سلام مامانیا
مهراب من، همون روزی که آخرین تاپیکم رو گذاشتم اینجا، ۱۴ آذر ساعت ۱۲ و ربع ظهر به دنیا اومد💫🐣
زایمانم سخت تر از نظر هجوم درد اما کوتاه تر از نظر زمان نسبت به پسر بزرگم بود، ساعت ۸ بستری شدم ۴ ساعت بعدش بچه بغلم بود، یا بدن و مغز آدم فراموشکاره و فراموش کرده بودم که چقد زایمان طبیعی سخته یا هم واقعا زایمان با زایمان فرق داره، زایمان شهاب طولانی شد اما شدت دردا یادم نیس انقد زیاد بوده باشه، در کل دید خوبی داشتم بعد زایمان همچنان به طبیعی، اصلا هم اونموقع جیغ اینا نمیزدم حتی آخرا، ولی اینبار🤦🏻‍♀️ واقعا مردم و زنده شدم، دردام خیلی پشت سر هم بود، جیغ میزدم و داد و فریاد در حد لالیگا😅🤦🏻‍♀️ اصلا طاقتم کم شده بود، حتی واسه معاینه یا بعدش واسه فشار دادن شکمم کلی ادا میومدم😢🤦🏻‍♀  اما میگم چون بچه دوم بود یا چی که پیشرفت زایمانم خداروشکر خیلی خوب بود و اصلا حتی از تخت پایین نیومدم برا ورزش اینا، با ۴ سانت بستری شدم و بار دوم گفتن ۶_۷ سانتی، بعدشم ۸ و از ۸ به بعد خیلی زود احساس زور زدن داشتم و اومدن در کمال ناباوریم بچه رو به دنیا آوردن و گذاشتن تو بغلم🥰 کلا روند بخیه و خونریزی و اینا هم خیلی آسونتر از زایمان اولم بود

ادامه تو تاپیک بعدی

تصویر
۳ پاسخ

من بهت گفته بودما اینبار سزارین امتحان کن گوش ندادی😂🤣

آنالی آتالی بویوسون. الیزده اوجوزدا اولسون. 🥰
شهابا دا موبارهدی😘❤️

قدمش مبارک باشه براتون عزیزم انشاالله اقبالش بلند باشه و زیر سایه پدر و مادر عاقبت به خیر بشه❤️

سوال های مرتبط

مامان مهراب / شهاب مامان مهراب / شهاب ۱۵ ماهگی
سلام خانوما
همونطور که بعضیاتون مبدونین من الان ۳۸ هفته و ۶ روز پسر دومم رو باردارم
دیروز دکترم معاینه تحریکی کرد، از اونموقع دردام شروع شده، البته اولش که خیلی خفیف بود گفتم خوب میشم ولی دیگه از حدود ۱ شب دردام شدیدتر میشه رفته و رفته، اولش شک داشتم که درد زایمان باشه چون در حد درد پریودی اما رفته رفته شدید بود، کمردزد ندارم، ولی وقتی دیدم دیگه هی میگیره ول میکنه منظم و هی به مثانه و مقعدم فشار میاد فهمیدم خودشه، بعدشم که ترشح خونی دیدم، یه پام کلا دستشوییه
منتظرم صبح بشه به مامانم خبر بدم و طفلک شهاب سرماخورده رو بزاریم پیش مادرشوهرم و ۸ صبح اینا برم که بستری بشم
دیروز موقع معاینه ۳ سانت بودم، الان حتما در حدی ام که بستریم کنن
دعا کنین زایمان راحتی داشته باشم و بعد رسیدن به بیمارستان خیلی زود فول بشم، خود دردا انقدری اذیت کننده نیستن که طولانی شدن روند زایمان اذیت کننده هس🤧
دعا کنین در عرض چند ساعت تا ظهر زایمان کنم و بچم بغلم باشه🥺
سر زایمان شهاب بی دردی گرفته بودم که میخوام اینبار نگیرم، چون هم روند زایمان طولانی میشه و هم بعد زایمان تا چند روز هم خودت و هم بچه گیج میزنین
امیدوارم بتونم تحمل کنم و نخوام
برام انرژیای خوب بفرستین و حرفی سخنی نکته مفیدی بود بگین ممنون💕
مامان مهراب / شهاب مامان مهراب / شهاب ۱۵ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی


