بعد گفتن مثانه ات هم پره نمیتونی زایمان کنی برو خالی کن بعد بیا.با کمک یکی ازون دانشجو ها(من که نشناختمش،حتی اسمش رو هم نفهمیدم حالا تعریف میکنم دلیلشو.ولی الهی که خیر ببینه🥹)رفتم دسشویی اما نتونسم ادرار کنم انگار حس نداشتم.برگشتم رو تخت.خودشون کلی جیش ازم خالی کردن و من اصلا هیچی نفهمیدم😂خلاصه شروع شد زور زدنا و این داستانا.ماماعه میگفت آفرین خوب همکاری میکنی خیلی خوب پیش میری.😅منم اون وسطا خر ذوق ازین که کلاس نرفته بلد بودم.ولی به شدت دهنم خشک میشد و تشه یودم.همون دختر دانشجوعه دهنم آب میریخت هی،اما عطشم رفع نمیشد.لبام از شدت خشکی ترک ترک شده بود و بی رنگ🙄نمدونم چرا‌بهو اون وسطا گفتن زور نزن زور نزن.پرینه ات پاره میشه باید برش بزنیم.اما دست خودم نبود انگار خود به خود زورم میومد🤧.آمپول بیحسی زدن و بریدن.و من باز هم چیزی متوجه نشدم.آخ دیگع داششتم میمردما😬اون وسطا اون خانوم روبروییه رو بردن بخش چون وقت زایمانش نبود اما ضربان قلب جنینش خطری بود.بعد یهو فسقل منو در آوردن و گذاشتن رو سینم🥹آی که چجوری بگم چه حسی بود....
تایپیک بعد

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان ❤️آوا بانو✨ مامان ❤️آوا بانو✨ ۱۵ ماهگی
خوب اون وسطا گفتن دکتر میخواد بیاد نوزاد و معاینه کنه.
منم بدو از رو تخت اومدم پایین یهو یه گالن خون ازم ریخت☹️بدو رفتم دسشویی چون مرد بود🥴شقالت میکشم خوووو(همون خجالت)سرم مزخرف بهم وصل بود.با هزار بدبختی لباس و در اوردم یه دوش اب گرم گرفتم به بدنم.تا اون خونا از رو پرو پاچم بره.بعد اومدم بیرون و پوشک گذاشتم و نشستم رو تخت.نی نی ام نمیدونم گشنه یا سیر خوابیده بود😂مشغول صحبت با دخترا.از درد خستگی خوابم برده بود.اینم بگم که اون اتاقی من توش بودن قسمت شستشو هم داشت.هعی وسیله هارو میاورد تخخخخخخخخ خالی میکرد تو اون سینکش،میدونین که استیله و چه صدایی داره😑🫠من تمام مدت با اون صدا گذروندم.همون موقع ام با اون صدا بیدار شدم دیدم عههه☹️دخترا رفتن‌.کاش باهاشون اشنا میشدم‌دیدم بچم دست و پا تکون میده.پاشدم از تخت رفتم پایین رفتم پیشش 🥹بغل کردم اوردم رو تخت نشستم تا باز شیرش بدم‌.سخت بود اما یه کارایی میکرد انگار🥺پرستاره اومد گفت چرا از تخت میای پایین یه وقت ضعف کنی سرت گیج بره بیفتی.گفتم نه خوبم‌.بعد دیگه ازون قسمت فرستادنم بخش و شوهرم و مامانش و خاش اومدن دیدنمون🥹شوهرم که احساسی شده بود عشق دختر .صحنه ی دیدنی ای بود.
