تجربه زایمان ۷
من دیگه از گریه خشک خشک شده بودم دوس داشتم فقط بمیرم بردنم اتاق عمل ایندفعه بیهوشی گذاشتن انگار تو دنیای دیگه ای بودم به خودم اومدم دیدم خالم اومده بالا سرم کل بیمارستان بهم زده که این همش۲۲ سالشه چطور باهاش اینکار کردین اول جوونی خالم خیلی شره ذکتره ترسیده بود هی میومد خلاصه من فکر کردم خلاص شدم دیدم شکمم بازه رفته عفونت خارج کرده شکمم خالی کرده باز گذاشته میگه سه روز بمون تا هی بیات شکمت شستشو بدن بردن سونو من کارم شده بود گریه و دیدن عکس بچم و نفرین خودم شوهر بیچارمم خیلی مغروره ولی بخاطر من همش گریه میکرد منم از همه عصبی فقط فوشش میدادم یا کلا باهاش حرف نمی‌زدم هی پرستارا میومدن با گاز استریل داخل شکمم می‌کشیدن من میمردم‌از درد بخاطر بچم تحمل کرد تا شد سه روز گفت باز اتاق عمل تا بخیش کنم یکی درمیون بخیش میکنم تا رفتی خونه فشارش بدی اگه خون آبه یا عفونت بود خارج بشه باز رفتم اتاق عمل بدبختی کشیدم برگشتم مامور بیمه اومد گفت مدارکت بده تا ترخیصت کنیم گفتم مدارکم ثبت احواله برای بچم خلاصه قبول نکردن و بجا ۳۰۰ هزار تومان ۶ تومن گرفتن و من مرخص شدم...اومدم خونه شوهرم روزی ۷ بار می‌شست بخیمو ولی همش ازش خون آبه میومد و تا الآنم میات منم همش دعواش میکردم تا طاقتش سر اومد باهام دعوا کرد سر مادرمم داد زد رفت بیرون ولی باز برگشت منت کشی منم تا الان وضعیتم همینه خواهرا امروز بردم به فوق تخصص کلی ازم داره خون آبه میات بهم گفت باید هفته یکبار پلاسما تراپی کنم واست جلسه ای ۱۵۰۰ امروز انجام دادم ولی هنوز داره خون آبع میات نه میتونم بچمو بغل کنم نه شیر بدم مثل معیوبا شدم تروخدا دعا کنید خوب بشم

۲۵ پاسخ

اولا شفای عاجل ان شاالله خواهرانه میگم ان شاالله زودتر سلامتی کامل بدست بیارید
دوما کمی صبوری کنید سخته ولی اگر به بچه شیر میدین شیرحرص و جوش بهش ندین بچه ارتعاش شما رو میفهمه بیقرار میشه
سوما بیمارستان مزخرفی رفته بودین
چهارما از بیمارستانتون مزخرف تر دکتر بز دستتون و کادر درمان احمقتون بودن
پنجما به شدت به تغذیه و مولتی ویتامین و ... برسید و بخورید تا از پا در نیاید
ششما سعی کنید خواب منظم داشته باشید بدن قوی بشه
ودر اخر توکل بر خدا کنید استرس نداشته باشید راهیه که برا درمان باید برید

واییی خدا ب دادت برسه چقدر عذاب کشیدی خدا لعنتشون کنه ک با زور فقط میگن باید طبیعی زایمان کنین اگه همون اول میبردنت سزارین اینجوری نمیشدی انقد نگهتداشتن ایشالا زودی خوب میشی❤️😭😭

احتمالا بدنت عفونت داشته

آخی جیگرم کباب شد
چون خودم تجربه سزارین دارم
همینجوریش دردناک
وای بحال اینکه این بلام بیاد سر آدم 😭😭

الهی عزیزم ایشالا که همه چی درست بشه و بهتر بشی و نی نی تو بغل بگیری سالم سلامت به حق چهارده معصوم

وای من الا تجربه زامیانتونو خوندم چقدر ماله شما سختر بوده
الا خوبین؟بچتون چطور.

