۱۲ پاسخ

ببین اولین بار من موهامو کوتاه کرد شوهرم فهر کرد ناز کرد محلش ندادم الان از بیخ کوتاه میکنم هیچی نمیگه آخه مرد و چه به این کارا خوب کردی عزیزم بچه است اذیت میشه

حالا ک این رفتاروداره فرصت خوبیه موهای دخملی کوتاه ترکنی واقعا سخته شستشوورسیدگی ب موهای بلند

من جای تو باشم میگم حق داری ناراحت شی اما دخترمون هم دوست داشت یکم موهاشو کوتاه کنم
منم چون اذیت میشدم و موهاش از پایین حراب بود یکم کوتاه کردم
اصلا نزار به دعوا پ بحث بکشین
مردا خیلی ناز نازی شدن
😅♥️

بالاخره دخترش بود دوست داشته با موهای بلند ببیندش به نظرم منطقی بهش پیام بده بگو میدونم دوست داشتی دخترمون موهاش بلند باشه ولی بچس تو حموم شتنش اذیت میکنه ادما من کمرم خیلی درد میکنه ممنون میشم درکم کنی. ازت میخوام به خاطر چیزی که دوباره رشد میکنه و به حالت قبل بر میگرده نه خودت ناراحت شی نه با قهر کردنت من و ناراحت کنی😚

شوهر منم میگ دیگ دست ب موهاش نزن
دخترم یاد داده ک تری موهاتو کوتاه کنه و اینا 🫠

خب موعه دیگه دوباره بلند میشه چه رفتار بچه گانه ای داره موقع شستن شورت پای دخترت کن بگو باباش بیاد بشوره

اخی عزیزم کلا باباها حساسن ...دختر من خودش بدتره اصلا نمیذاره یه سر سوزن از موهاش بزنم ...ما بابابزرگ خدابیامرزم رو موهامون حساس بود میگفت زن باید موهاش بلند باشه 😁

حالا مال برعکسه گیر داده کوتاه کن دخترمم دلش نمیخاد

مگه مرده هاسراین چیزاقهرمی کنن یانظرمیدن 🤭

فکرش بکن بابای من هنوز که هنوزه رو موی منو آجیم حساسه دیگه دختر داشتن بابایی بودن همینه.
😅😅😅

خوب کردی ؟بنظرمن بروکوتاهترکن به درک که قهرکرده محلش نزارچیکاربه موی بچه داره

وااااااااااااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااااااااایا
من که یه بار به خواست و دل خودم
موهام رو پسرونه زدم
شوهرم تا ده روز باهام قهر بود
و رابطه هم نداشتیم
بد عنق شده بود که نگو
انگار یکی رگ غیرتش رو نشونه گرفته بود

