌ حمام کردن نوزاد بصورت ایمن و اصولی
خواص زنجبیل
خواص زنجبیل برای زنان و مردان که معجزه می‌کند!

سوال های مرتبط

مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
من بعد از هزارتا دکتر رفتن و اینور اونور برا ۳۸ هفته و ۴ روز نامه سزارینمو گرفتم
سه شنبه ساعت ۶ صبح دکتر گفت که بیمارستان باش و از ساعت ۱۲ هیچی نخور
شب قبلش اصلا خوابم نمی‌برد ساعت سه خوابیدیم و پنج پاشدیم راه افتادیم
بعد از تشکیل پرونده رفتیم بلوک زایمان یه سری سوالات و ...پرسیدن و لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتیم اتاق nst آنژیوکت و وصل کردن و سرم زدن دستگاه وصل کردن و یکی دو ساعت گذشت منم دسشوییم داشت می‌ریخت و دیگه هیچ نگفتم اجازه بدید برم
یک ساعت اینا گذشت که اومدن گفتم ساعت نه عملت میکنیم دوباره که کمی منتظر موندم اومدن برا وصل کردن سوند...
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان نفس🤍 مامان نفس🤍 ۲ ماهگی
پارت چهارم زایمان سزارین

منو بعدش بردن اتاق ریکاوری و لرزش شدید داشتم که پرستار گفت دوساعت میلرزه بدنت به خاطر دارو های حین عمل....
بعد یک ساعت منو بردن اتاق خودم و دخترم رو آوردن......

