سوال مامانا بیاین نظر بدین

من اواخر بارداریم مدام قندم میفتاد در حدی که غذا میخوردم اگه یکم میشستم قندم میفتاد باید میخوابیدم اینم بگم من چون کم خونی داشتم کل وعده هام غذاهای مقوی بود ولی تاثیری نداشت
اواخر بارداری هم درگیر پنیک شدم از شدت فشار روحی که روم بود
و فردای زایمان هم تب و لرز کردم 😢
و اینکه انقدر درد داشتم هر چی مسکن میزدن فایده نداشت
دیگه من سزارین شدم بخیه ام تا یکماه خون آبه پس میداد کلی گمپوت اناناس خوردم تا جوش بخوره
و اینکه چهار ماه خونریزی واژن داشتم که پارسال دقیقا تا شب عید من درگیر بیمارستان و دکتر بودم که یه هفته مونده به سال تحویل خونریزیم بند اومد
هنوز هم پنیک میشم وقتایی که استرس میگیرم و از بارداری کلا برام موند
کمر درد هم که از بعد زایمان دارم در حدی که اگه بالای دو ساعت تو ماشین باشم یعنی برسم مقصد درازکش میفتم
میخواستم بدونم شما اگه این مشکلات رو تو بارداری و زایمان و بعد زایمان داشتید به بچه دوم فکر میکردید؟!
من هر از گاهی واسه اینکه دخترم تک بچه نشه میگم ولی شوهرم قبول نمیکنه میگه یادت بیار چقدر اذیت شدیم همین یکی بسه
حالا بنظرتون بیخیال بچه بعدی شم؟

۶ پاسخ

پنیک چیه

من برای بارداری اولم بشدت اوضاع بدتری از شما داشتم و الان بچه ی دوممو دارم منتها برای اینکه کاملا سلامت جسمی و روحیمو بدست بیارم و هم پسرم بزرگ بشه صبوری کردم تا همه چیز توی زندگیم نسبتا روبراه بشه برای همین با فاصله سنی 11سال الان دخترمو دارم که موقع بارداری دخترمم بشدت بهم سخت گذشت مخصوصا که استراحت مطلقی بودم و هم ماه هشتم بارداریم مامانمم فوت شد و پدرم سکته مغزی کرد و از نصف بدنش کاملاً فلج شد و من تا همین لحظه نابودترینم.. خدا خودش می‌دونه اگه تراپی رفتنام،کمک و همراهی همسرم و عشق به بچه‌هام نباشه من هیچِ مطلقم و انگیزه ای ندارم..حتی بخاطر اوضاع و شرایط حادی که گذروندم و هنوزم درگیرشم خود رئیس اداره ی محل کارم شخصاً بهم دوسال مرخصی داده.....باتوجه به همه‌ی اینا بازم هرلحظه گفتم و میگم خدایا شکرت که بهم دوتا بچه ی سالم و زیبا دادی..و بابت اینکه منو 2بار لایق مادر شدن دونسته خیلی واسم ارزشمنده و همیشه شکرگزارشم.🙏🏻💕😊🌱

وقتی مشکل روحی داری پنیک داری عزیزم نمیتونی بچه دوم بیاری شما همون اولین بهرسلامتی بزرگ کن
روحیه خودت خوب باشه بچه مشکلی از تنهایی پیدا نمیکنه

برای پنیک برو دکتر اعصاب و روان، یکم به خودت برس
ان شاالله بچه ت سه سال شد اوضات بهتر شد دومی را بیار

من از بچه اول قند بالا فشار بالا استراحت مطلق الان شکر خدا ۴بچه دارم

منم فوق العاده مشکلات داشتم تو بارداری هم روحی هم‌جسمی مثلا همین افت قندو ک میگی منم داشتم
واسه زایمان ۲۶ ساعت درد کشیدم و
مشکلات بعدش
شوهرم دیوونه شده بود تو باردادی کلی دعوا و گریه
اصن تا ب بچه دوم فک میکنم تن و بدنم میلرزه ، از زایمان میترسم و از این که استرس سلامیتشو دوباره داشته باشم
ولی خب از طرفی نمیخوام پسرم تک بچه بنونه یا کلا فقط یه بچه داشته باشم از طرفی هم میترسم
نمیدونم به خدا وقتی فک میکنم دیوونه میشم

