تجربه زایمان ۷
من دیگه از گریه خشک خشک شده بودم دوس داشتم فقط بمیرم بردنم اتاق عمل ایندفعه بیهوشی گذاشتن انگار تو دنیای دیگه ای بودم به خودم اومدم دیدم خالم اومده بالا سرم کل بیمارستان بهم زده که این همش۲۲ سالشه چطور باهاش اینکار کردین اول جوونی خالم خیلی شره ذکتره ترسیده بود هی میومد خلاصه من فکر کردم خلاص شدم دیدم شکمم بازه رفته عفونت خارج کرده شکمم خالی کرده باز گذاشته میگه سه روز بمون تا هی بیات شکمت شستشو بدن بردن سونو من کارم شده بود گریه و دیدن عکس بچم و نفرین خودم شوهر بیچارمم خیلی مغروره ولی بخاطر من همش گریه میکرد منم از همه عصبی فقط فوشش میدادم یا کلا باهاش حرف نمی‌زدم هی پرستارا میومدن با گاز استریل داخل شکمم می‌کشیدن من میمردم‌از درد بخاطر بچم تحمل کرد تا شد سه روز گفت باز اتاق عمل تا بخیش کنم یکی درمیون بخیش میکنم تا رفتی خونه فشارش بدی اگه خون آبه یا عفونت بود خارج بشه باز رفتم اتاق عمل بدبختی کشیدم برگشتم مامور بیمه اومد گفت مدارکت بده تا ترخیصت کنیم گفتم مدارکم ثبت احواله برای بچم خلاصه قبول نکردن و بجا ۳۰۰ هزار تومان ۶ تومن گرفتن و من مرخص شدم...اومدم خونه شوهرم روزی ۷ بار می‌شست بخیمو ولی همش ازش خون آبه میومد و تا الآنم میات منم همش دعواش میکردم تا طاقتش سر اومد باهام دعوا کرد سر مادرمم داد زد رفت بیرون ولی باز برگشت منت کشی منم تا الان وضعیتم همینه خواهرا امروز بردم به فوق تخصص کلی ازم داره خون آبه میات بهم گفت باید هفته یکبار پلاسما تراپی کنم واست جلسه ای ۱۵۰۰ امروز انجام دادم ولی هنوز داره خون آبع میات نه میتونم بچمو بغل کنم نه شیر بدم مثل معیوبا شدم تروخدا دعا کنید خوب بشم

۲۴ پاسخ

اولا شفای عاجل ان شاالله خواهرانه میگم ان شاالله زودتر سلامتی کامل بدست بیارید
دوما کمی صبوری کنید سخته ولی اگر به بچه شیر میدین شیرحرص و جوش بهش ندین بچه ارتعاش شما رو میفهمه بیقرار میشه
سوما بیمارستان مزخرفی رفته بودین
چهارما از بیمارستانتون مزخرف تر دکتر بز دستتون و کادر درمان احمقتون بودن
پنجما به شدت به تغذیه و مولتی ویتامین و ... برسید و بخورید تا از پا در نیاید
ششما سعی کنید خواب منظم داشته باشید بدن قوی بشه
ودر اخر توکل بر خدا کنید استرس نداشته باشید راهیه که برا درمان باید برید

واییی خدا ب دادت برسه چقدر عذاب کشیدی خدا لعنتشون کنه ک با زور فقط میگن باید طبیعی زایمان کنین اگه همون اول میبردنت سزارین اینجوری نمیشدی انقد نگهتداشتن ایشالا زودی خوب میشی❤️😭😭

احتمالا بدنت عفونت داشته

آخی جیگرم کباب شد
چون خودم تجربه سزارین دارم
همینجوریش دردناک
وای بحال اینکه این بلام بیاد سر آدم 😭😭

الهی عزیزم ایشالا که همه چی درست بشه و بهتر بشی و نی نی تو بغل بگیری سالم سلامت به حق چهارده معصوم