در مورد بچه، من دیدم بعد از به دنیا اومدن صدای گریه اش قشنگ بلند نیس، اما شهاب هم همینطوری بود، یکم همونجا گذاشتن زیر تنفس و خوب شد، اما اینبار بعد زایمان که خوش خوشانم بود تا به مامانم گفتم مامان فلان لباسو بده بپوشونن پرستار گفت لباس نمیپوشونیم چون احتمالا بستریه😢 من فک کردم نهایتا تا وقت ملاقات نگه میدارنش اما وقت ملاقات هم بچم پیشم نبود و تختش خالی موند، بعدش گفتن یکی دو روز و این یکی دو روز شد یه هفته! بله بچم یه هفته تو nicu بستری شد و من بدون بچم برگشتم خونه و شیرمو میدوشیدم میبردم و با توجه به شرایطم و شهاب و اینا روزی فقط یه بار میرفتم 😔 علت بستری هم از یه طرف کامل نبودن ریه ها، از یه طرف عفونت و از طرفی گفته بودن قلبش صدای اضافه داره و احتمالا اعزام بشه بیمارستان مدنی و این حرفا و من داشتم سکته میکردم، خداروشکر متخصص قلب اومد و اکو کرد، گفتش یه دریچه قلبش تنگه اما مورد جدی نیس و از نظرم مرخصه، قراره هفته دیگه ببریمش اکو پیشرفته که نظر قطعیشو بگه، تا شرایط اکسیژن و ایناش هم بهتر بشه و عفونتشم حل بشه یه هفته شد دیگه
مامان نیک🐣🥰 مامان نیک🐣🥰 ۱ سالگی
سلام صبحتون بخیر
مامانا لطفا از تجربه هاتون بگید در مورد خوب شدن خواب کوچولوهاتون
نیک وااااقعا از اول هم از اون بچه هایی بود که خوابش کم بود اما گفتم به مرور بهتر میشه ۱ سال و خورده ای شد اما هنوز هیچی به هیچی!!!
اینم بگم ۶ ماهگی خودش شیر شب رو قطع کرد ولی همچنان بیدار میشه اما شیر درست میکنم نمیخوره
پس مشکل گرسنگی نیس!!
جا خوابش خوبه الانم کولر روشنه روش هم نمیکشه اما باز گرمه بدنش
بلند میشه بهش آب میدم
خیلی دیر دندون در میاره الان ۸ تا دندون داره و خیلی وقته خبری از دندون جدید نیس لثه ها خیلی وقته متورمه ولی هیچی به هیچی😩

خلاصه هرچی که فکرشو کنید به فکر خودم هم رسیده
دیشب ۱۲ خوابید گفتم خستس حتما خوب میخوابه ۶ پاشده چطور ممکنه با ۶ ساعت ؟حتی ساعتای ۲،۳ هم کلی تو خواب تکون و نق نق میکنه
واقعا مشکل کجاس دیگه نمیدونم از بد خوابی چیکار کنم واقعا شده معضل!!!!

