۱۱ پاسخ

آخ گفتی من که زانو و کمر واسم نمونده به خدا همش بهم میچسبه میگه هیچکاری نکن بدبختی خوابم نداره چند روزه هیچکسی روهم ندارم تو این شهر غریب بریدم حالم از زندگیم بهم میخوره هرچی جمع میکنم فایده ای نداره

منم اوضاعم همینه ب بدبختی کارامو میکنم خودمو کلا فراموش کردم اووووف ک بزرگ بشن

من میبرمش اشپزخونه هزارتا وسیله میدم تا سرگرم شه بزاره یه غذا بپزم
گاهی هم نیم ساعتی میشینه کارتون ببینه من تند تند جمع میکنم ولی ب خودم نمیتونم برسم

دقیقا منم همینم حس میکنم بچم عصبی شده از بس تو خونست و هیچ سرگرمی نداره

ب بدبختی میرسم

من شب ک میخابه تا چهار وپنج صبح بیدارم غذا رو نصفه نیمه اماده میکنم لباس میشورم خونه مرتب میکنم دیگه صبح بیشتر باسبحانم بین روزم میخابه تند کاری باشه انجام میدم بعدش استراحت میکنم

برای منم همین جوریه تازه دخترم وقتی بیداره میچسبه ب پام نمی‌ذاره کاری کنم، وقتی خوابه هم تا میام بلند شم پشت سرم بیدار میشه 🥴

با دوتا میرسم ولی پاره پوره یم

بازم خوبه تو خونه بند میشه دختر من که همش دم دروایساده با کلاه وکاپشنش میگه بریم همش میگه بریم .خونه منو ببینی بازار شام .واقعا نمیدونم احتمالا بچه های اروم ومظلومی دارن

براس اسباب بازی جدید جدید بگیر سرگرم میش حتما زیاد بهش توجه می‌کنه ک اونطوری شده بزار تو حال خودش باش

یک سنی باز خوب میشه باید تحمل کنی پسرمنم هیمن بود تویک مدت باز خوب شد

سوال های مرتبط