۱۳ پاسخ

بعد چه قدر وقت بیحسیتون تموم شد؟

طبیعی بودی یا سزارین؟؟؟

عزیزم مبارکه چشمت روشن
پمپ درد نگرفتی؟؟

خدا حفظش کنه😍

🥰🥰🥰🥰

خداروشکر که به سلامتی فارغ شدی
میگم آخرین سونو وزنش چند بود؟

قدمش مبارک باشه

ب محض سزارین چند ساعت بعد آوردنت بیرون بچه رو آوردن پیشت؟

دردات زیاد بود بعد بی حسی من ی هفته دیگ سزارینم

ای خدا🥹دستاشو

خداااا
سفید برفیییی دورش بگردممم🥹🥹🥹❣️❣️❣️

دور سرش چند بود

به سلامتی پا قدمش خیر باشه ❤️

سوال های مرتبط

مامان دونه انار😍💗 مامان دونه انار😍💗 روزهای ابتدایی تولد
تبریک میگفتن بهم و اوردن پوشکشو باز کردن لای پاشو ببینم😂اووخ خودااا 🥹و گذاشتنش رو سینم رفتن منم نازش میکردم و به خوشکلیاش نگاه میکردم
از پایین هی تکون میدادن منو فشار زیاد داشتم روی سینم نینی هم روی سینم بود حالم داشت بد میشد که برداشتنش خلاصه تموم شد و رفتیم ریکاوری نینی هم بغلم بود تو تختش یه چیزی هم بالاسرش حرارت میداد بهش ک سردش نشه ...و مدام گریه میکرد و پارچه رو میخورد از گشنگی😂🥹
سرم و چیز گیر کردن بهم میومدن میرفتن منم گفتم که گشنشه چیکار کنم گفت میان اموزش میدن و میزارنش رو سینت
خانمه اومد توضیح داد و گذاشت رو سینم و نینی مک میزد یه ۴۰ دقیقه رو سینم بود و خانمه حرف میزد و میگفت دعام کن ...
گفتمشون درد دارم و تزریق میکردن تا اروم‌بشم
اومدن گفتن تموم شددد بریم بخش
منو بردن و نینیو گذاشتن رو سینم با خودم بردن بیرون
گفتن سفت بگیر که نیفته ..
میترسیدم بیفته چون حس نداشتم هنوز بیحس بودم
مامانمو دیدم گریه میکرد و خوشحال بود رفتیم بخش و نینیو بردن اتاق نوزاد لباس بپوشه وزن و قد و...
قسمت سخت ماجرا از اون تخت کشیدنم رو این تخت 😖
درد داشت ولی بیحس بودم زیاد متوجه نشدم
وقتی بیحسی میرفت کم کم ناله هام‌بلند شد ..موفین میزدن
منم تحمل نداشتم از درد کمرم
کمرم چون گود هست خیلی اذیت شدم رو کمر مدت زیادی دراز کش بودم تحملم تموم شده بود هی میگفتم یه چیزی بزارید تو گودی کمرم دردم اروم‌بشه
مامان کیسان مامان کیسان روزهای ابتدایی تولد
دیگه رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت نشتی داده گفتم خیلی ازم ریخت گفت نه فعلا دستن به کیسه میخوره یکم راه برو تا بترکه راه رفتم گفت ببینم داره ازم میریزه گفت اره دیگه الان‌پاره شد دیگه من ساعت ۲ که کیسه ابم‌پاره شد تا ۵ دیگه بستری شدم و رفتم‌مامانم و شوهرم هی منتظر دم در ساعت ۵ که بهم سرم‌و اینا زدن ساعت ۵ و رب اینا شروع شد یا خدا چقد درد داشتم دیگه ماما هی میومد معاینه می‌کرد میگفت افرین داری خوب پیشرفت میکنی منم خوشحال میشدم میگفتم تو فقط بگو چند ساعت دیگه زایمان میکنم میگفت یکی دو ساعت دیگه خیلی خوسحال میشدم بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید یا خداااااااو یه جوری جیغ میزدم مامانم و شوهرم از