اون شب یه شب پر از استرس بود خدارو شکر که دخترم سالم و سلامت بغلم اومد.....
بعد یک روز هم مرخص کردن ......😊
مشاهده ۱۳ پاسخ دیگر
مامان .... مامان .... ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان پارت ۶
بعد از زدن بخیه ها و اینا بردنم ریکاوری و من فراموش کردم تو اتاق عمل بگم پمپ درد میخوام باید تو اتاق عمل بگی که میخوای بیمارستانم اینطوری بود با گریه بعد ۱ ساعت از ریکاوری رفتم اتاقم و همش دنبال دخترم میگشتم که مبگفتن پایین دارن کاراشو انجام میدن من خودم رفتم داخل اتاق و خدمه ها اومدن لباس تنم کردن پوشکمو عوض کردن و شیاف زدن بهم هنوز خودم کامل بیحس بودم من بیکارستانم خصوصی بود که واقعا ارزششو داشت خیلی فوبیای اینو داشتم مامانم شیاف و اینا بزنه برام مامانمو گفتن بره بیرون همه کارامو خودشون کردن میومدن سوندمو خالی میکردن و دستمو گرفتن راه رفتم خیلی کمکم کردن تا بی حسی پاهام باز بشه حس بدی داشت و اولین راه رفتن من درد وحشتناکی نداشتم قابل تحمله و سزارین خیلییییی راضیم منی که طرفدار پر و پا قرص زایمان طببعی بودم باز میگم سزارین اما با دکتر و بیمارستان خوب
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان جانان مامان جانان روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم زایمان👼🏻💖
تاریخ 1403/11/29 روز دوشنبه
چشمام بسته بود یکی بهم گفت عزیزم زایمان کردی اسم دخترت چیه؟ گفتم بیهوش بودم ولی فراموش نگرفتم که😂🤣( قسمت ریکاوری بود)
فک کن نیم هوشیار ولی زبون درازی باز😝😂
بعد منو سه تا آقا از تخت اتاق عمل میخواستن انتقال بدن به تخت دیگه درد خیلی شدیدی داشتم
بردنم اتاقم باز تخت عوض کردن و درد دوباره
گفتم بچه کجاس حالش خوبه که گفتن خوبه
دردم زیاد بود پمپ درد وصل کردن بهم
ساعت ۷ بود که کامل هوشیار شدم
دردم قابل تحمل شده بود
پرستارا زود زود مسکن میزدن و کارای شخصی رو انجام میدادن
که دخترم و آوردن🥹
یه دختر کوچولو موچولو
خداااا یذره بود و باید بهش شیر میدادم
بزن بریم آخرین پارت 😝
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان علی مامان علی ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت آخر
خلاصه بعد یه ساعت ماندن توی ریکاوری بردنم بخش که هنوز انگاری فلج بودم😂گذاشتن تو تخت و گفتن که تا ۸ ساعت نباید چیزی بخوره بهم سرم چیز وصل کردن و یواش یواش حس پاهام میرف و دردا میومد سراغم اما قابل تحمل بودن و با شیاف و آمپول حل میشدن و میگفتن پاهاتون تکون بده زود زود خلاصه که ساعت ۱۲ شد گفتن مایعات بخوره و پاشه راه بره پاشدم راه برم خیلی سوزش داشت خیلی میسخوت اما بچمو که میدیدم اونا هم قابل تحمل میشد البته بعدا فهمیدم فقد اولین راه رفتن اونطوری اذیت میکنه بقیه دیگه عادت میکنی تا فردا هم هی میومدن شیاف و مسکن میزدن دردو کم می‌کرد و تا فردا هم دستشویی بزرگمو رفتم و فرداش هم ساعت ۴ مرخصم کردن و اومدیم خونه خداروشکر هزاربار شکر🥺
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان تپلی مامان تپلی روزهای ابتدایی تولد
چند روزی بخاطر زایمانم نبودم اما امروز بالاخره فرصت پیدا کردم از تجربیات زایمان سزارینم براتون بگم.
بچه من حدود ۳۱ هفته رفتم سونو گفتن دور شکمش یه هفته عقبه و وزنش ۱۵۰۰ بود که گفتن کمه اما خداروشکر سونو اخر که ۳۷ هفته انجام دادم رشدش خوب شد ولی وزنش ۲۶۷۰ بودو دکتر گفت وزن طبیعیه.
نامه بهم دادبرای ۳۸ هفته و دوروز و ۵ اسفند سزارین شدم.
یک شب قبل بستری کردن از ساعت ۱۲ شب نزاشتن چیزی بخورم و شامم یه چیز سبک گفت بخور.بعد فرستادنم زایشگاه نوار قلب بچه رو گرفتن که همه چی اکی بود و ۴۰ دقیقه طول کشید. بعد ازم آزمایش خون گرفتن و اون شب بخوبی گذشت .
فردا صبح ساعت ۷ اومدن برام سوند وصل کردن که یکم درد داشت و من آستانه دردم پایین حدود ۲۰ دقیقه برای من سوز میزد و اصلا بهش عادت نکردم در صورتی که برای بقیه وصل میکردن اصلا نمیفهمیدن .فقط کافیه خودتو شل بگیری و نفس عمیق بکشی ...
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نینی کوچولو مامان نینی کوچولو ۱ ماهگی
سلام خانوما
منم می‌خوام تجربه خودمو از زایمان سزارین بگم 🙂
جمعه ساعت ۱۰ شب من بیمارستان بستری شدم و ساعت ۴ صبح اومدن به من سوند وصل کردن و ساعت ۱۱ صبح شنبه عمل شدم
بددددددددترین قسمت و زجراورترین قسمت ماجرا سوند بود برای من
از اتاق عمل و بی حسی بگم که به عنوان یه آدم ترسو و بددرد به جرات میگم نه درد داشت و نه ترس
بعدشم با یه پمپ درد آروم و فوق العاده گذشت
فقط موقع حرکت کردن درد داشتم که اونم با پمپ خیلی قابل تحمل تر بود
ولی وقتی اومدن گفتن پمپ تموم شده و کندنش و بردنش موقع حرکت درد بیشتری حس میشد
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان مهوا🌙 مامان مهوا🌙 ۱ ماهگی
با این که صبح زود بیدار شدم اصلا خوابم نمیبره
بچه ها ۳۶ هفته و ۴ روز دخترم ۲/۸۵۰ بود فردا صبح زایمانمه ۳۷ هفته و ۵ روز
چنذ کیلو شده به نظرتون؟
سوند وصل کردن درد داره؟
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان هامین🤱🏻 مامان هامین🤱🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارینم ... پارت دوم
بیمارستان زهرای مرضیه خانم دکتر هفت برادران
توی ریکاوری یک ساعت بودم فشارم یکم بالا بود برا همین نمیبردنم بخش
یکبارم توی حال نیمه بیهوشی شکممو فشار دادن فهمیدم خیلی بد بود 😢
بهرحال اومدم بخش و نی نیمو دیدم چه حس خوبی بود شیرش دادم . خیلی درد داشتم فرداش از بچه آز گرفتن و گفتن زردی داره بردنش بستریش کردن 😢. منو مرخص کردن و بچه موند توی ان آی سیو شبش خیلی حالم گرفته بود همش اشک میریختم و دلم بچمو میخاست دیگه صب رفتم بیمارستان و دیدمش و بهش شیر دادم . و شبش با رضایت مرخصش کردیم خودمون دستگاه گرفتیم و گذاشتیمش توی دستگاه.. خداروشکر الان خوبه زردیشم خیییلی کمتر شده
اما بیمارستان
ب شدت راضی بودم بسیار تمیز پرستارا و کلا کادر بیمارستان خوش برخورد رسیدگی عالی دکترمم که خیلی خوش اخلاق و کاربلد
اگه سوالی داشتید در هر زمینه ای در خدمتم 🥰
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
پارت سه:

بعدش خوابم میومد خوابیدم بیدار ک شدم ۵ دقیقه بعدش عملم تموم‌شد . کل عملم حدود ۴۰-۴۵ دقیقه طول کشید
بعد یه تخت دیگه آوردن گذاشتنم رو اون بردنم ریکاوری
تو ریکاوری لرز خیلی شدید داشتم جوری که تختم میلرزید
اونجام بهم یه آمپول زدن خوب شدم
حدود ۱ ساعت تو ریکاوری بودم بعدش بردنم جلو در ورودی بخش عمل تا بیان ببرنم بخش اونجام ۱۰ دقیقه منتظر موندم
در بخش باز شد دیدم خانواده موندن پشت در🥹خیلی حس قشنگی بود همشون اومدن پیشم حالم خیلی بهتر شد دیدمشون مخصوصا وقتی شوهرمو دیدم بیچاره میدونست چقد میترسم از اتاق عمل وقتی تو عمل بودم کلی گریه کرده بود🥲
بعد بردنم بخش ۵ دقیقه بعد دخترمو اوردن گذاشتن بغلم و شیرش دادم🥹خیلی حس قشنگی بود انشالله قسمت همه چشم انتظارا❤️
قسمت سختش فقط ماساژ شکمی بود اولین بار ک فشار دادن یکم بیحس بودم زیاد درد نداشت ولی ۱ ساعت بعد اومدن دوباره واسه ماساژ جونم دراومد از درد چشام سیاهی رفت😑
تو اون چند ساعت اصلا شیاف استفاده نکردم پمپ دردم نداشتم دردش قابل تحمل بود فقط وقتی اومدن گفتن پاشو راه برو شیاف زدم ۲۰ دقیقه بعدش پاشدم اولش ک نشستم سرم گیج میرفت یکم آبمیوه خوردم بهتر شدم بعد آروم پاشدم برای اولین بار یکم سخت بود ولی دومین بار یکم فقط درد داشتم
برگردم عقب بازم انتخابم سزارینه😁🤌
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان .... مامان .... ۱ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان
بعد باز کردن بخیه سرکلاژ دکترم گفت یه سونو بده وزن جنین بیاد دستمون اخرین بار که سونو داده بودم ۳۲ هفته نی نی ۱۷۰۰ بود هروقت سونو میرفتم میگفت وزنش کمه و اینا بخاطر سرکلاژ و شرایط استرسی که داشتم مبگفت بخاطر استرس و استراحت مطلق و بی تحرکی جنین کم وزن میگیره و مشکلی از نظر جفت و خونرسانی نداره وقتی ۳۸ هفته رفتم سونو وزن جنین و۲۲۰۰ و رشدش تو ۳۴ هفته مونده بود......
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت پنجم
خلاصه سرتون رو درد نیارم که رفتم سونو و اون سونوگرافی هم طبق چیزی که دکتر ازش خواسته بود انجام داد و تو برگه زده بود وزن جنین ۲۵۰۰ ولی بهم گفت بچت ۲۷۰۰ هستش و اینجا بود که تاثیر لیدی میل و شیر و پودر پسته اینا رو فهمیدم که تونسته بود تو ۳ هفته ۱ کیلو بندازه رو وزن بچم.
سونو رو رفتم و همون شب حواب رو بردم برای دکترم و گفتش فردا ۶ صبح بیمارستان باش برای زایمان
اون شب هیچ جوره خوابم نمیبرد چون استرس فردا رو داشتم و اون شب با سختی صبح شد و ساعت ۵ صبح بلند شدیم و اماده شدم که بریم دنبال مامانم و بریم بیمارستان و تقریبا ۷ صبح رسیدیم و اول رفتم تریاژ و کارای بستریم کردم و مامانم از شدت استرسش برای من هر لحظه باهام حرف میزد و یا خودشو با گوشی مشغول میکرد یا داشت از منو شوهرم عکس میگرفت و منم میفهمیدم همش از روی استرسشه
کارای تریاز تا تموم بشه ساعت ۸ شد و منو بردن اتاق زایمان تا بقیه کارارو بکنیم. رفتم اونجا و چون از شب قبلش چیزی نخورده بودم تا سرم رو بهم وصل کردن سریع قندم افتاد و بهم سرم قندی و چنتا چیز دیگه وصل کردن و یکم بهتر شدم. گفتن برم رو تخت بخوابم تا اتاق عمل اماده بشه. اونجا ۳ تا دیگه هم بودیم که اونا طبیعی بودن ولی درد نداشتن. چون دیشبش نخوابیده بودم یهو خوابم برد و یهو دیدم دارن میگن که منو ببرن اتاق عمل و چشم باز کردم و دیدم ساعت ۱۰/۵ هستش. اومدن کارامو کردن و منو گذاشتن روی تخت و بردنم تا بخش اتاق عمل. اگه بگم استرس نداشتم کاملا دروغ گفتم چون بالاخره استرس اور هم بود
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان قند عسل مامان قند عسل روزهای ابتدایی تولد
پارت اول زایمان