چکاب یکسالگی همه چی خداروشکر خوب بود🫠
میدونم به دکترش هم بگم میخواد بگه خانوم بچه همینه🫤حتی با شربت اشتها هم مخالفه چه برسه شربت برای خواب!!!
نمیدونم بی بی سد خودم بگیرم تست کنم یا نه!!میگم شاید ضرر داشته باشه

واقعا نمیدونم چیکار کنم دیگه🥹🥹🥹🥹
مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
من و همسرم قبل از به دنیا اومدن دخترم خیلی باهم رفیق بوذیم کنارش کلا لهم خوش میگذشت من ناخواسته حامله شدم و تو کل دوران بارداریم خیلی مراقبم بود من همیشه میگفتم دخترم خیلی خوشبخته ک بابایی مثل تو داره اما با به دنیا اومدن دخترم کلا یه ادم دیگه دیدم اصلا با کسی ک ۸ یال باهاش زندگی کرده لودم فرق داشت چقددددر من درگیر افسردگی بعداز زایمان بودم شوهذم خیلی وقتا بهش دامن میزد با درک نکردناش با مسخره کردناش
تو مسیر بچه داری کمکم نکرده تو این ۱۵ماه هر شب به یه بهونه ای میگیره زود میخوابه مه از زیر کار در بره من میدونم اون میره بیرون کار میکنه خسته میشه توقعم ازش اینه نیم ساعت بچه رو بدون اینکه دنبال سر من راه بیفته بگیره من بتونم یه غذا درست کنم توقع زیادیه ؟؟
توقع داره چون میره کار میکنه سرتا پاشو ماچ کنم
من ب خاطر درک شرایطش خیلیی وقته یه ارایشگاه ساده نرفتم اونوقت میاد میگه همکار خانومم موهاش این رنگیه ابن مدلیه دلم میشکنه ادم اهل خبانت و این حرفا نیست
اصلا حس میکنم دخترمونو دوست نداره دایم تا یه ثانیه بچم غر نیزنه شروع میکنه به گله به خدا ک این چ غلطی بود من کردم و هزارتا حرف اینجوری
دیشب من مزیض بودم تب ۳۹ درجه داشتم رفتم دکتر برام سرم گرفت تو اون فاصله ک من زیر سرم بودم ۴ بار اومد چرا چون نمیخواست دو دیقه بچه رو بغل بگبره و نگه داره
اونم مریض بود البته ولی مریضیش خفیف تر از من لود دکتر برا جفتمون سرم گرفت من با اینکه حالم بدتر بود بعد از سرم خیلی خوب شدم اما شوهرم امروزم ابنو کرد بهونش و کل روز رو گرفت خوابید
بعذش هی میگفت حالم بده ولی دیگه من اصلا ناراحتش نبودم انگار ازش سرد شدم خیلی حرفای دیگه هست ک جاش نیست اینجا بگم
شما جای من بودین چکار میکردین ؟
مامان مهراد مامان مهراد ۱ سالگی
سلام‌مامانا یه تجربه واسه اونایی که مرددن واسه بچه دوم. فقط نذارین فاصله زیاد شه. نمیگم شیر به شیر. نه اصلا. فاصلشون ۳ ۴ سال باشه خوبه . بیشترش بازم نه بخاطر بچه ها بخاطر خودتون خیلی سخت میشه. مثلا ۷ ۸ سال یا بیشتر فاصله شاید به نظر آسون بیاد ولی از نظر روانی داغونین. بچه اول رسما تا اون موقع روانتونو ساییده بعد یه مادر له شده یه بچه نوپای شیطون که هیچی نمیفهمه رو باید مادری کنه. واقعا بعضی وقتا بهت زده میشی که من چجوری باید به این بچه خطرو بفهمونم در حالیکه خیلی راحت به بزرگه میگم و میفهمه. صبر و تحملتون کم شده. سنتون بالاتر رفته توان جسمیتون کم شده. کمکی اگه داشتین از شوهر مادر و مادر شوهر و اینا همه سنشون بالا رفته. مادرا عملا میانسال شدن و اصلا نمیتونن مثل بچه اولتون بهتون کمک کنن. شوهرتون هم همینطور. اگه هم کمکی نداشتین که واقعا از نظر روانی داغون میشین. خلاصه گفتم دیدم یه عده مرددن زودتر بیارن دیرتر بیارن. خواستم تجربمو بگم🥴