۱۱ پاسخ

الهی بگردم
سخت میگذره ولی سخت نمیمونه
بعد هر سختی اسانی

خداروشکر واسه روزهای خوبی که داریم واقعا

عزیزم چه روزای سختی رو گذروندی

من میخواستم برم برای زایمان و همین دورس از دخترم فقط اشک می‌ریختم
که فقط یک شب یا دو شب میخواستم دور باشم

بقیه فک میکردم از زایمان میترسم
اما من اینقدر اشک و بغض داشتم که نمیتونستم بگم از دوری دخترم

درکت میکنم 8 روز برای یک مادر یک سال

الهی خوب خوب شده باشی که دیگه نیاز نباشه بری

خداروشکر بابت لحظه لحظه بودنشون

الهی عزیزم خداروشکر الان صحیحو سلامت پیش دختر گلتی این مهمه🥰❤

من چقدنگران شمابودم دیگه پیام نگذاشتیدحالت خوبه سپیده جون دیگه ایناکه گذشتع توگذشته سیرنکن یباراون دوهفته عذاب کشیدی دوباره باخاطراتش خودت نرنجون خداروشکرتموم شد

دورت بگردم...بلاخره گذشتتتت😘

دقیقا حس حالتو درک میکنم من خودم سر عمل آپاندیس وکیستم مردم زنده شدم خودم زیر عمل معلوم نیس زنده بمونم یا نه ولی همه فکر خیالم دخترم بود که چی بخوره چی جوری سیرش میکنن دخترم به شدت وابسته خودم وسینه بود ده روز خونه مامانم بودم دریغ از یه لحظه بغل کردن بچم آب شد نتونستم بچمو بیست سی روز بغل کنم از عذاب وجدان داشتم میمردم همه میگفتن خودت داری زیر عمل میری فکر خودت باش

من واقعا درکت میکنم خودم وقتی بهم گفتن برو صفراتو عمل کن ما بچتو نگه میداریم دنیا رو سرم آوار شد همش گریه میکردم همش میگفتم چجوری دو شب از بچم دور باشم خدا نشون هیچ بشری نده

چی شده

ببخشید عزیزم این سوال و میپرسم،مریضیتون چیه؟ید درمانی چی هست؟؟

سوال های مرتبط

مامان مهتا مامان مهتا ۱ سالگی
سلام. من حدود دو هفته ای هست که دیگه شیر ندارم . یعنی خیلی خیلی خیلی کم شده. نمی‌دونم چرا یهو اینطور شد . از اونجایی که دخترم سیرشیر نمیشه ، همش به من میچسبه و هر نیم ساعت تقاضای شیر می‌کنه. و چون شیر ندارم و چیزی نمیاد حتی شده نیم ساعت سینه رو تو دهنش نگه می‌داره. بدنم کوفته و خشک میشه . از دهنش میکشم بیرون جیغ میزنه و شیر میخواد .
خب هم بدن درد گرفتم ، هم عصبی ام که شیر ندارم . و فوق العاده از اینکه همش باید به یه ور باشم و سینه تو دهن بچه باشه خسته ام.
دیشب نمیخوابید بخاطر شیر . شیشه هم که نمیگیره .‌ گفت جی جی منم عصبی شدم داد زدم . باباش توپید به من که چرا دعوا می‌کنی ؟ باز دیوونه شدی ؟ و ... . منم بهش گفتم پس ببرش بخوابونش پدر نمونه‌ . بچه رو ازم گرفت برد و یک ساعت باهاش بازی کرد و بعد خوابوند و آورد . آیا من در اوج فشار و اذیتی که بودم نباید عصبی میشدم و داد میزدم ؟ منم آدمم و همه ی مامانها بخاطر فشاری که روشون هست و بخاطر اذیت های بچه و کلی چیز دیگه ممکنه یه دادی یزنن. شوهرم درک نمیکنه
مامان فندق مامان فندق ۱ سالگی
کمکم کنین لطفا عذاب وجدان گرفتم 😢
بچم خداروشکر خیلی آرومه کلا نسبت به بچه های دور و اطرافم که میببنم شر نیست ولی کار ها خطر ناک انجام میده بعضی وقت ها مثلا میره رو مبل ها راه میره اگه یه وقتت واسه این که باهاش حرف بزنیم کلا میرفت روی مبل حالت انداختن میگرفتن خودشو انگار میخواست بندازه یه بار هم هیجان زده شد یهو انداخت خودشو یکی دو بار هم که ناخواسته افتاده
یا این که چیز های سنگین رو پر میکنه هر طرفی شد
به مادر شوهرم گفتم اینجوری میکنه دو روزه مادر شوهرم گفت دعواش کن که متوجه بشه نباید این کار هارو بکنه من کلا تا جایی که میتونم اصلا دعواش نمیکنم دو روزه دارم دعواش میکنم که شاید بهتر بشه بعد میزنه زیر گریه و میخواد بغلش کنم ازم انتظار نداره دعواش کنم خیلی ناراحت میشم خودم از این کار و این که هیچ تأثیری هم نداشته دعوا کردن بیشتر لج میکنه اگه بهش بگیم نکن تورو خدا راهنماییم کنین چیکار باید بکنم من دارم از جذاب وجدان دیوونه میشم آخه این بچه ی کوچیک چی میدونه که دعواش کنم
مادر شوهرم میگه چون لوسش کردین اینجوری میکنه باید دعواش کنین تا بفهمه