پارت4
#زایمان_طبیعی
خلاصه ماما شیفت اومدن و با دو دست دستاشو وارد بدنم کرد و سر بچه رو بیرون کشید
انگار یه بار به سنگینی یه کوه از رو دوشم بلند شد و سبک شدم
کل بدنم از درد میلرزید
ولی همینکه اون انقباض ها تموم شده بود‌خوشحال بودم
وقتی بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم گریه از سر خوشحالی کردم ازشون پرسیدم ک سالمه و گفتن اره دیگه از درد و خوشحالی هر دو گریه میکردم
حس او لحظم واقعا قابل توضیح دادن نیست نمیتونم چطور بگم ولی خیلی هم خوشحال بودم
هم ناراحت از اینکه این همه درد کشیدم
در حدی ک بدم از بچم میومد
بچه رو بردن بیرون پیش شوهرم و خانواده ها
ماما شیفت و دانشجو ها اومدن بالا سرم برای بخیه ها
سه تا داخل بخیه خوردم سه تا بیرون سه تا هم زیبایی
ک سه تای زیبایی رو دانشجو زد
این درحالی بود برقا رفته بودن و با نور گوشی داشتن منو بخیه میزدن بخیه های داخلی درد نداشت ولی بیرونی چون بی حس نشده بودم
درد داشت خیلی ولی خوشحال بودم چون تموم شده بود دیگه
وقتی اومدم پیش مامانم و خانواده ها شوهرم اومد جلو همه بوسم کرد و کلی معدرت خواهی کرد ازم و تشکر کرد
انقدر ناراخت شده بود نمیدونست چی بگه فقط گفت میدونم چه دردی کشیدی نمیدونم چی بگم قدرتو میدونم ممنونم ازت
تو اتاق لباسمو عوض کردم اومدن گفتن باید به بچه شید‌بدم منم سینه هام هنوز کامل انگار راه شیر باز نشده بود‌ و نوک سینم بزرگ بود

۲ پاسخ

خدایا چقد حس و حالمون شبیه همه درک میکنم لحظه به لحظه حرفاتو
منم خیلی اذیت شدم حتی سر بخیه
خدا قوت

خسته نباشید دوست خوبم ،من دقیقا درکت میکنم کلمه به کلمه که خوندم خودمو تصور میکردم تو اون لحظات وقتی بچه دنیا میاد تا چن دقیقه انگار بدت میاد بابت اون دردا و چقدر آدم باید شجاع باشه که اعتراف کنه به این حس ،بهت افتخار کردم 🌹
نوک سینه منم بزرگه هنوز پسرم خوب شیر نمیخوره ،بچه شما بالاخره موفق شد ؟!

سوال های مرتبط

مامان ویهان مامان ویهان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
درد داشتم و میگفتم چرا گریه نمیکنه گفتن گریه می‌کنه صدا گریه اش رو شنیدم گذاشتن رو قفسه سینم و همراه جیغ بچم همسرمم تلفن رو جواب داد قشنگ اولین گریه هاش و شنید و فقط سکوت کرد و تشکر میکرد ازشون منم خوشحال بودم باورم نمیشد از پسش بر اومدم بچه رو بردن تمیز کنن و بهم گفت دوباره زور بزن جفت بیاد بیرون و دوباره درد ولی این یکی فقط یکبار بود لااقل جفت اومد سبک بودم
یه چندبار محکم با دست فشار دادن رو شکمم که تخلیه بشه و رحم برگرده سرجاش خیلی درد داشت ولی خوشحال بودم
رفتیم مرحله آخر و بخیه بخیه که میزد صداش رو میشنیدم دیگه تحمل درد نداشتم التماس میکردم تورو خدا بی حسی رو بیشتر بزنید گفت زدم گفتم دیگه نمیتونم باز بی حسی زد ولی درد داشت هی می‌پرسیدم چرا تموم نمیشه گفت میشه اخراشه حدود های ۴۵ دقیقه فکر کنم بخیه زد و دیگه تمام شد
در آخر میخام بگم اون لحظه ها و ساعت ها خدا بهتون یه قدرت میده که باورتون نمیشه شاید اگر درد های دیگه بود تاب نمی آورد آدم و فراموش نمی‌کرد ولی انگار اون درد ها همشون برا همون لحظه اس
هر کی بهتون گفت دعا کنید دعاش کنید چون من به چشم دیدم معجزه دعای اون لحظه رو
