سلام مامانا توروخدا جون عزیزتون جواب بدین .دخترمن یکی دوروزه همش میاد میگه مامان گریم میاد بعد گریه میکنه بدون علت ...یا یچیزی میدیم بهش گریه میکنه که چرا اینو دادی به من ...الان نشسته گریه میکنه که مامان میشه چادر منو به خاله من نمیخوام مال من باشه .یه کتاب دادم بهش نشسته گریه میکنه که نمیخوام هیچی بدین به من شبیه خاطره میشه من گریم میگیره ....دیگه دارم سکته میکنم این بچه دوروزه اینجوری شده همش میگم نکنه قراره زبونم لال اتفاقی براش بیوفته 🥺.میگه مامان آدمایی که میمیرن عکساشونو میزنن بیرون خونه .میگم نکنه عکس منم بزنن 😭😭

بخدا دارم دیوونه میشم .دقیقا دوروزه .هردیقه میاد میگه مامان من قبلا به این دست میزدم .مامان اینو من خراب کردم ...دعواشم نمیکنیم نمیدونم دیگه چیکار کنم یه راهنمایی کنین اگه تجربه ای دارین...من فکرم درگیر این شده که زبونم لال زبونم لال نکنه واقعا قراره چیزیش بشه یچیزی حس میکنه 😢

۱۴ پاسخ

عزیزم خیلی سرگرمش کن. اهنگ شاد پخش کن خونه. اگه شهربازی سرپوشیده هست نزدیک ببرش. حواسش پرت کن نزار تنها وبیکارباشه ک این افکاربیادسراغش. یا خرید ببربگردونش

نهالم اینجور شده بود بعضی وقتا با بغض میگفت مامانی اشکام میاد دلم میخاد گریه کنم چون خالش تازه فوت کرده بود و همش تو مراسمات ختم بود بچه اینجوری بود همش میگفت من میخام برم پیش خدا چرا منو نمیبره

فقط بخاطر مراسم ختم

همون مراسم ختم اینا تو روحیه ی بچه تاثیر گذاشته😞

من جرات نمیکنم برم سر خاک بابام و داداشم وقتی میبرمشون تا مدتها یه حرفا میزنن اعصابمو داغون میکنن برا همین نمیرم دیگه با اینکه دلم پر میکشه برم

مراسم ختم کی بردی ؟ از نزدیکان بوده ؟ بچت باهاش خاطره داشته ؟
صدای شیون و گریه ها رو دیده ؟

شک نکن به چیزی دیده یا یه چیزی شنیده

اووف چرا بردیش مراسم ختم یادمه مامانم منو میبرد منم تا مدت ها اینجور میشدم

دخترت چند سالش دخترم منم وقتی میریم ختم بعدش فقط از مردن می پرسه نترس گذراست

اومدم بپرسم ببینم اخیرا رفتین مراسم ختم فهمیدم رفتین نترس گلم به خاطر همونه مونده تو ذهنش

عزیزم بخاطر همون مراسم ختمی هست که بردین.من یبار ناچارن پسرمو بردم مکافات داشتیم بعدش🤦

ناراحت نباش عزیزم از همون مراسم ختمه اینجور جاها نبرش صدقع بده خیالت راحت بشه

در طول روز هم بازی داره یا کسی چند ساعت در روز باهاش بازی می کنه.

چ حس بدیه .
ب نظرم اگه میتونی یکی دو روز ببرش خونه مادرت یا کسی
یا بگو کسی ک بچه دارخ بیاد خونتون باهاش سرگرم بشه از سرش بیفتع

