انقد حالم بده که نگم دیدین میگن فروپاشی روانی دقیقا تو این حالم ۱۹روز از عملم گذشته نوزده روز تو خونم فقط رفتم بخیه هامو کشیدم اومدم منی که هر روز بیرون بودم با یه بچه ۲ساله که مدام جیغ میزنه همش یه وعده غذا میخوره اونم با هزارتا بازی واسه لباس عوض کردن باید بدوی دنبالش واسه پوشک عوض کردن یک عالمه گریه می‌کنه مامانمم بیچاره دیگه نمیتونه با یه شوهر پست و عوضی که شب ساعت سه میاد خونه اگه بچه بیدار باشه یکم میبیننش بعد موقع خوابش خود بیچارم باید با هزار بدبختی و درد بخوابونمش نامرد عوضی یک روز نموند کنارم درصورتی که می‌دونم می‌تونست رفت نشست تو کافه خاک تو سرش بی لیاقت ترش ندیدم خیلی داغونم الآنم اومدم تو اتاق در و بستم دیگه نمی‌کشم از این طرف هه به اطرافیان میگم تو رو خدا خوراکی برای بچم نیارید بابام و داشته اومده لواشک و آبمیوه آورده براش اینم ناشتا لواشک خورد اسهال شده غذا هم خو نمیخورم ترکیدم دیگه خدا

۶ پاسخ

خدا شفا بده انشالله زودتر سر پا بشی منت کسی نکشی

عزیزم چقد شرایطتت سخته انشالله خدا بهت سلامتی بده تا میتونی فکرشو نکن و عیب نداره این چند روزم میگذره بدش دیگه خودت رو سر بچه تی خب ببین چ غذایی دوست داره ماکارونی سیب زمینی عدسی هر غذایی ک دوستداره اونو بگو براش درست کنه

عزیزم چون شرایطم مشابه شما هستش میپرسم
عمل کمر سخت بود؟ الان خوبین؟ درد پاتون رفته؟ و اینکه میتونم بپرسم چند سالتونه ک عمل کردید؟

جیغ زدنش بخاطر همینه که تو خونه دلش میگیره کسی نیست باهاش بازی اینا بکنه

مامانت اگه اونجاست کوچیکه رو بذار پیش مادرت با بزرگه یه سر برو بیرون هم حال خودت عوض بشه هم بچت

چقد بیشعوره شوهرت.من هر جا بره از اول ازدواج گفتمش دیگه دوازده شب باید خونه باشه.الان ک دیگه بچه هست تا قبل خوابشون باید بیاد نیاد غر غرم سرشه

سوال های مرتبط

مامان آرمان مامان آرمان ۲ سالگی
سلام مامانا یه سوال
من و پسرم همیشه تو خونه تنهاییم چون تو این شهر کسی از فامیلای خودم و شوهرم نیس ،کسی به خونه مون رفت آمد زیاد نداره خودم گاهی اوقات پسرمو میبرم بیرون به قول خودش در در ، تا دلش میگیره اما خب نهایت تا کوچه و اینا باش پارک و مهد یا خانه بازی هم نزدیکم نیس که با بچه های دیگه آشنا بشه و معاشرت داشته باشه و خودش تو خونه با اسباب بازیاش بازی می‌کنه و عادت کرده به تنها بازی کردن
راستش چند وقت پیش خونه دوستم مهمون بودیم که اونم بچه کوچیک داره که همسن پسرمه هر چقدر طفلی بچه میخواست با پسرم بازی کنه ،این محلش نمی‌داد یا هر اسباب بازی بچه دوستم برمیداشت می‌رفت همونو از دستش می‌گرفت طفلک بچه هم گریه میکرد یا یه عادت جدید پیدا کرده آدمو میزنه
بنظرتون این رفتارش عادیه؟
هر اسباب بازی بچه دوستم برمیداشت گیر میداد همونو از دستش میکشید
مامانایی که این تجربه دارین تو رو خدا راهنمایی کنید چیکار کنم این کارشو ترک کنه ،دیگه هیچ جا مهمونی تو رپستامون نمیتونم برم
مامان سپهر جان مامان سپهر جان ۲ سالگی
دوستان تایپیک قبلم در مورد لجبازی پسرم سوال پرسیدم
یه کمک خواهرانه میخوام
چند وقتیه واقعا از لحاظ روحی خوب نیستم
خوب که چه عرض کنم خیلی حالم بده و متاسفانه چون نمیتونم بروز بدم حالم رو بدتر کرده و متاسفانه برای یه موقعیت شغلی با تمام وجودم تلاشم رو کردم تو خستگیا بی خوابیا به خودم انگیزه دادم یعنی من میگم تمام وجود فقط خودم میدونم چقدر اذیت شدم چه شبا که نصف شب با گریه میخوندم که بهش میرسم ولی...
با پارتی بازی نتونیتم برسم
خیلی خیلی شوک بدی بهم بود

الان تقریبا یکساله از این موضوع لعنتی میگذره
و چند روزهبه شدت حالم بده و مدام به پسرم گیر میدم
داد میزنم سرش
کلافه میشم
عصبی میشم

و پسرمم خیلی کنجکاو و بازیگوشه
و من بعنوان یه مادر نمیتونم اونجور که باید کنارش باشم و ارومش کنم
خیلی از خودم بدم میاد
قبلا یه دختر اروم و صبور بودم
ولی الان مدام ازرو عصبانیت داد میزنم
مشاوره دوس ندارم برم
چون دیدم خیلیا فتن و جوابی نگرفتن
یهدردودل خواهرانه بود
میدونم که همه اتون مادرین و منو میفهمین
از اینکه تو خونه ام
از اینکه این همه درس خوندم
و بیکارم
حس خیلی خیلی بدی دارم
لعنت به هرکی که پارتی بازی میکنه
لعنت به ادمای بی جدان
🥺🥺🥺