سلام عزیزم خوبی حالت بهتره

وای بخدا جیگرم کباب شد براتتتت😭😭😭😭😭از ته دلم دعات کردم ایشالله زودتر خوب بشی عزیزدلم ولی وقتی خوب شدی از دکتره شکایت کنننن

فردا به نیت خوب شدن حالت دعای حلال مشاکل امام علی (ع)میخونم برات انشالله که فرجی بشه برات داروهات وسروقت بخور خودتو با غذا تقویت کن انشالله هرچه زودتر خوب بشی🤲

جگرم کباب شد خیر نبینن بیمارستان ودکتورت الهی بحق پنج تن زود حالت خوب شه

دکتر نگفت چرا عفونت کرده بخیه هات؟
خیلی سخت بوده زایمانت الهی بمیرم
نامه سز نگرفته بودی مگه

واییی خدایا چقد بد شانسی اشکال نداره تحمل کن خدا بزرگه خدا کمکت کنه

عزیزم پزشکتم میگی خیلییی ترسیدم اگ ایجا نمبشه توخصوصی یگو

الهی بگردم عزیزم چقدر سخت خدا بهت صبر بده انشاالله زود سرپا بشی بچتو بغل بگیری 😔 فاطمه زهرا کمکت کنه

وای عزبزم خیلی ناراحت شدم
کدوم بیمارستان بودیی
😟😟😟ترسیدممم منم سزارینم

وای واقعا ناراحت شدم برات حال بچت چطوره

واقعا دلم کباب شد انشالله خوب بشی عزیزم🥲

چقدر کادر بیمارستانی که رفتی احمق بودن
شانس اوردی بچت زندست خدا برات نگه داشته
وقتی کیسه آب پاره میشه نهایت چند ساعت بچه رو داخل شکم نگه میدارن وگرنه عفونت میکنه و اگه نتونی طبیعی طی چند ساعت می‌برند سزارین نه ۳ روز نگه دارن
خاک تو سرشون

انشالله زودی خوب شی خاهر❤️🤲🏻

انشاللع به زودی زود بهبودیتو به دست بیاری
حالت بهتر هست نسبت ب قبل؟! یا همچنان تب و لرز و درد داری؟!