۲۳بهمن بود توی ۳۸ هفته بودم که از صبح زود شروع به ورزش و جارو کردن و پله بالا پایین کردن بودم که متوجه به ترشح ابکی شدم ولی توجه نکردم ، شب رفتم دکتر طبق نوبتی که داشتم ویزیت و معاینه تحریکی بشم که موقع معاینه دکترم گفت کیسه ابت پاره شده درحد نشتیه زیاد
و گفت سریع برو بیمارستان و معطل نکن
منم سریع رفتم بیمارستان که اصلا جا نبود برای طبیعی و همه اتاق های ال دی ار پر بودن و مجبور شدم برم یه بیمارستان دیگه ، ساعت ۱۲شب به بیمارستان دوم رسیدم و معاینه کردن گفتن دوسانت باز شدی ( معاینه تحریکی برخلاف انتظارم خیلی دردناک بود )

بقیه ش تاپیک بعدی
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
سلام مامانا تجربه زایمان طبیعی در بیمارستان انصاری نارمک دارین؟
مامان لیام مامان لیام روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان۴❤️
بهم اکسیژن وصل کردن بعدشم پرده جلو رو نصب کردن و شروع کردن من مدام یکم حالت تهوع داشتم ولی خب هیجی حس نمیکردم تا اینکه یهو صدای گریه پسرم اومد و تو اتاق عمل گفتن چه پسری😅و بهم لختشو نشون دادن بعدشم لباسشو پوشیدن گذاشتن رو وصورتم یه عالمه بوسیدمش🥲
بعدش بردنش
منم کارامو کردن گذاشتن رو تخت بردن ریکاوری اونحا نیم ساعتی بودم اومذن بردنم بخش قبل اونم دو بار ماساژ رحمی دادن که دردش قابل تحمل بود بردنم بخش باز یکم ماساژ دادن دیگه بچم پیشم بود میدیدمش حالم خوب میشد
از سزارین خیلی ترسی ندارم ولی الان که بچه پیشمه حالم خوبه امیدوارم براش بهتریم مامان باشم❤️🥲
مشاهده ۶ پاسخ دیگر