سوال های مرتبط

مامان شهاب و مهراب مامان شهاب و مهراب ۱۷ ماهگی
سلام مامانیا
مهراب من، همون روزی که آخرین تاپیکم رو گذاشتم اینجا، ۱۴ آذر ساعت ۱۲ و ربع ظهر به دنیا اومد💫🐣
زایمانم سخت تر از نظر هجوم درد اما کوتاه تر از نظر زمان نسبت به پسر بزرگم بود، ساعت ۸ بستری شدم ۴ ساعت بعدش بچه بغلم بود، یا بدن و مغز آدم فراموشکاره و فراموش کرده بودم که چقد زایمان طبیعی سخته یا هم واقعا زایمان با زایمان فرق داره، زایمان شهاب طولانی شد اما شدت دردا یادم نیس انقد زیاد بوده باشه، در کل دید خوبی داشتم بعد زایمان همچنان به طبیعی، اصلا هم اونموقع جیغ اینا نمیزدم حتی آخرا، ولی اینبار🤦🏻‍♀️ واقعا مردم و زنده شدم، دردام خیلی پشت سر هم بود، جیغ میزدم و داد و فریاد در حد لالیگا😅🤦🏻‍♀️ اصلا طاقتم کم شده بود، حتی واسه معاینه یا بعدش واسه فشار دادن شکمم کلی ادا میومدم😢🤦🏻‍♀  اما میگم چون بچه دوم بود یا چی که پیشرفت زایمانم خداروشکر خیلی خوب بود و اصلا حتی از تخت پایین نیومدم برا ورزش اینا، با ۴ سانت بستری شدم و بار دوم گفتن ۶_۷ سانتی، بعدشم ۸ و از ۸ به بعد خیلی زود احساس زور زدن داشتم و اومدن در کمال ناباوریم بچه رو به دنیا آوردن و گذاشتن تو بغلم🥰 کلا روند بخیه و خونریزی و اینا هم خیلی آسونتر از زایمان اولم بود

ادامه تو تاپیک بعدی
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱۵ ماهگی
پارت پانزدهم
بعد از اینکه جنسیت بچه ام معلوم شد مدام برادر شوهرام تیکه مینداختن که پسر خوبه و پسر شیرین و از این حرفها
و تمام طول بارداریم مادرشوهرم میگفت فلانی گفته تو که نوه ات هم بدنیا بیاد عروست نمیزاره ببینیش خدا میدونه درمورد من چی گفته که اونم اینجوری گفته منم گفتم والا الان که باردارم هرروز اینجایی اخه این چه حرفیه
بعد که دخترم بدنیا اومد شروع کرد که اره یکم بزرگ شه بده به من خودت یکی دیگه بیار و گفت خواهرم رفته پیش دکتر بچه دومش پسر شده توام برو 😒من واقعا موندم همینجوری هیچی به ذهنم نرسید
حتی قبل از عروسی هم میگفت خدا کنه علی بچه هاش مث بچه های من پسر بشن از کجا بیاره پول جهیزیه بده (این برای اون زمانی بود که فکر میکرد من جهاز نمیارم ولی کاملا ضایع شد)
خلاصه که الان بچمو دوس دارن ولی من یادم نمیره حرفاشونو که چقدر هی تو بارداری میگفتن خداکنه پسر باشه و فلانی میگه پسره و علائمت همه مث پسره و .....
ما خودمون داداش نداریم ولی بابام وقتی فهمیدی دختره گفت خداروشکر خدا یه دختر دیگه هم بهم داد
ولی مادرشوهرم سه تا پسر داره همه میگفتن تو دختر نداری باید خوشحال باشی که نوه ات دختره و به من میگفتن خیلی عزیز میشه براشون چون دختر ندارن ولی هیشکی نمیدونست که اینا چقدر خداخدا کردن پسر شه که حتی من یه جایی تو بارداریم به شوهرم گفتم خدا کنه دختر شه اینا دیگه یدفعه خودشونو جمع کنن و دخمل هم شد الهی دورش بگردم من
خلاصه که انقدر بارداری بهم فشار روحی وارد کردن و استرس دادن که من اواخر بارداری دچار پنیک شدم 😔
مامان علی💙🌈 مامان علی💙🌈 ۱۶ ماهگی
۳۶هفته اونم بخاطر اینکه بچم از یه ماه قبل تو شکمم رشد نکرده بود و نمیدونستم و آب دورش هم دیگه صفر شد فرستادن برا زایمان. حالا من ن دهانه رحمم باز بود ن حتی با آمپول فشار درد گرفتتم دیگه ضربان قلب داشت افت میکرد و گفتن سزارین باید بشی بعد الان دارم فک میکنم یعنی دکتر که خواست بچمو در بیاره تو کیسه بود؟ چون کیسه آبم پاره نشده بود فقط خودم دیدم ترشح زردرنگ دارم رفتم بیمارستان گفتن طبیعیه این اصلا نشونه زایمان نیس بعد رفتم متخصص گفت شاید کیسه آبت پاره شده برو سونو بده رفتم سونو گفت آبش صفر شده. دکتر خیرندیدم یه بار ۳۰ هفته رفتم گفت همه چی خوبه دیگه نرو سونو تا ۳۶ هفته که بیای معاینه کنم هر چی بهداشت گفت ۳۴ هفته برو گوش ندادم. الان پشیمونم که چرا نرفته بودم یه شهر دیگه زیر نظر یه دکتر دیگه که شاید آمپول چیزی میزد من آب دورش بیشتر می‌شد آخه یکی از دوستامم اینجور بود رفت یه شهر دیگه بچش به موقع بدنیا اومد. موقع سزارین هم به حدی دست و پام میلرزید که برام آمپول آرامبخش زدن خواب بودم همیشه از بیهوشی میترسیدم میگفتن دیگه اگه بیدار نشدم چی. آخرش با آرامبخش خوابم برد