سلام عزیزم خوبی حالت بهتره

وای بخدا جیگرم کباب شد براتتتت😭😭😭😭😭از ته دلم دعات کردم ایشالله زودتر خوب بشی عزیزدلم ولی وقتی خوب شدی از دکتره شکایت کنننن

فردا به نیت خوب شدن حالت دعای حلال مشاکل امام علی (ع)میخونم برات انشالله که فرجی بشه برات داروهات وسروقت بخور خودتو با غذا تقویت کن انشالله هرچه زودتر خوب بشی🤲

جگرم کباب شد خیر نبینن بیمارستان ودکتورت الهی بحق پنج تن زود حالت خوب شه

دکتر نگفت چرا عفونت کرده بخیه هات؟
خیلی سخت بوده زایمانت الهی بمیرم
نامه سز نگرفته بودی مگه

واییی خدایا چقد بد شانسی اشکال نداره تحمل کن خدا بزرگه خدا کمکت کنه

عزیزم پزشکتم میگی خیلییی ترسیدم اگ ایجا نمبشه توخصوصی یگو

الهی بگردم عزیزم چقدر سخت خدا بهت صبر بده انشاالله زود سرپا بشی بچتو بغل بگیری 😔 فاطمه زهرا کمکت کنه

وای عزبزم خیلی ناراحت شدم
کدوم بیمارستان بودیی
😟😟😟ترسیدممم منم سزارینم

وای واقعا ناراحت شدم برات حال بچت چطوره

واقعا دلم کباب شد انشالله خوب بشی عزیزم🥲

چقدر کادر بیمارستانی که رفتی احمق بودن
شانس اوردی بچت زندست خدا برات نگه داشته
وقتی کیسه آب پاره میشه نهایت چند ساعت بچه رو داخل شکم نگه میدارن وگرنه عفونت میکنه و اگه نتونی طبیعی طی چند ساعت می‌برند سزارین نه ۳ روز نگه دارن
خاک تو سرشون

انشالله زودی خوب شی خاهر❤️🤲🏻

انشاللع به زودی زود بهبودیتو به دست بیاری
حالت بهتر هست نسبت ب قبل؟! یا همچنان تب و لرز و درد داری؟!