کلی اینور نگران بودن چون بعد زایمان،دیر اومدم بخش.هعی زنگ میزدن میپرسیدن.شوهرم میگه پا به پات بیدار بودم.میگم چه میکردی ..میگه اینستا گردی😂🤣☹️قبول کنم ازش؟؟؟
بلعههههه خلاصه ۸ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱ و ۱۰ دقیقه آوای من چشم به این دنیا باز کرد🥹قربونش برم گریه ام نمیکرد.فقط فس فس تلاش میکرد یچی بخوره
مامان ❤️آوا بانو✨ مامان ❤️آوا بانو✨ ۱۵ ماهگی
دیگه دردام کم کم شده بودخیلی کم.بعد بچمو از بغلم برداشتن و یه بلاهایی سرش آوردن انگار.به منم دوباره گفتن زور بزنم تا جفتم در بیاد.اونم درومد و تموم شد یه دوتا فشار قشنگ هم به شکمم دادن🤨بعد دوباره بچمو گذاشتن رو سینم و دکتره ازون قدیمی ها بود و میگفت بزارید بچه خودش سینه مامانشو پیدا کنه🥺من نگران بودم نفس جوجم بند نیاد به وقت.یکی از دانشجوها همین حرفو ززد و ماما توپید بهش.وقتی بخیه میزدن یه سوزش های اذیت کننده ای حس میکردم که یکم غر غر کردم اما اونم تموم شد🥹به شدت بی حال و تشنه بودم.اما آب تموم شده بود ‌.آبمیوه ام آب پرتقال بود و ماما نزاشت بدن بهم گفت این اسیدیه و الان اذیتش میکنه😂چون شوهرم میدونست اب پرتقال دوس دارم برام گرفته بود😍.اما بهش گفته بودن کلی خوراکی دیگه همون موقع برام فرستاد.داستانا که تموم شد و دکترا جمع کردن رفتن سر یع زایمان دیگه فندق منو روبروم انداختن رو تخت نوزاد.یکم که حال و اضاعم اومد سرجاش نینیمو گرفتم که بهش شیر بدم.به سختی انگار یچیزایی خورد🥹واییی مامان فداش بشه.بعد دوباره گذاشتنش جای خودش.اون دخترا لباس تنش کردن🤣بچم پی پی کرده بود همون ساعتای اول زندگیش.خلاصه دخترا از زیر کار در رفته بودن و نشسته بودن به صحبت با من که بهم میگفتن دست راستمو بزارم رو سرشون بلکه شوهر پیدا شه براشون😂از من بزرگترن و هنوز هیچی به هیچی.بهم میگفتن الان تو گناهانت پاک شده برامون دعا کن خوشبخت بشیم
منم از ته ته دلم براشون دعا کردم🥹خیلی کمکم کردن
تایپیک بعد....
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۷ ماهگی
منو بردن اتاق عمل وقتی رسیدم میلرزیدم استرس که نگو سرد بود اتاق عمل نشوندنم رو تخت وحشت کرده بودم اونایی که اولین بار میرن اتاق عمل میدونن چه حس ترس واسترسی داری حالا اونایی که قبل زایمان واسه کارای زیبایی یا هرچیز دیگه ای رفتن اتاق عمل خب ترس اون بار اول وندارن ولی ماهایی که قبل زایمان تابه این سن اتاق عمل نرفتیم ندیدیم خب اول می‌ترسیم دکتر اومد بیحسی وزد اصلا درد نداشت منو خوابوندن یواش یواش پاهام گز گز کرد داشتم بیحس میشدم یه حس عجیبی بود بیداری وهمه چی ومیشنوی میبینی ولی از کمر پایین بیحسی هم جالب بود هم یکم ترس استرس داشتم دکترم اومد عمل وشروع کردن نفسام بالا نمیومد به زور نفس می‌کشیدم لبام خشک شده بود ببینیم گرفته بود پرستار اومد آب ریخت رو زبونم لبم که ازخشکی دربیاد نمی‌تونستم حرف بزنم از خشکی بالاخره با استرسی که داشت گذشت بالاخره شنیدم صدای گریش رو خدایا اشکم اومد 😭😥😥😥 وای چه حس خوشحالی همراه با اشک شوق صداش هنوز بعد یکسال تو گوشمه آخ ایشالله قسمت همه چشم انتظارا خیلی حس خوبیه گفتم بچمو‌بیارید ببینمش پسرم سالمه گفتن آره سالمه آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم وای خدا چه لحظه ای خدایا فقط باید تجربه کنین ادامه دارد ...