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامانا توروخدا واسه یه دقیقه که شده خودتون رو بزارید جای من با بچه ای که دوروز دیگه ۴ سال و ۴ ماهش تموم میشه و دیگه ماشالله بزرگ شده و خوب هما چیزو می فهمه باید چی کار کرد با خدا دیگه خسته شدم بریدم ماهلین نشسته بود یه لحظه بلند شد دیگه تا کله اش پی پی کرده تو خورش اینقدر کرده بود که رسیده بود به کمرش و تا نزدیک گردنش پر از پی پی تمام لباساش و زندگی من از پی پی یکی شده بود خیلی عصبانی شدم بردمش تو حمام لختش کردم و شستمش‌ و دوتا هم محکم زدم رو بدنش و حسابی دعواش کردم آخه چقدر این وضعو تحمل کنه بچه ی ۲ ساله اگه بود تا الان یاد گرفته بود به مامانش جیش و پی پیشو بگه مشاوره هم بردمش میگه افتاده رو دور لجبازی باید صبور باشی و هیحی نگی آخه لجبازی تا کی تا کجا الان تو مهدشون به مربیش تا دلوین میخوادبره دستشویی میگه منم جیش دارم ولی به من نمیگه پی پی رو هم کلا نمیگه می دونم تاپیکم تکراریه ولی به خدا دیگه خسته شدم دیگه هیچ روشی هم جوابگو نیست رو این بچه چقدر صبورباشم و هیحی نگم اگه همچنان ادامه داشت چی اگه تا کلاس اول خواست این کارشو ادامه بده چی ؟؟از دیروز پیش همون مشاوره مهدشون می برمش رفتاردرمانی به امید اینکه خوب بشه اونجا هم خانومه گفت دقت و تمرکزشم خیلی پایینه و زود از یه جیزی خستا میشه میزاره کنار با مربی مهدشم و منم همین جوره همه رو خسته کردا دیگه این بچه 😭😭😭😭آخه یه بچه اینقدر باید خنگ باشه بابا دستم دیگه تا آرنج رفته تو گوهههه من با کارهای این بچه چطور فرشامو بدم بشورن واسه عید😫😥
مامان بلبل مامان بلبل ۴ سالگی
سلام.دختر من خیلی خیلی جلفه مثلا امروز هی میومد رو شکمم وایمتساد بپر بپر میکرد هرچی میگفتم دردم میاد اما گوش نمی‌داد هرچی با خوبی میگفتم بدرتر میکرد یا اینکه تو شلوار کثیفی می‌کنه نمیگه که اوف دارم یا جیش داره نمگیه کل خونه رو نجسی برداشته هرچی میگم دخترم بگو جیش داری همیشه میگه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما باز کار خودش می‌کنه یا اینکه امروز ی لیوان برداشته بود تو خونه آب میریخت رفتم لیوان از دستش گرفتم دیدم رفته ی بطری برداشته دار تو خونه آب میریزع هرچی با خوبی میگفتم اما باز آب میریخت دیگه بطری هم از دستش گرفتم ساعت 9شبی برداشته بود قمه قمه اش پر آب کرده بود میریخت تو خونه هرچی میگفتم نکن بدتر میکرد بعد میومد منو هم خیس میکرد هرچی میگفتم مامان نکن کل خونه خیس شده نمیشه جای نشت از بس خیس کردی اما گوش نمی‌داد منم گرفتم زدمش دیگه دست از کاراش برداشت رفت گرفت خوابید .با اینکه از ساعت هفت صبح بیدار بود مهد هم رفته بود ولی این بچه انرژیش اصلا خالی نمیشه ساعت 10شبی خوابید
الان مثل خر پشیمونم که چرا زدمش
ولی این اصلا حرفامو گوش نمیده
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 79
بهنام واقعاً رفتارش خیلی خوب شده بود.....
بالاخره رفتیم سونوگرافی و گفتن که بچه دختره.....
بهنام خیلی خیلی خوشحال بود.....
برای ما فرقی نمی‌کرد من دوست داشتم فقط بچه‌ام سالم باشه جنسیت برام واسم مهم نبود....
اما چون تو شهر غریب بودم و می‌دونستم این غربت تا عمر دارم همراهمه دوست داشتم که دختر داشته باشم و بشه همدمم.....
بالاخره دو ماه دیگه گذشت و معلوم شد یکی از جاریامم حامله است....
جاری بزرگم خیلی ناراحت بود...
با اینکه خیلی سعی می‌کرد به روی خودش نیاره اما کاملاً مشخص بود که چقدر ناراحته....
جاریم ۳۷ سالش بود دکتر بهش گفته بود که آخرین راهت رحم جایگزین هست.....
اما جاریم نمی‌خواستی اینو قبول کنه....
شایدم حق داشت هر مادری دوست داره که خودش مادر بشه...
کم کم متوجه شدیم که جاری بزرگم دچار افسردگی شده.....
کاملا حق داشت عروس بزرگ خانواده بود و دو تا عروس کوچکتر از اون هر دوتاشون بچه داشتن....
گاهی با خودم می‌گفتم کاش توی خونه نبودیم....
کاش حداقل هر روز ما رو نمی‌دید