انشالله زود خوب بشی😪🥺

چرا اینجور شدی ممکن از اینکه با معاینه کیست پاره کردن یا چون از اول عفونت داشتی

وای نگفتن چرا اینجوری شدی
خیلی ناراحت شدم برات ان‌شاءالله خوب بشی هرچه زودتر

الهی عزیزم چقدر درد کشیدی انشالا زودی خوب بشی

وایی عزیزم ای خدا چغد سختی کشیدی

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۶
بلندشدم دیدم لباسم خیسه گفتم این از کجاس آخه رفتم باز دوش گرفتم خودمو خشک کردم دیدم باز دارم خیس خیس میشم دیدم از بخیه هامه ساعت ۴ صبح بود شوهرم گفت بلندشو بریم ببینیم چرا اینجوریه اینبار بریم یه بیمارستان دور تر ولی بهتر رفتم اونجا بلوک زایمان تا دید منو شکمو دست زد گفت این عفونت کرده شدید باید شکمت باز بشه هر چی زود تر من اینو که گفت شروع کردم گریه و تو سر خودم زدن بدنم ضعف رفته بود و اصلا آمادگی بیمارستان و اینکه شکممو باز پاره کنن نداشتم یچم زیر دستگاه بیقرار من اینجا مادرم بالا سرش بود پرستاره گفت کی عملت کرد گفتم یه دکتری به این اسم گفت اتفاقا ساعت ۸!شیفتش هست میات اینجا ولی من فقط گریه میکردم اومدم فرار کنم گفت اگه بری مساوی با مرگ هست از بس زدم تو سر خودم گریه کردم همه دلشون واسم سوخت رفتم بیرون به شوهرم گفتم بیا تروخدا بریم من نمیتونم عمل بشم باز می‌گفت نه عفونت میزنه جاهایی دیگه من از حرص فقط میزدمش و فوشش میدادم ..‌خلاصه موندم تا دکتر احمق اومد بدون بیحسی بخیه هارو کشید و گفت تحمل کن عفونت خارج کنم من از درد نفرین خودم میکردم که فقط بمیرم خلاصه گفت برو بخش بستری... منو بردن بخش همراه کسیو نداشتم شوهرم رفت خواهر شوهرم آورد منتظر بودم قرار بود بیان هی شکممو بشورن یهو گفتن بیا امضا کن اتاق عمل دکتر گفته هی اینجا تمیزش کنیم از درد میمیری....
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۲ ماهگی
مامان دلنیا💗 مامان دلنیا💗 ۱ ماهگی
سلام میخام تجربه زایمانم بگم⚠️
من ۴۰هفته ۱روز بودم ولی هیچ دردی نداشتم و فقط ۱سانت بودم .رفتم بیمارستان اکباتان .چهارشنبه بود وهیچ دکتر مامای نداشتن و گفتن با دکتر ماما که تو بیمارستان فاطمیه بود هماهنگ کردن که برم اونجا .
و من رفتم دکتر تا دید گفت باید بستری بشی و من رو بردن بخش زایمان و آمپول فشار زدن بهم و هردقیقه یکی میومد معاینه میکرد خون آب ازم میومد داشتم از درد جون میدادم .فشار خیلی زیادی روم بود فقط میگفتم خدایا کمکم کن خیلی سخت بود اومدن سوند برام وصل تا دهانه رحمم باز بشه .پلاکت خونم اومده بود پایین ۹۸شده بود ادرار نداشتم یه سوزن وارد مثانه کردن تا برا ازمایش نمونه بردارن داشتم میمردم و چشام تاری میدید دکتر اومد ساعت ۶عصر بود معاینه کرد دید آب دور بچه نیس و خون ریزی داخلی کرده بودم البته بگم سونو گرافی کع رفته بودم آب دورش کم بود .دکتر سری گفت اتاق عمل آماده کنید مریض اورژانسی هس منو فورا بردن اتاق عمل و بچمو تو ۱۰دقیقه بدنیا اوردن دیگه دردام یادم رفت با دیدن دخترم😍تو اتاق عمل ۴۰دقیقه طول کشید تا بقیه کردن ومنو بردن بخش و دکتر اومد رو شکمم فشار داد و خون ریزی شدید کردم خلاصه داشتم با هر فشار رو شکمم داد میزدم تورو خدا زور نزنید .همه دکترا ریختن روسرم و آمپول قرص سرم برام وصل کردن داشتم شدید میلرزیدم ومنو بردن یه اتاق مخصوص و من چند ساعت مثل بید میلرزدیم و از ساعت ۹شب تا ۶صبح سنگ رو شکمم بود شیر هم نداشتم به بچه بدم تا صبح درد کشیدم .خلاصه واقعا سخت ترین تجربه درد تو زندگیم بود ولی با اومدن دخترم همه چی رو فراموش کردم🥹
مامان نیلا مامان نیلا ۲ ماهگی