اینم تجربه من سخت ولی شیرین ☺️
مامان آیهان🧒 آیناز👶 مامان آیهان🧒 آیناز👶 ۱ ماهگی
پارت چهارم
شروع کرد بخیه زدن نمیدونم چجوری بی حس کرده بود قشنگ سوراخ سوراخ شدنمو میفهمیدم جیغ میزدم ولی انگار نه انگار سرم داد میزد و طلبکار بود از من التماس میکردم ولی فایده نداشت انگار با یه حیوون داشتن رفتار میکردن هیچی واسشون مهم نبود فقط پاچه مریضو میگرفتن خلاصه تو بخیه زدن خیلی درد کشیدم، بخیه که تموم شد بچه رو دادن بغلم گفتن شیر بده دو ساعت بعد میبریم بخش منم شیرش دادم ،بچه رو زودتر بردن بعدش منو ساعت ۲ شب بود اومدن بردن رفتم بخش به زور تونستم برم بالای تخت لرز وجودمو گرفته بود همه جام درد میکرد دست و پام نمیومد با خودم ، بعد چند دقیقه دیدم مامانم اومد بالا بچه رو دادن بهش گفتن لباس تنش کن اومد همه کارامو کرد و به زور یه چیزایی میداد بخورم منم واقعا دیگه جونی نمونده بود ولسم، دیدم مامانم بدتر از من میگفت تو سونوگرافی مردم و زنده شدم چقد استرس کشیدم ، گفتم اره حالا خداروشکر بخیر گذشت ، میگفت من اونجا صدای جیغتو شنیدم با پرستاره دعوا کردم چرا بی حس نمیکنین منم توضیح دادم بهش که اره اینجوری شدم زود باز شدم گفت عه چه خوب همون بهتر که نزدی ، بعد از اینکه من زاییدم شوهرم سونو رو آورد نگهبانه گفته بود زاییده دیگه نمیخان ، اونم تا صبح مونده بود تو ماشین مامانمم بالا پیشم بود که اول صبح بیرون کردن همه رو
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۳ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان آراد💙 مامان آراد💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین قسمت ۳
چشمامو باز کردم توی ریکاوری .همه چیز خوب بود. دردی حس نمی‌کردم و پاهام کامل سنگین بود . ساعت تقریبا دوازده بود .(پسرم ۱۰:۵۵ به دنیا اومده بود )
گفتن کی پمپ درد میخواد من از اونجایی که شنیده بودم درد سزارین با شیاف قابل تحمله اولش گفتم نمی‌خوام
کم کم دیدم دردهام شروع شد و نگران شدم گفتم منم پمپ درد می‌خوام . چیزی نگذشت یه نفر اومد گفت باید رحمتو ماساژ بدم و شکممو محکم فشار داد و نمیتونم بگم چقدر درد داشت و بعد از اون ماساژ دردم خیلی شدیدتر شد و فقط ناله میکردم
از شدت درد خودمو سفت گرفته بودم کل بدنمو منقبض گرفته بودم.افتاده بودم روی لرز شدید و فکر میکردم طبیعیه و از درد و ترس هست ولی وقتی بهشون گفتم سرعت سرمم رو کمتر کردن و شاید هم آمپولی چیزی زدن نمیدونم هرچی بود لرزم بهتر شد.
کم کم پام رو میتونستم تکون بدم و باید منتقل میکردن بخش
ولی بخش شلوغ بود و اتاق خالی نبود باید منتظر میموندیم تا اونا مرخص بشن
پمپ دردمو وصل کردن و گفتن هر بار بعد از ماساژ رحم دکمه رو فشار بدیم .
یه بار دیگه هم اومدن ماساژ رحمی دادن این بار هم بدتر از قبل درد گرفت هر بار یکی بهم نزدیک می‌شد میترسیدم که بیاد و شکممو فشار بده🤦
بی حسی کامل رفته بود و درد شدیدی داشتم
تقریبا ساعت سه شده بود
پمپ درد و سرم و دستگاه ها رو جدا کردن تا آماده باشیم بیان ما رو ببرن.
از اونجایی که پمپ درد رو جدا کرده بودن و تا اومدن منو ببرن حدودا نیم ساعتی طول کشید خیلییی دردم زیاد شده بود و فقط اشک میریختم از درد و ناله میکردم.