انشالله زود خوب بشی😪🥺

چرا اینجور شدی ممکن از اینکه با معاینه کیست پاره کردن یا چون از اول عفونت داشتی

وای نگفتن چرا اینجوری شدی
خیلی ناراحت شدم برات ان‌شاءالله خوب بشی هرچه زودتر

الهی عزیزم چقدر درد کشیدی انشالا زودی خوب بشی

وایی عزیزم ای خدا چغد سختی کشیدی

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۶
بلندشدم دیدم لباسم خیسه گفتم این از کجاس آخه رفتم باز دوش گرفتم خودمو خشک کردم دیدم باز دارم خیس خیس میشم دیدم از بخیه هامه ساعت ۴ صبح بود شوهرم گفت بلندشو بریم ببینیم چرا اینجوریه اینبار بریم یه بیمارستان دور تر ولی بهتر رفتم اونجا بلوک زایمان تا دید منو شکمو دست زد گفت این عفونت کرده شدید باید شکمت باز بشه هر چی زود تر من اینو که گفت شروع کردم گریه و تو سر خودم زدن بدنم ضعف رفته بود و اصلا آمادگی بیمارستان و اینکه شکممو باز پاره کنن نداشتم یچم زیر دستگاه بیقرار من اینجا مادرم بالا سرش بود پرستاره گفت کی عملت کرد گفتم یه دکتری به این اسم گفت اتفاقا ساعت ۸!شیفتش هست میات اینجا ولی من فقط گریه میکردم اومدم فرار کنم گفت اگه بری مساوی با مرگ هست از بس زدم تو سر خودم گریه کردم همه دلشون واسم سوخت رفتم بیرون به شوهرم گفتم بیا تروخدا بریم من نمیتونم عمل بشم باز می‌گفت نه عفونت میزنه جاهایی دیگه من از حرص فقط میزدمش و فوشش میدادم ..‌خلاصه موندم تا دکتر احمق اومد بدون بیحسی بخیه هارو کشید و گفت تحمل کن عفونت خارج کنم من از درد نفرین خودم میکردم که فقط بمیرم خلاصه گفت برو بخش بستری... منو بردن بخش همراه کسیو نداشتم شوهرم رفت خواهر شوهرم آورد منتظر بودم قرار بود بیان هی شکممو بشورن یهو گفتن بیا امضا کن اتاق عمل دکتر گفته هی اینجا تمیزش کنیم از درد میمیری....
مامان امیر حسین مامان امیر حسین روزهای ابتدایی تولد
مامان فرفری مامان فرفری ۱۲ ماهگی
مامانا ممنون میشم تایپیکمو کامل وقت بزارید بخونید
من ۲۵ روز پیش خیلی یهویی شد سزارین کردم .بعد مرخص شدم اومدم خونه تا ۷ روز اول درد وحشتناکی داشتم ولی بعد ده روز کم کم سر پا شدم همه میگفتن شکمت هنوز خودشه منم شکم بند زدم قبل از کشیدن بخیه هام.بعد حس کردم بالای عملم سفت شده و بزرگ رفتم خودم آزاد سونو دادم دیدم نوشته سروما هست .بردمش پیش دکترم(دکتری ک عملم کرد اورژانسی یکی دیگه بود)اون درجا ی قسمت از عملم باز کرد و ی مقدار خالی کرد .تا ۳ روز این کارو کرد فایده نداشت بعد بستری شدم بیمارستان روزی ۳ بار ۴ روز اول پرستارا شستشو میدادن ک خیلی بد بود باند خشک یا خیس میزاشتن داخل زخمم خیلی درد داشت .بعد دکترم اومد دید ک گفت اینجوری جواب نمیده دوباره ۳ روز داخل اتاق عمل روزی دو سه بار شستشو دادن .روزی ک خواستن مرخصی کنن ی مقدار هنوز عفونت داشتم ک اونو با تیغ بریدن تا جاش خون در بیاد .باز هم ی قسمت از عملم رو باز گذاشتن.اومدم خونه خومم میشستم .الان ی هفته مرخص شدم خودم الان نگاه کردم انگار بازم عفونت میریزه بیرون.دیگه نمیدونم چکار کنم.کسی اینجوری بوده؟شب و روز استرس دارم .میترسم منتقل شه ب بدنم ی بیماری بگیرم😔همش میترسم یچیزیم بشه نتونم بچمو بزرگ کنم😭لطفا کسی تجربه داره بهم بگه
مامان آرش کوچولو مامان آرش کوچولو ۹ ماهگی
سلام مامانا من هنوز بیمارستانم اومدم تجربه زایمانم رو بگم بهتون
