۱۲ پاسخ

وای من باردار بودم تامسون میخوردم خونه مادر شوهرم بعد پسر جاریم اومد نشست کنارم تو چشام نکاه کرد یعنی ب منم بده منم تو دست گرفتم تا گاز بزنه وای چشمتون روز بد نبینه قشنگ خفه شدااا برادر شوهر اینقدر زد تو پشتش آخر از دهنش اومد بیرون منم اونجا توبه کردم ب بچه چیزه درشت بدم بخوره

خوب نده به بچه وقتی دندون نداره نمیتونه بخور چکاریه فطیر بدی به بچه عذاهای نرم سوپی چیزی بهش بده

عزیزم یه اتفاقی بیفته خدایی نکرده مادرشوهرت نباشه چیکار میخوای کنی؟بذاری بچه از دست بره؟ترسو بذار کنار خودت انجام بده

هروقت چیزی گیر کرد دماغشو بگیر دهنش باز میکنه بکش بیرون با دست کن ته حلقش بالامیارع خوب میشه من اینکارو کردم

خب بچت در این مواقع رو به شکم بگیرش پشت بچ بهت باشه سرشو خم کن بزن پشتش بالا میاره

خب یه بار این کارو کردی درس عبرت نشد واست من بچم یکسال نیمشه هنوز سیب دستش نمیدم

اولا که بچس‌
بعدم‌میگن تکه بزرگ بدید ب بچه اندازه دهنش جدا میکنه میخوره اگه کوچیک بدی ممکنه تو گلوش بپره بدتره و من همیشه بزرگ میدم خودش اندازه نباشه یا نمیخوره یا گاز میزنه
در نهایت بیشتر حواست بهش باشه تو بیداری بچت گوشی دست نگیر من وقتی خوابه گوشی دست میگیرم

مگه چند تا دندون داره ؟ نگران حرف بقیه نباش ‌.اتفاقه خب میفته.بیخود کردن این حرف بزنن

اتفاق دیگه برای هرکسی میتونه اتفاق بیفته
ب خیر گذاشت خداروشکر
به حرفا اهمیت نده از خودت دلسوزتر کسی برای پسرت نیست

این که میدی عیب نداره فقط وقتی بده که خودت حواست هست به دستش اگه دیدی یه تیکه بزرگ کند سریع دست بکنی دربیاری.
اینجور مواقع هم اصلا هول نشو سریع بزن پشتش..

خب نکن خواهر به بچه نده اینا را

مراقب باش دیگه عزیزم دیگه نده

سوال های مرتبط

مامان بێریوان مامان بێریوان ۱۶ ماهگی
واقعا موندم چه طوری بعضیا بچشون از درو دیوار بالا میره هیچی نمیگن بهشون دروز خونه رو مثل دست گل کردم که فرداش برم خونه مامانم یهو دیشب زنگ زدن پسر عموی شوهرم میاد با خونوادش که چه امدنی😑
اگه وارد خونم شدن یه بو گندی یهو امد بو عرق🤢یعنی یهو حالت تهوع گرفتم به حدی که کل خونه بو گرفت این که یه طرف بچه هاش اصلا نشستن بلد نبود زود رفتن سراغ اسباب بازیاش کلشو اوردن تو پذیرایی جیغ میزدن دخترم تا میرفت کنارشون میزدن تو سرش یا هلش میدادن یعنی کفرم در امده بود میرفتن اتاقش میگفتن نباید بیاد دخترم جیغ میزدن😑 خاک بر سر مادر پدرشون که یک کلمه هم نمیگفتن نکن یا بشین سرجات
منو شوهرم در حال حرص خوردن بودیم یعنی کل خونه رو به گند کشیدن تخمه و پوفیلا برده بودن تو تخت منو تخت دخترم کل اتاق تخمه و پوفیلا کل پذیرایی اسباب بازی تخمه میوه همش رو فرش بود به حدیکه جارو برقی رو از کمد کشیده بودن بیرون😤 تموم لباسای دخترم پخش شده بود رفته بودن سراغه کمداش تا رفتن یعنی مردمو زنده شدم از دیشب فقط دارم فحش میدم بهشون اخه چرا یه پدرو مادر اینقدرررر شعور ندارن یکی بزنن دهن بچشون که بشینن سرجات از دیشب من دارم تمیز میکنم 😤🤦🏻‍♀️
و فحش میدم😐
مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۱۳ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