۶ پاسخ

انقدگفت جرستارها به گوش دکتررسوندن دوارزنگ زده بود اتاقم که خانوم فلانی نری ها خونه خطرناکه ....میگفت کولربزنید گرممه پرستارها میگفتن نه بچه ها مریض میشن ...میگفت کثیفه همه جابوی خون میاد ...دهنی ازمن سرویس کرد چقدگریه کردم هم اتاقیم بچه چهارمش بود گفت ول کن گریه نکن میگدره

قصد کشتنو داشت

عزیزم ادم ب دلسوزش میگه بیاد همراهش باشه وگرنه پرستار خصوصی میگرفتی ک بهترت بود

ای درد بگیرن این مادرشوهرا
من زایمان کرده بودم میگفت مبل بلند کن بدنتون قوی میشه
بعد خاهرشوهرم دوماه قبل من زایمان کرده بود نمیزاشت دست به سیاه و سفید بزنه
میگفت تا شیش ماه باید استراحت کنی
بهش گفتم پس چرا به دخترت میگی دست نزن
دیگه لال شد هیچی نگفت
درد بگیره خالمم هست خیر سرش
انشالله تا آخر عمرش دیگه نبینمش

بعد روز ۳ بچه ام زردی گرفت من موندم اون رفت خونه ۳روزموندم آرامش داشتم

یا خدا چ سمیه این مادر شوهرت

سوال های مرتبط

مامان مانا مامان مانا ۱ سالگی
شما با دخالت های از روی محبت دیگران چه کار میکنید؟ ما اومدیم شیراز خونه ی خواهر شوهرم. صبح که پاشدیم بهشون گفتم بچه ساعت ۳ تا ۵ می خوابه. اگه میخواهیم بریم بیرون ساعتشو تنظیم کنیم که به خواب بچه نخوره. دیگه نهار درست کردن و خوردیم و یه چرتیم آقایون زدن پاشدن راس سه گفتن بریم پاساژ. من گفتم شما برید من و بچه خونه میمونیم که بچه هم بخوابه شمام راحت برید بگردید. هی اصرار اصرار که بیاید بچه رو بغل میگیریم و نیاین کوفتمون میشه. گفتم اینجوری هم بچه اذیت میشه هم ما هی میخواهیم بغلش کنیم. تهران هم پاساژ زیاد داره من به دلم نیست شما برید بچه هم تخت میخوابه اصلا چیزی نمیفهمه. باز اصرار کردن گفتم اگه به خاطر من میگید من اینجوری راحت ترم. خواهر شوهرم گفت نه شما به خاطر من بیاید. آخر گفتم چرا من باید کاری بکنم که نمی خوام!؟ لطفا انقدر اصرار نکنید. آخرم با حالت ناراحتی رفتن بیرون منو پسرم موندیم خونه. بچه هم فوری خوابید
حالا امیدوارم ناراحتیشون کش پیدا نکنه. با سیاست حرف زدنم اصلا بلد نیستم
مامان مهرا مامان مهرا ۱ سالگی
مامانا سلام
امروز با دخترم رفتیم خانه بازی
کلا دوسه بار رفته
امروز بچه هایی رو که میدید به وسیله ای که بازی کرده باهاش دست میزنن
جیغ میزد و میرفت که مثلا بگیره
من درگوشش میگفتم باید نوبتی باشه و از کسی وسیله نگیریم و از این حرفا
یه زنه که پسرش خیلی مظلوم بود و دختر من چیزی ازش میخواست سریع میداد
یهو اومد در نقش مادر خیلی خوب و گفت الان وقت اموزش نیست
تو گوشش نخون
گفتم پس کی وقتشه !
خونه که تنهاست
الان که تو موقعیت باید بگم
بعدش گفت من تو خونه صبح تا شب دارم با بچم حرف میزنم لبم خشک میشه
گفتم والا ما هم همینیم
تو خونه گفتن یه طرف الان که تو شرایط و داره میبینه بطرف
بعدم اول باید بذاریم خودشون باهم کنار بیان شابد بتونن حل کنن و دپست شن
خیلی ناراحت شدم
از اینکه همه شدن متخصص بچه داری و به خودشون اجازه میدن به دیگران راه یاد بدن
دختر منم تجربه های اولشه
خیلی دوست دارم تو این موقعیت ها فرار بگیره و خودش حل کنه مشکلو یا اگر منجر به درگیری چیزی بود خودم ورود کنم