۹ پاسخ

منم مثل شمام اینقد بچه هام دعوا وسرصدا میکنن شوهرم موقع خواب میگه چقدر شماسروصدا میکنین شب هم خواب ندارین خودم که روانی شدم الانم هردوتاشون کارتون نگاه میکنن وچسپیده بهم

وااااای
انگار داری روزهای زندگی منو توصیف میکنی!!🥴
میفهمم میفهمم🙈 با تمااااام وجودم میفهممت
باور میکنی چند روز پیش انقدر کلافه شده بودم از دستشون تا باباشون اومد سوییچ ماشین و برداشتم رفتم نیم ساعت تو ماشین نشستم تو سکوت
انقدر فشار روم بود گریه کردم آروم شدم🤦🏻‍♀️

منو مثل شما هستم. یه روز رفتم نشستم رو کنسول گفتم یه 5 دیق بشینم بد برم سراغ کارام. تا میشینم عین شما میان سراغم.
ولی همیشه میگم خدایا شکرت. یه وقتهایی فکر میکنم میگم این زمان هم زود میگذره
بزرگ میشن جوون میشن

عزیزم فاصله سنیشون چقدره ؟

من جرات ندااااارم دراز بکشم لباسمو پاره میکنه تا ممه رو دراره😂

با دختر کوچیکه خیلی قائم موشک بازی کن.
یه سری چیا براش مهیا کن تا بشینه سرگرم بشه
نزار فک کنن کلافه ای. آخه بدتر میکنن

من الان خوابوندمشون برم پا تی وی دوتاشون نق بزنن اصلا تحمل نمیکنم مخم رد میده میفهممت در طول روز بازی کن باهاشون ک خسته شن

الهی....بابت همین شلوغیاو خستگیا هم باید بنظرم خداروشکر کنی چون خیلیا آرزوی این لحظه هارو دارن🥺
ولی حق هم دارین آدم‌اینجور موقها ب آرامشو تنهایی هم‌نیاز داره...من موقهایی ک خوهرزادم میادخونمون شب لز خستگی بیهوش میشم

اینا حوصله شون سر رفته
ولی درکت میکنم
برای خودمم پیش میاد

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
اونایی که ۳تا بچه ۲تا بچه دارید چجوری بچه کوچیک میخابونید.من دیگه کم آوردم ما خونمون ۶۵متر وکوچبکه کلن یه اتاق خواب داریم.من ظهرا به دختر بزرگم میگم برو اتاق بازی کن خواهرت خابید میام پیش تو هی میپرسه میای میگم آره.دیدم نه هی میره اتاق میاد صدامزنه مامان بیا.منم گفتم بیا گوشی بگیر برو اتاق کارتون ببین یه یک هفته خوب بود میموند اتاق اینم میخایید یک ساعت بعد یک هفته یکدفعه گفت من ازاتاق میترسم نمیرم تنها میخام پیشتون کارتون ببینم گفتم باش پیشمون دراز میکشه اما هی حرف میزنه مامان این چیه مامان این چی گفت مامان مامان هی من میگم بعدا حرف می نیم بزار بخابه اما انگار نه انگار‌.دختر کوچیکه هم یک هفته لج کرده نه ناهار میخوره نه صبحانه ظهرم خوابش میاد گشنشه هی سینه میخوره اونم فقط یه سینه سیر نمیشه هر نیم ساعت بیدارمیشه گریه میکنه من یا دارم روپا میخابونم یا سینه دهنشه تا یک ساعت بخابه.بزرگه هم هی میره میاد میره میاد مامان مامان. بخدا کوچیکه نخابه پدرم درمیاره دیگه نمیمونه زمین میگه فقط بغلم کن راه برو‌.منم آرتروز گردن دارم یزره بغل میکنم دیگه نمیتونم دستم وگردنمو تکون بدم.هرمدل بگید بزرگه رو گل میزنم.امروز کوچیکه خابید رفتیم اتاق خواب داشتیم بازی میکردیم که بیدارشد کفتم بمون ادامه بازی بکن من خواهرت خابید میام همین که اومدم بیرون اومد واستاد دم اتاق هی آروم گفتم یا برو اتاق یا بشین رومبل هی صدا میزنه مامان مامان ۵بار حرفمو تکرار کردم یا برو اتاق یا بشین رومبلی دختر کوچیکه هم به اون نگاه می‌کرد آخر دادزدم چرا هی صدامیکنی یا بیا بشین یا برو دیگه نمیفهمی مگه.کوچیکه هوشیار شد تازه ۱۰دقیقه خابیده بود
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
یک هفته بنایی داریم اومدم خونه مامانم گفتم حداقل یزره استراحت میکنم کوچیکه یکسره درحال شیرخوردن واینور اونور رفتن من دنبالش بزرگه هم حدگزرونده یکسره فوش میده توله سگ پدرسگ بمیر دهنتوببند خاک توسرت‌.اصلا ما این حرفارو نمی‌زنیم هیچ کجا هم نمیگه ها میاد خونه مامانم میگه.بعد مامانمم حساس اینجور نکن اونجور نکن دخترم میخادبره طبقه بالا دستشویی مامانم میگه سرامیک سرده بغلش کن ببر بچه ۵ساله میگم وا سرد کجابود میگه نه سرامیک یخ میکنه دلدردمیشه بچرو کول میکنه میبره دستشویی میاره.دخترمم لوس کرده آخ دلم آخ پام حوصله ندارم هی الکی گریه میکنه سر سفره خونه خودمون میخوره تموم میشه اینجا مامانم هی میگه دهنش کن اونم نمیخوره آنقدر نمیخوره تا مامانم بیاددهنش کنه اعصابمو خراب کردن ۵نفر آدم بزرگ میخان فیلم ببینن این بچه میگه بزن کارتون بعد نمیبینه هم میگه فقط بزن پویا من برم بگردم بازی کنم ماخونمون این چیزا نداریم کارتن فقط صبح .اینجا همه‌چی زدن زیرش.درسته بچس باید تعادل نگه داشت اما کارهاش آزار دهنس همه صداشون درمیاد مامانمم گوش نمیده