از اتاق عمل که اوردنم بیرون همه خانواده اومدن دورم .شوهرم عکس آراد رو نشونم داد داشتم از درد اشک میریختم ولی تا چشمم به لپ هاش افتاد خندم گرفت و دلم درد گرفت فهمیدم نمیتونم بخندم...
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۱ ماهگی
پ‌ارت5
#زایمان_طبیعی
خلاصه نوک سینمو نمیتونست بگیره ومن هم کلی درد داشتم
اومدم رو ویلچر ب همراه خانواده منو بردن تو بخش ک خانواده شوهر بیان پیشم
اونجا تو بخش و پرستارا بیمارا هرکی منو میدید با تعجب و ترس و ترحم بهم میگفتن اون همه جبغ و گریه صدای تو بود؟؟
انگار صدام تو کل بیمارستان پیچیده بود…😂😩
خلاصه دیگه خانواده ها اومدن دیدن و رفتن همچنان من تا اخر شب نتونستم ب بچه شیر بدم ‌ در نهایت براش شیر خشک گرفتیم و بهش دادیم تا فردا ساعت ۶عصر بستری بودم و بعد مرخص شدم
اومدیم خونه
تا شیش روز بعد از بیمارستان من نمیتونستم بشینم چون بخیه هام بشدت درد میکرد
هر راهی رو امتحان کردم تنها راهش این بود ک کل شورت و نوار بهداشتیو دراوردم و دامن پوشیدم کم کم بهتر شدم و بخیه ها تقریبا سر ده روز افتادن
و خوب شدم کم کم
هنوزم بعد گذشت ۱۷ر‌ز لگنم درد داره
ولی خداروده شیر خودمو میدم به دخترم و شیر خشک در مواقعی ک خیلیضروری باشه و شیر نداشته باشم میدم
مامان ایلدا مامان ایلدا ۲ ماهگی
سوال:پارت دوم
تجربه زایمان طبیعی
تا ساعت 2 بعدظهر ازم ان اسی می‌گرفتن دردام منظم شده بود دیگه ها پنج دقیقه سی ثانیه می‌گرفت ول میکرد اومدن معاینه هنوز همون‌ دو سانت بودم اومدن شرم فشار وصل کردن یواش یواش میبردن بالا هعی بیشتر میشد دردام ساعت 6 غروب شد اومدن معاینه دیدن گفتن 3 سانت با کلی جیغ و داد گفتم منو‌ ببرین سزارین نمیتونم دیگه واقعا نمی‌تونستم نفسم نمیومد بالا از زور درد خیلی گریه کردم خیلی ولی گوش نمی‌دادن ولی شرایط جنین خوب بود تا ساعت شیش 2 تا سرم فشار وصل کردن ساعت 9 شد التماس میکردم بیاید معاینه کنید نمیومدن اومدن هنوز سرم فشار وصل کردن بردن بالا تا 64 درجه وقتی ساعت 10 نیم شد ضربان قلب خودم رفته بود بالا خودشون ترسیده بودن اومدن معاینه تا دست بردن داخل کیسه ابم پاره شده سریع گفتم بیایید آمپول اپیدارول تزریق کنید ساعت 10 شب من تازه 5 سانت بودم وقتی سریع به بیهوشی گفتن اومد برام بزنه نخاع من جابه جا بود مهرهاش سه بار آمپول اشتباه زدن آخری گرفت ولی هنوز سر نشده بودم کامل کامل ولی سر پنج دقیقه 10 سانت فول شدم گفتن زور بزن زور میزنم به سمت جلو سر بچه اومد بیرون و اون زمان کل دردام فراموش شد ولی ضربان قلبم همچنان بالا بود هرکاری میکردن نمیومد پایین کلی سرم رینگر زدن تا درست شدم
ساعت 11 فیکس نینیم اومد بغلم و 20 تا بخیه داخلی خوردم بیرون 4 تا بیشتر نخورم و الان هم خوب خوب شدن ولی ترشح بودی بد واژن دارم
خداروشکر میکنم که تن دخترم و خودم سالمه
و ممنونم از بالا سری که چنین فرشته نازی بهم داد
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤
مامان نها🫧🤍 مامان نها🫧🤍 ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان ارسلان مامان ارسلان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۳ ماهگی
پارت سوم
تجربه زایمان طبیعی