بیرون صدامو میشنیدن و گریه میکردن مامانم میگفت الان میمیره اینم بگم ناگفته نماد ماما خصوصیم نیومد هرچی بهش زنگ زدیم دیگه مامانم خیلی پیام بهش داد و حرف زد بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید به دکتر گفتم تو رو خدا بیا معاینه کن ببینم‌چه جوریم ملاینه کرد گفت نیم ساعت دیگه میاریش گفتم یا حسین نیم ساعت دیگه گفت اره دیگه اومدن معاینه کردن گفتم فولی و مو های بچه رو میبینیم میگفتم مدفوع دارم میگفتن اشکال نداره بکن و منم کردم😂با مدفوع کردن خوب بود سر بچه میومد بعد دوتا دیگه ماما اومدن یکی افتاد رو شکمم و میگفتن زور بزن بعد زور میزدم بد جور نفس بچم میومد رو صفر بعد میگفتن نفس عمیق بکش میکشیدم نفسش میومد بعد زور میزدم دیگه قیچی بود نمیدنم تیغ بود برشم زد و بچه به دنیا اومد انگاهر کل شکمم خالی شد😍🥰
مامان 𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 مامان 𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 ۳ ماهگی
#پارت پنجم
شوهرمو بیرون کرد اونم رفت حالا جالبش اینجاس بعد رفتن شوهرم باز رفت خوابید ساعت ۸ مامانم اومد میگه کو مادر شوهرت میگم اونجا رو تخته بابام هم اومد از در دید خانم خوابیده عصابش خورد شد دیگه پیش منم نیومد گفت بیدارش کن پایینم بگو بیاد ببرمش خونشون انگاری این زایمان کرده مامانم صداش زد بلند شد منم گفت زندایی از خواب سیر شدی اگه نشدی ب داییم بگم بیاد باز با اون بخواب ب خنده گرفت مامانم گفت پایین منتظره اماده شو برو (مادرشوهرم زنداییمه) خدارو شکر رفت همراه اون مریضا ب مامانم میگن این و چرا پیش این فرستادی بیچاره خودش همه کاراشو میکرد
خلاصه دیگه حالم خوب بود هر ساعت ۱۰ دکترم اومد و گفت ک ساعت ۵ مرخصی یه روز در میان برو حموم .... ساعت ۲ اینا بود پرستار اومد یه امپول زد ۲ دیقه بعد زدن امپول من بالا آوردم یه شربت هم داده بود ک با آب قاطی کنم و بخورم مدفوع کنم منم نخوردم ریختم دور بعد اون رفتم سرویس ایرانی هم ادرار هم مدفوع کردم و ساعت ۶ هم بهم نامه دادن ک مرخصی تا ساعت ۸ طول کشید من مرخص بشم مادر شوهرم و شوهرم اومدن مامانم ساک هارو برداشت وسایلم زیاد بود گفتم این ساک هارو هم تو بردار گفت من دلسا رو برمیدارم گفتم خودم برمیدارم تو اینارو ببر مامانم دوباره برنگرده دلسا رو خودم بغلم گرفتم اون وسایلارو هم اون برداشت دم در ب مامانم میگه دریا نمیزاره دلسا رو بگیرم میگه خودم برمیدارم مامانم گفت صبر میکردی میومدم اون وسایلارو هم می‌آوردم تو ام فقط دلسا رو برمیداشتی هعی ولش اومدم خونه مامانم الانم خوبم
*ببخشید طول کشید این پارت دلسا بیدار شد داشتم شیرش میدادم *
در کل ب جز سوند و فشار شکم و اون شب گُ*و^ه سزارین بهترین گزینه اس
مامان 💙کارن💙 مامان 💙کارن💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان مامان راحی 7

