مامانا لطفا راهنماییم کنین دیگه از دست دخترم خسته شدم ۱۲سالشه تازگیا با پسرم بد شده همش دعواش میکنه میزنتش تا پسرم میاد سمتش دعواش میکنه. همش ب ما میگه شما پسر پرستین با اینکه هیچی هم براش کم نمیزاریم هرچی میخاد نه نمیگیم ولی بنظرم رفتار دخترعموش ک برادرش خیلی بده رو دختر منم اثر گزاشته.امروز از ساعت ۴ دکتر بودم تا رسیدم خونه ساعت ۹بوده یادش افتاده ک وسایل واسه درس فناوری میخاد دوباره پاشدم رفتم بیرون براش خریدم اومدم ک فردا هم جلو دوستاش کم نیاره هم منفی نگیره.اومدم بهشون شام دادم ظرفای ناهار و شام شستم نشستم پای تکالیفش ۴تا طراحی واسه درس علوم داشته براش کشیدم بقیه تکالیفش هم گفتم بده کمکت کنم بنویسی چون پریوده گفتم اذیت نشه با اینکه خودم از خستگی کتفم داشت میسوخت. چندبار پسرم اومد کنارمون بشینه هی دعواش کرد هلش داد من پسرمو با کاغذ خودکار سرگرم کردم بره دوباره اومد نشست جای دخترم اومده هلش میده پرتش میکنه میگه جای من بلند شو میگم خب یکم تو بشین اونورتر اشکال نداره دوباره میگه ها خوشبحال رادوان ک کسی کاریش نداره.منم دیگه زد سرم دوتاشونو زدم گفتم حالا دلت خنک شد خیالت راحت شدم زدمش. بعدش هم نشستم گریه کردن دیگه دیوونه شدم از دستش خودش هم رفته تو اتاقش همه چی بهم میگه. البته تو این مدت زیاد ازین دعواها داشتیم واقعا نمیدونم چیکارش کنم هرچی هم باهاش حرف میزنم انگار نه انگار....

۱۱ پاسخ

تواین سن میشن اینجوری

تو سن بلوغه طفلی😪

برنامه منم همینه، پسرم دوازده سالشه ، خیلی تنش هست تو خونمون ، اکثرا سرش داد میزنم که پاشو برو تو اتاقت و در و قفل کن و بیرون نیا ، وقتی کنار همن دو دقیقه نمیتونن بدون جروبحث باشن ،

اولا ک سن بلوغشه
دوما وقتی خودش داره میگه خوشحال داداش.یا شما پسر پرستین منظورش اینه ک نیاز ب توجه بیشتری داره ن از نظر مادی از نظر اخلاقی محبتی حمایتی وقت گذاشتن و.....
سوما شما خودت سعی کن رابطه داداش و آبجی رو قوی کنی.وقتایی ک حالش خوبه ب هم نزدیکشون کن.بگو داداش گفته امروز خیلی دلتنگ آبجی هستم و....

عزیزم تنها نیستی ماهم همین دختر منم دوازده سالشه پسرمو دعوا می‌کنه میزنه منم خودمو میزنم اونارم میزنم دعوا میکنم

سرشو گرم کن باشگاه یا کلاس رقص ثبت نامش کن

اقتضای سنشه باید باهاش راه بیاید
اصلا سرش داد نزن دعواش نکنید
فقط اگه پسرتو کتک زد تنبیهش کن مثلا یه چیزی ک دوس داره مثل گوشی یا یه چیزی رو تهدید کنید ک ازش میگیرید تا نزنه
باید بدونه کتک زدن خوب نیست
خودتم دیگه نزنشون تا از سرش بیفته
حق داری خسته شدی
ولی اینجوری هم دخترت بهتر نمیشه هم پسرت گناه داره اونم پسفردا یاد میگیره زدن رو بچه های دیگه رو میزنه

من یه کلیپ اینستا دیدم گفت بچه ها گوش ندارن اونا چشم داذن و رفتار مارو تقلید میکنن حتما شما رفتار بدی با دخترتون داشتین که دخترتون با برادرش رفتار بدی داره

اینستا داره؟

الان وارده دوره بلوغ شده .عصبی پرخاشگر شده ..این دوره صبور باش تا طی بشه ..

میدونم رفتاراش همش بخاطر تاثیرات گوشیه ب شوهرم میگم گوشی ازش بگیر میگه بدتر میشه واقعا خسته شدم بخدا دلم خوش بود تو شهر غریب دختر دارم ولی....

