من مامانم افسردگی نداش ولی حال کمک کردنم نداش😀همسرم راننده خودم ی تنه بچه۱۵۰۰ کیلویی رو بزرگ کردم تاخدا هست نیازی به بنده اش نیس اطراف منم هزار نفر هستن ک بچه هاشونو شب یکی نگهمیداش روز یکی ک طرف استراحت کنه
بحث خیانت که میگی واقعا حق داری عزیزم من نمیدونم چی ب چیه ولی خیانت واقعا سخته
اما از نظر کمکی خاستم درجریان باشی من و خیلیای دیگم کمکی نداشتیم پسرمم شیرخشک بیشتر میخورد الانم کامل شیرخشکی شده و سینه نمیگیره
دوستم بچش وزنش زیاد ماشالا ازاولمش شیرخودش ولی شاید تاحالا پنج بار سرماخورده ازمایش کلی داده و اینا
ربطی به شیر مادر یا شیرخشک نداره مراقبت ها مهمتره البته از نظر من که نه متخصصم نه هیچی😅طبق تجربم میگم
اولا من بچم شیر خودمو میخوره مریض هم شده
اصلا ربطی ب مریض شدن بچه نداره
شیر خشک یا شیر خودت
بعد هم من خودم تو ی شهر غریبم
خدایی ده روز اول مامانم اومد کمک داد
ولی بعد ده روز رفت و تا الان ک بچم هفت ماهشه
خودم دست تنها بدون کمک بزرگش کردم
حتی شوهرمم کمک انچنانی نکرد
ولی قوی باش مامان مهربون
گور بابا همه و حرفاشون
مادرشوهر من هم ی سره تیکه کنایه
بچت ریزه
بچت فلانه
بچت ال بل
اخریا ک میگع بچت ماه گرفتگی داره
منم میگفتم اره داره
چون حرف با آدم ی دنده و لجبازی ک بخاد حرص خوردن تو رو ببینه بیهودس
حالا بچه رو از بس با دهنا کثیفشپن ماچ کرده بودن
صورتش دونه ریخته بود
منم میگفتم اره ماه گرفتگیه
هر چی گفت
گفتم اره تو درست میگی
تا دهنشو بسته الان
پای مادرشوهر خواهر شوهر قطع کن
والاه منم ار اول تنها بودم
هم تو بارداری هم بعد زایمانم مامانم ۴ ۵ روز موند پیشم فقط
خواهرم تا چهل روز بعد زایمان خونه مامانم بودم..تا صبح بچه بیدار سر دستم شکم پاره خودم پاش بودم تا صبح..مامانم خوابه خواب....خودتو ناراحت نکن..از الان بهترین مادر شو واسه بچت جبران به قول خودت ندادن شیر خودت بهش
مامان مهربون فک نکن فقط خودتی
ببین من بارداری استراحت مطلق بودم...پیش مامانم بودم ..اینقد دلم چیز میز میخواست ولی مامانم اصلا اهمیت نمیداد...بوی ی غذایی بدم میومد راحت درستش میکرد...بچم ورن نمیگرفت دکتر دستور غذایی داده بود مامانم انگار ن انگار
من فقط میتونستم برم سرویس برگردم ...همسرم غروبی میومد براممثلا شیر موز درست میکرد یا گاها ک نبود خودم پا میشدم با اینکه سرکلاژ بودم و دهانه رحمم باز بود ...ن اینکه مامانم دوستم نداشته باشه نه...یحالت افسرده و بی اهمیت بود ..بعد عمل همه کارا رو خودم انجام دادم ..یعنی سزارین بودم کمرم قفل میشد بچم کولیک داشت جیغ میکشید دهانش بسته نمیشد ..مامانم بعد نیم ساعت ک دیگه بچه از درد صداش قطع میشد میومد ورمیداشت در حد ی دقه...اون موقع تو اون شرایط خییلی دلخور میشدم ...منم تا۷ ماه شیر دادم بعدش خشک شد..از این روزا لذت ببر ...نشد ک بدی دنیا ک ب آخر نرسیده
عزیزم منم تو غربت از خانوادم دور هیچ کسی نبود رفته بودم بیمارستان برا فشارم یهو گفتن دفع پروتئین داری بستری کردن ی خانوادم نگفتم گفتم خوب میشم صبح یهویی بردن زایمان تک و تنها هیچ کسی نبود رفتم زایمان کردم بچه ی نارس یک کیلویی خودم بزرگ کردم همیشه مشکلات هست ب این فکر نکن تو تنهایی منم تنها بودم
بخدا منم تو شهر غریب هیچ کس کمکم نبود ن مادرشوهر ن مامانم پیشم بود،تنها بچه اول و هیچ تجربه ای نداشتم بچم ۳ماه شبا نمیخوابد،رفلاکس داشت شوهرمم صبحا باید میرف شرکت واسه همین کمکم نمیکرد خودمم افسردگی شدید،دخترمم ک ب دنیا اومد مشکل داشت و تو دستگاه بود اون ترس و زایمان سختم شده بود کابوسم،خدا بزرگه بیخیال حرف مردم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.