من تجربه سزارینمو بگم .من ساعت یک ظهر اب وکیک خوردم اخه قرار نبود عمل بشم .که یهو گفتن نه باید عمل بشی به دکتر گفنم کیگ خوردم گفت اشکال نداره دو سه ساعته دیگه میام تاعملت کنم .منو بردن توبخش تا ساعت ۳ بعدش بردن سوند وصل کنن که خیلی برام درد داشت پرستاره گفت خانوم این کاراچیه میکنی به زور فشار داد متو با ترس و درد نازاحتی بردن اتاق عمل .رفتم تو اتاق عمل پرستارا گفتن چرا رفتی گیک واب خوردی باید بی حسی بشی منم گفنم دیسک کمر دارم باید بیهدش بشم گفتن بیهوشی خفه میشی توعمل منم ترسیدم که یهو دکترم اومد .ازترس داشتم سکته میکردم به دکترم گفتم خبلی میترسم .من دکتر بیهوشی رو ندیدم بالای سرم بود .دکترم دید که ترسیدم اشاره کرد بهش یهو دیدم لامپای اتاق عمل دارن گم نور میشن .بعد چشمامو باز کردم دیدم دخترم به سینمه تو بخش داره تتد تند شیر میخوره .پرستارا مبومدن شکممو فشار میدادن منم گیج بودم . .شبم تا ۱۲ ناشتا بودم بعدش راه رفتم .در کل سزارین خیلی راحتی اگه برگردم بازم میرم سزارین
مامان اَبرَک مامان اَبرَک ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
ساعتای شش و نیم بود که شیفت عوض شد. منم درخواست شارژ اپیدورال داشتم که مامای شیفت معاینه کرد گفت سه سانت و نیم شده و نوار قلب گرفت گفت افت قلب داره. بعد رفت بیرون و یهو با مامانم اومدن تو اتاق گفتن باید آماده بشی برای سزارین. من که دیگه اینقدر تلاش کرده بودم اشکام همینطوری میومدن. دردام هم که دوباره شروع شده بود. ماماهمراهم زیر بار نمیرفت میگفت نه وضعیت جنین خیلی خوبه خیلی اومده پایین دهانه رحم رو به زور باز میکنیم ولی مامای شیفت زنگ زده بود به دکترم و دکتر گفته بود ببرین اتاق عمل. خلاصه اومدن برام سوند زدن که بخاطر اثر بی حسی خیلی اذیت نشدم و با چشمای گریون و استرس فراوان راهی اتاق عمل شدم. وقتی رفتم اتاق عمل دکتر بی هوشی گفت تو که الان اپیدورال گرفتی اینجا چیکار میکنی دیگه پرسنل اتاق عمل که دیدن من خیلی ترسیدم کلی باهام حرف زدن و شوخی کردن خدا خیرشون بده. دستیار بی هوشی گفت اپیدورال رو شارژ کنیم ولی دکتر بی هوشی گفت نه من براش اسپاینال میزنم. و دیگه بی حس شدم و دکترمم اومد. بعد دکتر گفت سر بچه تو لگن گیر کرده دو سه بار کشیدم بالا تا اومد بیرون و بعد گفت بند ناف پیچیده دور شونه بچه. خلاصه بعد از یه عالمه درد کشیدن من به علت افت قلب جنین و عدم پیشرفت سزارین شدم. این شرایط من بود رفقا قرار نیست همه مثل من باشن خود دکتر هم تا حالا چنین مریضی نداشتم با این وضعیت عالی دهانه رحم نرم و پیشرفت کم. من اگر برگردم عقب بازم طبیعی رو انتخاب میکنم چون دردای بعد از سز خیلی بیشتر از انقباض ها اذیتم کردن.
مامان آیرا 🥹🩷 مامان آیرا 🥹🩷 ۲ ماهگی
اونجا گفتن خودت برو روی اون تخت
منم داشت جون میدادم از درد به زور خودمو کشیدم روی اون یکی تخت و وارد اتاق عمل شدیم
بازم گفتن باید تخت عوض کنی که اونجا یکم کمکم کردن
همه ی این تختایی که روش بودم خونی شده بودن انقد ازم داشت خون میرفت
دیگه اونا داشتن آماده میشدن منم شر شر اشک میریختم الان فکر‌میکنم خندم میگیره ولی اون موقع خیلی ترسیده بودم
انقد ترسیده بودم همش میگفتم نمیشه منو بیهوش کنید منم بی حسی میترسم هی متخصص بیهوشیه سعی می‌کرد با من شوخی کنه منو بخندونه من گریه میکردم میگفتم منو بیهوش کن من میترسم
دیگه بلندم کردم همش میگفتن آروم باش ما بی حسی بزنیم برای بچت خطرناکه ها
من میترسیدم هی خودمو سفت میکردم سوزنه درست نمیرفت
پنج شیش بار زد تا اینکه بار آخر درست شد
درازم کردنو منم ولو شده بودم دردم آروم شده بود تازه چشام باز شده بود داشتم میدیدم چه خبره هی اونا باهام حرف میزدن
منم جواب میدادن تا اینکه گفتن به دنیا اومد ولی گفتن اکسیژن خونش پایینه جفتم کنده شده بود شانس آوردم اگه ریحانه نبود یا خونریزی نمیکردم بچم از دست میرفت
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۴ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
پارت پنجم زایمان