من پریشب از ساعت 1 درد داشتم هر ی ساعت ی بار تا صبح تحمل کردم صبح ساعت 9 رسیدم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن خوب نیست معاینه کرد 2 سانت باز بودم گفتن باید بری سنو بیو فیزیکال رفتم سونو نسل فردا از ساعت 12 تا ساعت 3 منتظر بودم دیگه نوبتم شد رفتم گفت سونو خوبه بعد سونو رو اوردم بیمارستان نشون دادم گفت بزار معاینه کنم گفت شدی 3 سانت خوب داری بیشرفت میکنی باید بستری بشی دیگه من گفتم نمیشه برم یکم راه برم هنوز درد زیادی ندارم گفت برو تا دوساعت دیگه بیا منم پیاده از جای بیمارستان تا حرم رفتم و برگشتم اومدم دیگه بستری کردن خیلی درد داشتم گفت بزار معاینه کنم دید شدم چهار سانت گفت بای کیسه اب رو پاره کنم تا اینکه هم پاره کرد اب همه مدفوع بود به خودم نشون دادم زنگ زد به دکترم گفت اونم گفت حاضرش کنید واسه عمل منم دارم میام دیگه ساعت 9 حاضر شدم تا 9 ربع رفتم اتاق عمل 9 نیم اومدم بیرون بردنم تو ریکاوری خیلی بد بود همش سرما میخوردم خلاصه ساعت 10 نیم اینا بود اوردنم بخش پمپ دردم هر چی گفتم وصل نکردن حالا دردش با شیاف قابل تحمله فقط ماساژ شکمیش خیلی درد داشت فکر کنم به اندازه درد که تا 4 سانت کشیدم واسه زایمان طبیعی
الانم هنوز بیمارستانم پسرمم 3 روز باید بستری بشه برا مون دعا کنید
بیمارستان موسی بن جعفر رفتم
هزینه زایمان ۱۱ تومن بود
اپیدورال 1 تومن
سزارین 17 میلیون
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
بیشتر از سه سانت باز نمیشدم دردامم منظم و شدید تر شده بود فشار امپولو زیاد کردن من دردام دیگه غیر قابل تحمل شده بود همش گریه میکردمو تقاضای اپیدورال
گفتن باشه میزنیم برات ولی قبلش اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی منم داشتم انگار جون میدادم انقدر حالم بد بود گذاشتن مامانم بباد پیشم و کمرمو مالش بده اگه مامانم پیشم نبود تا حالا مرده بودم🥺
دردام وحشتناک شده بود همش میگفتن زور بزن سر بچه رو ببینیم بعدش بریم اتاق زایمان منم دیگه جونی برام نمونده بود که زور بزنم مقعدم فشار بدی بهش میومد همش داد میردم دارم دسشویی میکنم میگفتن فقط زور بزن
بچه هیچ جوره پایین نمیومد ولی فول شده بودم همش بالا سرم جمع شده بودن منم داد میزدم منو ببرین سزارین ولی انگار نه انگار
مامانم از به طرف گریه میکرد خودکم از یه طرف داشتم میمردم ولی انقدر ظالم بودن منو نذاشتن برم عمل از حرفاشون متوجه شدم لگنم تنگه نمیتونم طبیعی زایمان کنم ولی دیگه بردنم اتاق زایمان...
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۵ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم
مامان سدنا مامان سدنا ۵ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان
برسه اتاق عمل لرز وحشتناکی گرفتم از ترس تو راهرو که داشتن میبردنم بشون میگفتم پشیمون شدم برمگردونین بعد گفتن میری طبیعی گفتم نه تخم میزام😂🤣دیگه کلا هذیون گفتنم شروع شد رسیدم اتاق عمل خیلی سرد بود منم لرز وحشتناک که داشتم از ترس اونجا اومدن سوند بزنن میگفتم میشه نزنین🥲😂اومدن بی حسی میگفتم میشه بیهوش کنین🥲😅کلا همش ساز خودمو میزدم ولی خدایی نه سوند درد داشت نه امپول بی حسی دیگه دکترمم اومد دید لرز دارم گفت کولرو خاموش کنین عمل شد حالا این وسط من هی میگفتن دستام تروخدا ببندین و هی هذیون میگفتم کمک بیهوشی بالاسرم بود باهام حرف میزد استرسم و کم میکرد قبل عمل بهم گفت بچه میخای باز میگفتم دیگه نه وقتی بچم بدنیا اومد میگفتن بازم میخام🤣🤣اصلا هیچی هیچی حس نکردم از عمل واقعا واقعا واقعا راحت و خوب بود همش میگم خیلی خوب بود کادر اتاق عمل استرسی که شدم همشون به روش خودشون کمکم کردن من واقعا راضی بودم از عملم و پرسنل بیمارستان همه چی
بعد دیگه بردنم ریکاوری دوساعت اونجا بودم خودم