سوال های مرتبط

مامان علیرضا🌻💛 مامان علیرضا🌻💛 ۲ سالگی
موندم از دست علیرضا چیکار کنم فقط 😢😭
آنقدر بد قلق و بی ادب شده که حد نداره
من و همسرم تو خونه خیلی با هم خوب صحبت میکنیم تا زمانی که با خودمونه اوکیه اگر ی نفر بیاد خونمون یا میاد میگه برو بیرون با میگه دوست ندارم یا زبون براش در میاره یا با هرچیزی که دستش برسه میزنه فرقی هم نداره کی باشه از خانواده خودم بکیر تا مادرشوهر و پدرشوهر و عمه
کل تربیت و ادعام تو مادر بودنو برده زیر سئوال 😭
آنقدر بچه آرومی بود خیلی مهربون و حرف گوش کن الان انگار شده بچه جنگلی خیلی بی ادب شده
خیلی ها میگن از چیزی بترسونمش مثلا از سوزن و اینا ولی من کلا مخالف ترسوندن بچه و زدنم تا الان خیلی باهاش راه اومدم سعی میکنم اینطور مواقع با بغل و صحبت کردن باهاش آرومش کنم
فقط همون موقع میگه مامان ببخشید معذرت میخوام بوس میکنه پنج دقیقه بعد دوباره همون کارو تکرار میکنه
آنقدر گفتم پسر خوبی باش اذیت نکن کوچولو ها کار بد کنن دعواشون میکنن
مثلا مبینی داره بازی میکنه میاد میگه مامان دعوا نمیکنی من میگم نه میگه آفرین بعد بوسم میکنه یا هی میاد میگه مامان کوچولو ها کار بد میکنن حرف بد میزنن
آنقدر گفتم تذکر دادم حس میکنم مدام ذهنش درگیر اینه
درصورتی که من اصلا اهل تنبیه نیستم بیشتر مواقع با حرف زدن سعی میکنم قانعش کنم نمیدونم واقعا چیکار کنم دارم دیوونه میشم 😭😭😭
بچه های شما هم اینطورین ؟؟
مامان گل بهاری مامان گل بهاری ۲ سالگی
چند روز یکی از اقوام جوان مون فوت کرد خیلی روحی بهم ریختم الانم چند روزه دخترم تب داره تو 24 ساعت شاید 3 ساعت هم نخوابیدم، از اون طرف نتونستم برم سر کار به خاطر دخترم مجبورم تایم که تو روز دخترم خواب دورکاری کنم، خانواده ام هم ازم دورن، خانواده شوهرم هم که اصلا باهاشون ارتباط ندارم بر فرض که رابطه داشتیم برام بچه نگه نمی‌داشتن دخترم هم همش چسبیده بهم اینا رو گفتم که بدونین چقدر تحت فشار روحی و جسمی هستم
شام خورده بودیم دخترم هم که لب به غذا نمیزنه وسایل سفره رو یکم جمع کرده بودم یه شیشه شور درش باز بود خودم و شوهرم داشتیم ازش می‌خوردیم دختر کوچیکم هی چسبید بهم نمیفهمیدم چی میخواد کاری که هرگز نکرده بود یهو سر شونه ام رو گاز گرفت اصلا دلم از حال رفت جیغ زدم یهو خواست پام رو گاز بگیره داد زدم رو به شوهرم که چرا بلند نمیشی بچه رو بگیری اونم هم زمان که بلند شد داد زد یه بچه دوساله است دیگه و پاش و زد به ظرف شور همه رو ریخت تازه طلبکار هم هست به خدا جای دندن دخترم کبود شده و خون میاد منم یه پتو و بالشت برداشتم رفتم یه اتاق دیگه خوابیدم دخترم با شوهرم تنها باشن
هی این یک هفته تحمل کردم گفتم شوهرم کارش سنگین شب بخوابه گناه داره، حالا امشب بالاسر بچه مریض بشینه
فردا هم تولدش میخواستم فردا صبح برم براش کیک بخرم، ناهار بریم بیرون، عصر هم بریم براش به سلیقه خودش، کفش و شلوار و پالتو بخرم، اصلا دلم نمیخواد حتی دیگه بهش تبریک بگم چه برسه خرید کادو و کیک و....
دخترم