مامان شهاب و مهراب مامان شهاب و مهراب ۱۷ ماهگی
سلام مامانیا
مهراب من، همون روزی که آخرین تاپیکم رو گذاشتم اینجا، ۱۴ آذر ساعت ۱۲ و ربع ظهر به دنیا اومد💫🐣
زایمانم سخت تر از نظر هجوم درد اما کوتاه تر از نظر زمان نسبت به پسر بزرگم بود، ساعت ۸ بستری شدم ۴ ساعت بعدش بچه بغلم بود، یا بدن و مغز آدم فراموشکاره و فراموش کرده بودم که چقد زایمان طبیعی سخته یا هم واقعا زایمان با زایمان فرق داره، زایمان شهاب طولانی شد اما شدت دردا یادم نیس انقد زیاد بوده باشه، در کل دید خوبی داشتم بعد زایمان همچنان به طبیعی، اصلا هم اونموقع جیغ اینا نمیزدم حتی آخرا، ولی اینبار🤦🏻‍♀️ واقعا مردم و زنده شدم، دردام خیلی پشت سر هم بود، جیغ میزدم و داد و فریاد در حد لالیگا😅🤦🏻‍♀️ اصلا طاقتم کم شده بود، حتی واسه معاینه یا بعدش واسه فشار دادن شکمم کلی ادا میومدم😢🤦🏻‍♀  اما میگم چون بچه دوم بود یا چی که پیشرفت زایمانم خداروشکر خیلی خوب بود و اصلا حتی از تخت پایین نیومدم برا ورزش اینا، با ۴ سانت بستری شدم و بار دوم گفتن ۶_۷ سانتی، بعدشم ۸ و از ۸ به بعد خیلی زود احساس زور زدن داشتم و اومدن در کمال ناباوریم بچه رو به دنیا آوردن و گذاشتن تو بغلم🥰 کلا روند بخیه و خونریزی و اینا هم خیلی آسونتر از زایمان اولم بود

ادامه تو تاپیک بعدی
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۷ ماهگی
فکر کن هنوز خستگی زایمان از تنم نرفته بود حال بد روحی درد جسمی فکر کنم ۱۱یا ۱۲روز از زایمانم گذشته بود رفتم کلینیک اول دکتر معایینه کردن وگفتم که ۱۱ روز پیش زایمان داشتم دیروز بخیه کشیدم عمل لیزر در کل راحت بود فقط قبلش بی حسی زدن وحشتناک درد داشت پرستاره فکر میکرد از ترس دارم خودمو لوس میکنم هرچی میگفتم زایمان کردم درد دارم میکفت بخواب رو به شکم باید بی حسی بزنم شاید الان خیلیاتون بگید چرا ماه بعد نرفتی چرا بیشتر استراحت نکردی ببینید نمیشد من هرروز درد سوزش به زور تحمل کردم نمی‌تونستم منتظر بمونم تا یکم بگذره بعد عمل لیزر برم دیگه پماد هم اثر نمی‌کرد وحشتناک روزای بد وسختی و گذروندم بعد بی حسی رفتم دوباره اتاق عمل دکتر اومد گفت بالش بزارید این خانوم زایمان کرده بالاخره عمل کردن راحت بود اصلا درد نداشت فقط همون دردش چندین بار بی حسی زدن دور مقعد بود موقع عمل هیچی نفهمیدم عمل تموم شد من خون ریزی کردم به شکمم فشار اومده بود درد خون ریزی لباس زیرم خون فاجعه پرستار کمکم کرد آبمیوه داد بهم حالم بد بود لباسم رو پوشوند کمکم کردن من اومدم بیرون شوهرم دستمو گرفت اومدیم پایین سوار ماشین شدیم من تمام اون مسیر و درازکشیدم تامپون تو مقعدم گذاشتن درد داشتم اومدم خونه تا فردا صبح خوابیدم فرداش نتونستم تامپون رو دربیارم دوباره رفتم کلینیک برداشتن پرستار اومدم خونه رفتم سرویس اینقدر سوزش درد داشتم فقط گریه میکردم یعنی مرگ و جلو چشمام میدیدم بالاخره اون روز گذشت و کل مهر ماهم با درد گذشت بعد عمل لیزر بواصیر ۲۰ روز طول کشید تا خوب بشم دوره نقاهتم طول کشید فقط بعد سرویس هربار باید تو لگن مخصوص آب گرم مینشستم تا دردم کم بشه اون آب گرم تسکین میداد دردامو ادامه داره
مامان هامین مامان هامین ۱۴ ماهگی