مامانم این وضعیت دیگ گفت ک ن این روند زایمان نیست عصبی شده بود چون واقعا داشتم از بین میرفتم زنگ زد ب شوهرم گفت ک بیا اینجا بگو یا مرخصش کنید یا باید بره عمل خلاصه با کلی دعوا و بحث گفتن منتظر بمونید دکتر بیاد از اتاق عمل تا باهاش صحبت کنید خود پرستارا خیلی ترسیده بودن چون حالم بدتر شده بود فقط حساسیت نشون میدادم ب داروها تا دکتر آمد جلوش گرفتن اول گفتن ک ابن مریض از دیروز بستری و هیچ روندی نداشته فقط داره عوارض نشون میده دکتر آمد توی اتاق بخاطر اینکه زیر میزی بگیره سخت گفت ک ن طبیعی ۳و۴ روز هس عادی درد بکشی مامانم کلی التماسش کرد برا عمل خودم با اینکه صدام بالا نمیومد داشتم میمیردم بهش گفتم هر چی بخای میدم فقط ببرم دارم میمیرم گفت باش واریز کنید ک بگم امادش کنن خلاصه امدن بهم سون و اینا وصل کردن هنوزم معاینه ام میکردن من جیغ میزدم ولم کنید کشتیدم دیگ
بعد تا ساعت ۷ طول کشید من همچنان از هوش میرفتم از درد شدید تا امدن بردنم کلی حالم بد بود متنفر شده بودم از همه
رفتم اتاق عمل گذاشتنم روی تخت باریک و آماده ام کردن دکتر بیهوشی با ی آمپول باید از کمر بیحس میکرد اما وقتی مشت زد دید من واقعا حس کردم گفت ک ی آمپولفایده نداره یکی دیگ زد تو نخاع سریع خوابوندنم دستام بستن پرده سبزی گذاشتن جلوم سرم بردن پایین تر از تخت
قشنگ حس میکردم لایه ب لایه شکم داره پاره میکنه ب ثانیه نکشید صدا گریه بچه آمد بچه با کیسه اب کشیدن بیرون و خیلی هم شکم پاره کرده بودن بعدا بهم گفت بخاطر معاینه ها رحمت جا ب جا شده بود در اصل خیلی کمتر از این باید باز میشد شکمت وقتی کیسه اب زد پاره کرد ابش ریخت رو پام حسش کردم
مامان کیسان مامان کیسان ۲ ماهگی
دیگه دوباره رفتم خونه خالم تا ساعت ۹ پیاده رویی و اینا کردم و رفتم ماما شیفت معاینم‌ کرد گفت فعلا همون‌چهارسانتی برو پیاده رویی دیگه اعصابم خراب شد انقد درد داشتم هی گریه میکردم و اینا مو های خودمو در میاوردم به شوهر فوش میدادم نفرینش میکردم الان میگم زبونم لال اونم‌هیچی نمیگفت به مامانم‌میگفتم تو نزاشتی من سزارین اختیاری کنم اونم میترسید انقد که من درد داشتم و گریه میکردم دوباره رفتم ساعت ۱۱ شب معاینه کرد گفت همون چهارسانتی و دوباره برگشتم و رفتم با ماشین دیگه ایندفعه عقب دراز کشیدم مامانم جلو بود شوهرمم رانندگی میکرد من دیگه دراز کش بودم درد داشتم گفتن دوازده بیا دوباره معاینه شی تا یه ساعت هی دور زدیم دوباره رفتم همون چهارسانت گفتن دیگه رفتیم خونه خالم بعد ساعت یک بود شوهرم هی گریه میکرد میگفتم نه بابا ناراحت نباش خوبم میگفت نه منو ببخش تورو خدا بیا بریم یه شهر دیگه زایمان کنی ۱۰۰ ملیون باشه من میدمش فقط سزارین کن‌گفتم تا فردا ببینم چی میشه دراز کشیدم‌پیش هم مامانم‌میگفت هی صبح نمیشه تا بریم یه شهر دیگه سزارین کنی بعد شد ساعت ۲ شب دیدم یه چیز داغ ریخت روم گفتم باید خون و لخته باشه برای این همه معاینه دیدم نهههه چقد اب ازم ریخت کیسه ابم بود😍خیلی خوشحال شدم به مامانم و شوهرم گفتم خیلی خوشحال شدن
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان رادمهر مامان رادمهر ۲ ماهگی
تجربه سزارین من پارت ۲
بچه من در ۳۵ هفته و ۶ روز بریچ بود و‌قراربود دکترم رایگان سزارین کنه.....قرار شد سونوی اخر رو روز ۲۹ بهمن برم.....منم رفتم و پسر گلم سفالیک شده بود و منم دیگه با سونوی سفالیک رفتم مطب دکترم.....و نامه بهم داد....بنده خدا نمیخواست دستمزد بگیره هنوزم....دیگه با اصرار خودم هزینه رو‌پرداخت کردم....و‌رفتم خونه وسایل جمع کردم و نامه‌سزارین اورژانس بهم دادن به دلیل فشارخون بالا....و غیر قابل کنترل....ساعت ۱۱ شب بستری شدم.....بیمارستان دولتی شهرمون....که‌نوسازه و به‌نسبت بیمارستان دولتی من راضی بودم.....قابل قبول بود......رفتار پرسنل هم خدایی خوب بود.....خلاصه من شب ۱۰ و نیم بستری شدم....دوباره ازمایش و فلان.....چون روز ای وی اف بود کل تختای بیمارستان پر بود....و من توی همون اتاق زایشگاه بستری شدم....خوبیش این‌بود تک بودم کسی تا صبح نیومد حال کردم تنهایی.....مامانم و‌همسرم وسایلمو گذاشتن پیشم به اصرار خودم مامانم رفت خونه و من تنها خوابیدم شب.....صبحم اتاق عمل شلوغ بود و چون روز دکترم نبود و‌فقط برای من اومده بود ساعت ۱۲ و‌نیم‌رفتم اتاق عمل.....قبلشم توی اتاق زایشگاه فیلم دیدم که اروم بشم....راستش خیلی استرس داشتم......در این فاصله من از هفته قبلش برای رویان هم هماهنگ کرده بودم.....که ساعت ۱۲ و‌ربع قبل رفتنم یه اتاق عمل اومدن از خودم خون گرفتن و بعد دنیا اومدن پسرم هم از بند ناف خون گرفتن.....هزینه چون نقد دادیم شد ۱۱ میلیون بزای ۳۰ سال نگهداری.....
خب این تا اینجا