سوال های مرتبط

مامان 👑هانا خانوم👑 مامان 👑هانا خانوم👑 ۵ سالگی
سلام مامانا یه کم راجب معلم و مربی های بچه هاتون بگید
با بچه هاتون همدلی دارن؟اگه رفتار اشتباهی کنن بهشون تذکر بدین چطور برخورد میکنن قبول دارن یا نه
دختر من کلاس آی مت میره متاسفانه خیلی از سرماخوردگی و مریضی اضطراب داره
دیروز تو کلاسشون یکی از دوستاش اومده بود که سرما داشته ولی ماسک زده بود هانا شروع کرده گریه کردن که وای میترسم مریض بشم معلمشون برگشته با تندی گفته هانا کارت خیلی زشته
حالا بچه میگه من دیکه کلاس نمیرم معلممون دوستم نداره بهش هم گفتم زبونش هم سه متره میگه دخترت رفتارش بد بوده باید متوجه کارش بشه گفتم منم میدونم رفتارش اشتباه بوده میتونستید بهش بگید برو پیش مامانت آروم که شدی بیا تو کلاس
باز میگه نه شما باید به بچه ات بفهمونی کارش غلط بوده میگم بچه نمیدونه که چیکار داره میکنه استرس داره چون هر وقت مریض میشه تا دو سه ماه طول می‌کشه که خوب بشه بعدش هم همش پپج سالشه چیکار کرده که اینطوری باهاش برخورد کردین
بازم حاضر نبود اشتباهش قبول کنه
کلا یه جوری باهاشون برخورد میکنه انگار بچه های ده ساله
یا یه مورد دیگه اش دو سه تا از بچه ها هی میخندیدن کتاب بسته گفته من اصلا درس نمیدم به بچه اضطراب وارد میکنه حس طر شدگی بهشون میده میگه اگه حرف زدی دوستت نداره اگه خندیدی درس نمیدم ول میکنم از کلاس میرم......
مامان شهریار و🤰 مامان شهریار و🤰 ۵ سالگی
نمیدونم حکمت خدا چیه تو اینهمه گرفتاری و مشکلی که داریم این بچه رو بهم داد واقعا موندم،،،اصلا اوضامون اینقدر داغون شده که روز به روز داره بدتر میشه انگار همه درها رومون بسته شده شوهرم دیکش پاره شده افتاده گوشه خونه کلی بدهی داریم کلی قسطامون عقب افتاده اجاره خونه ،،خوراک و پوشاک اصلا افتضاح از یه طرف میرم د‌کتر بااین خرجایگرون نه بیمه ایی دارم نه چیزی،،کارم شده گریه کردن و غصه خوردن به شوهرم میگم بیا بریم تهران سرایداری میگه نه میترسم اگه یه وسیلشون گم شه گردن ماهست میگم هیچی نمیشه میگه نه میترسم،،کار دیگه ایی هم نمیتونه کنه کلا فلج شده افتاده گوشه خونه،،خیلی داغونم خیلیییی دارم به هر دری میزنم ولی همه بستس اگه بحث امتحانم بود بسه دیگه خسته شدم تا کی،،نمیدونم تاوان کدوم کارمو دارم پس میدم،،،نیاین نگین اگه بچه نمیخواستی چرا جلوگیری نکردم من جلوگیری میکردم ولی یه بار از دستمون در رفت اونم باشرایطی که من داشتم موندم که چجوری گرفت من تنبلی تخمدان خیلی شدید داشتم در حدی که دکتر رو بارداری اولم کلا قطع امید کرد منو گفت امکان اینکه باردار نشی خیلی زیاد ولی خدا پسرمو داد
مامان دردونه مامان دردونه ۵ سالگی
سلام روزگارتون خوش
اول بگم قضاوت نکنید....من واقعا از دست پسرم کلافه ام...امروز رفتم دنبالش مهد کودک میبینم بینیش قرمزه میگم چی شده میگه خاله زده به مربیش گفتم زنگ زده میگه خودش جدبدا خودش رو میزنه موهاش میکشه گلوش فشار میده‌.. دمپایی شو گاز میگیره میگم تو خونه اینجوری نمیکنه شاید از کسی توی مهد یاد گرفته میگه نه بخدا کسی اینجوری نکرده...ی پسر شیطون هست اونم به شدت بچه شما نبوده....هیچ روشی روش جوابگو نیس اینو خودمم میدونم از کسی هم ترسی نداره ... نمیدونم چه کنم اومدم کلی باهاش حرف زدم شروع میکنه فحش دادن مثلا میگه زهرمار و اینا ...حالا خودم گفتم اینو تو عصبانیت ولی این از دم همون حرفی که نباید بزنه رو درجا تکرار میکنه اونم هر روز....این بماند شلوارش در اورد شروع کرد خندیدن و رقصیدن دیگه زدم سیم اخر لباسمو پوشیدم لباس اونم پوشیدم بغلش کردم گفتم دیگه نمیخامت هی مبخام باهات منطقی باشم اروم باشم کنترل کنم ‌.....جایزه تشویق.بی توجهی...محبت...حرف ..‌قصه اینا همه رو رفتم حتی مشاوره که اونم اصلا راضی نبوددم همون جلسه اول شروع کرد به تجریه تحلیل زندگی من ...همسر من زیاد خونه نیس و وفتش با بچه ها نزدیک به صفره....مشاور هم میگفت تو قربانی هستی تو این زندگی تو شاید پذیرفتی اما بچه نه تو باید جور پدر رو بکشی،😒 من هم در حد توانم متوسط براشون وقت میزارم همه چی هم براش فراهمه چه کنم دیگه