دکتر و اکیپشون بازم مردد شدن که ختم بدن
که رفتن مامانم با ماما صحبت کرد و گفت انتیم
37 هفتس

که نگا کرد و بعد از در اتاق فریاد زد خانم دکتر این بیمار سونوش 37 هفتس

ان سی تی بچه هم خرابه(اینجا بود که من به کمک مامانم اومدمو با یه ان سی تی خراب)

دکترو مجبور کردم منو بدنیا بیاره
اخه دلم نمیومد مامانم تو بارداری اذیت بشه
تمام اذیت هارو خودم مثل یک مرد کوچک به جون خریدم 🥹🥹

دکتر گفت پس ببرین اتاق عمل
ماما جون اومد به مامانم گفت اخرین بار چه ساعتی چییزی خوردی
گفت ساعت 8 صبح یک عدد خرما
گفت پس بخواب و استراحت کن چهار ساعت ناشتایی میخوایم
که ساعت 12:30 اومدن مارو بردن اتاق عمل

خانم دکتر بیهوشی هم اومد
به مامانم گفت چه قشنگی
خودشم خیلی قشنگ و خانم بود به چشم خواهری 😁🫢
بی حسی زد به کمر مامانم درد هم نداشت باید

بعدم یه پرده خیلی بلند کشیدن جلو چشم مامانم
خانم دکتر عزیز خانی که شروع کرد به مامانم گفت سزارینت رو مدیون فشار خونت باش
مامان احمد مامان احمد ۱ ماهگی
دیگ دکتر وقتی منو دید گفت چه لگن بدی داری کی بهت گفته بیایی طبیعی دیگ ساعت ۹:۳۰ دقیقه گفت الان فقط باید زور بدی منم طاقت نداشتم خیلی بد بود انرژی نداشتم که با یه دستگاهی به اسم وکیوم زایمان واردم کرد و هی بچه رو میکشید و من زور میزدم پرستار اومد بالا و شکممو همزمان فشار میدادن منم هر لحظه داشتم میمردم زنده میشدم که گفت ببرینش سزارین که یهو گفت نه وایسین دوباره یه تلاش دیگ شاید سرش اومد که منم با کامل طاقتم زور زدم که گفت دارم موهاشو میبینم اونم دوباره اون وکیوم گذاشت میکشید وای که نگم از درد این وکیوم که یهو برش زد همینکه بچه خودش در اومد منم از واژن تا مجاری ادرار پاره شدم و خونریزی شدید اینجا دیگه من هیچیو حس نمی‌کردم بی‌حال افتادم که دکتر ترسید و شروع کرد به قطع کردن خون بود داد میزد سر پرستاره که الان میمیره بچمم از بس تو شکمم موند اکسیژنش کم بود بردنش تو شیشه دکترم بالا سرم داشت بخیه میزد که خدا فقط می‌دونه چقد درد داشت بدون آمپول سر کننده بخیم میکرد که میمردم زنده میشدم که دیگ وقتی بخیه تموم شد واسم شیاف زدنو منو به بخش منتقل کرد بچمم فرداش بهم تحویل دادن الآنم یادش میفوفتم بدجور دلم میلرزه
خواستم بگم درد با آمپول فشار بیشتر از درد خودت باشه و اینکه خواهشاً حواستون به ترشحات آبکی یا هرچیزی باید به دکتر بگین خطرناکه من اگه سونو نمی‌دادم نمی‌فهمیدم که بچم داره خفه میشه وقتی بدنیا اومد خشک بوده بدنش
اینم از تجربه زایمان من ولی بازم خداروشکر منو خودش صحیح سالم هستیم🥰
مامان دیارا🩷 مامان دیارا🩷 ۵ ماهگی
خانما من زایمانم طبیعی بود و اومدم تجربه خودم رو بگم
البته که میدونم برای همه اینجوری نیست و صرفا من فقط میخوام تجربه خودمو بگم


پارت ۱:
حدودا ۱ مهر بود که من صبحش باید میرفتم کلاس های امادگی زایمان که میرفتم
اون روز خواب موندم و نیم ساعت دیر تر رسیدم که دیدم کلاس کنسل شده
و به ماما گفتم میشه ضربان قلب بچه رو گوش کنم گفت اره
اولش ایستاده برام امتحان کرد پیدا نمیکرد

بعدش گفت دراز بکش که صدای قلب بچم در اومد

دیگه قرار بود من چهارشنبه معاینه هم بشم تحریکی چون ۶روز مونده بود به زایمانم
دیگه رفتم خونه مامانم حدودا ساعتای ۴ بعد از ظهر بود که دیدم حالت دل درد و کمر درد پریودی دارم

دیگه اهمیت ندادم و گفتم حتما بخاطر پیاده روی و پله هاست
تا شب که شوهرم اومد خونه مامانم و تا اون موقع هم دردام بیشتر شده بود

میخواستم برم خونه خودم که مامانم و شوهرم نزاشتن گفتن بخواب همینجا معلوم نیست چی بشه دیگه همسرم رفت از خونه وسیله هارو اورد چون از قبل اماده کرده بودم

دیگ رفتیم بخوابیم که ساعتای ۲ بود من دردام هی میگرفت هی ول میکرد ولی منظم نبود منم همچنان میگفتم درد زایمان نیست من قراره معاینه بشم

تا ساعت ۴ صبح که دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم مامانم و صدا کردم گفتم من درد دارم بریم بیمارستان