بعدم بردنم رو تخت زایمان و اونجا بهم میگفتن زور بده ولی بعد دو بار زور دادن فهمیدن سر بچه یکم بالاست و کاملا توی لگن فیت نشده .حقیقتا اینجا یکم ترسیدم و داشتم به دکترا نگاه میکردم که یهو دکتر یکیو اورد بالا سرم که رو شکممو فشار بده و به منم همزمان میگفت زور بده . واقعیتش این فشاری که از سر دل بهم وارد میکرد خیلی درد داشت ولی چون میدونستم به زودتر اومدن بچه خیلی کمک میکنه اتفاقا خوشحال بودم و خوشمم میومد چون بعد سه فشار اون و زور من و یا خدا گفتنم سر بچه اومد بیرون و فی ثانیه بچه رو کشیدن بیرون و تمام دردام اروووووووم شد . بعدم که بچه رو گذاشتن رو شکمم لای یه پارچه پیچیده بودنش یه لحظه نگاش کردم که دیدم عه این که مو داره (ما معتقدیم زن باردار توی بارداریش سوزش سر دلش به حجم موی بچش بستگی داره که من دو بار قبلی داشتم و بچه هامم پر مو بودن ولی سر این یکی اصلاااا نداشتم و انتظار کچلی بچمو داشتم که سوپرایز شدم)خب بچمو بردن .حالا نوبت اومدن جفتش بود که دکتر گفت سرفه کن تا جفتت بیاد با دو تا سرفه جفتمم اومد بیرون . البته بگم موقع دنیا اومدن بچه هیچی برشی دکتر نزد ولی خب یکم پاره شد خودش که بعد اومدن جفت دکتر دست به کار شد برا بخیه زدن . با کلی خجالت و اب شدن ازشون پرسیدم بخیه داخلی هم میزنین که گفتن از داخل پاره نشدی نیازی نیس.قبلیا هم نزده بودن ولی اینبار پررو بازی دراوردم و ازشون خواستم خودشون بزنن .
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۱ ماهگی
پارت3
#زایمان_طبیعی
بچه ها ببخشید من دیشب تا صب بیدار بودم بخاطر همین ادامه پارت ها طول کشید ک براتون بنویسم و بزارم
خب جونم براتون بگه که کم کم ساعت ۲شد و من هر لحظه دردام بیشتر میشد
دیگه بهم میگفتن کم کم زور بزن منم با هر انقباض ناخوداگاه زور میزدم و با هر زور کلی خون ازم میرفت
ینی دقیقا خودم حس میکردم بدنم از داخل پاره میشه و خون میریخت رو پاهام
خلاصه همینطور ک دستگاه ان اس تی هم بهم وصل بود هم اونو گرفته بودم با با یه دست دیگه با هر دست ماماهارو چنگ مینداختم
اوناهم درکم کردن خیلی و چیزی نمیگفتن
ماما شیفت مجدد اومد معاینه کرد و بهم گفت ک تقریبا رسیدم ب ده سانت و وسایل زایمان رو بیارن
من دیگه خوشحال شدم بودم چون بالخره دردا تموم میشه و قرار روی ماه دختر قشنگمو ببینم
تو اون لحظات انقد درد میکشید‌واقعا همچیو فراموش کرده بودم فقط دلم میخواست این انقباض ها تموم بشه
تقریبا ساعت ۳بود ک کلی پرستر و ماما ریختن تو اتاق و گفتن دستتو بگیر زیر پاهات و زور بزن چون سر بچه اومده بود‌تو واژن
من دیگه انقد بی جون بودم حتی نمیتونستم پاهامو بکشم بالا
فقط التماس میکردم ک زود‌تموم بشه
واقعا الان از فکر کردن به اون لحظات حس بدی میگیرم
چون تصورشم دردناکه برام
خلاصه سوزن بی حسی زدن و و قیچی کردن بدنمو حتی سوند وصل کردم سه کیسه پر شد
و دونفر اومدن بالای شکمم با دست محکم ب شکمم فشار میدادن هر چقد‌دستشونو کشیدم گریه کردم اونا ول نمیکردن
انگار میخاستن عذابم بدن درحالی که برا خودم بودن چون سر بچه تو واژن بود و ممکن بود خفه بشه
منم از درد کل موهامو میکندم و جیغ میزدم
شوهرم ک پشت درد زایشگاه بود میگف صدام تا تو حیاط میرفته انقد ک درد میکشیدم