۱۰ پاسخ

واقعا حق👍🏻👍🏻👍🏻منم همیشه باخودم میگم کاش کمک میکردم چون الان میفهمم چقد به کمک نیاز داره یه مادر با یه بچه کوچیک

والا من اینا رو به خواهرام گفتم، یادمه ی بار یکیشون گفت بچه رو نگه دار تا برم حموم هی صداش زدم بیا بیا نمی‌مونه و فلان چند وقت پیش گفتم معذرت واقعا نمی‌دونستم بچه داری چجوریه

دقیقا من بیشتر نسبت به مامانم همچین حسی دارم چون اصلا تو خونه کمکش نمیکردم

من چقدر بچه های همه رو نگه داشتم اما دریغ از یه کمک

عالییییی بود

لایک داشت
منم بچه فامیل زیاد نگهداشتم ولی هیچکس کمکم نکرد

چقد بجا و حق حرفت🥲👌👌👌

درخواستمو قبول میکنی گلم 🙏🙏

اخ ک چقدررر من برا جاریم اینجوری بودم نمک نشناس😒😏

قشنگ بود ✨

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱۴ ماهگی
سلام مامانِ مهربون
صبحت بخیر🕊️🌹

این متن رو تا آخر بخون
مخصوص خود خود خودته😍😘


وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدمِ دیگه میشی…
گاهی شبا تا صبح بیداری و روزها خسته ای…😮‍💨
اما انگار یک قدرت مضاعف داری بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین مجبوری به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاط باشی❣

دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… 🤭
نگران اینی که مبادا پای بچت‌ بسوزه…
نگرانی که چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟

وقتی مادر میشی دیگه نمیتونی به اراده خودت آب بخوری، چرت بعد از ظهر بزنی، مسافرت بری، عشقبازی کنی و حتی مریضی هم دیگه معنی چندانی نداره…
و برای همه اینها شاید کسی ازت قدردانی نکنه...🙄🙃

خودت هم از هیچ کس توقع نداری بهت بگه خسته نباشی، خدا قوت، دست مریزاد، ایول، دستت درد نکنه….

وقتی مادر میشی شاید گاهی دچار خشم و افسردگی و اضطراب بشی و با خودت فکر کنی چرا هیچکسی اینها رو بهت نگفته بود؟
چرا حتی مادرت این همه چالش و ازت مخفی کرده بود و فقط در مورد قسمت خوب داستان باهات حرف زده بود!🤔

وقتی مادر میشی! بزرگ میشی،
یاد میگیری به خاطر فرزندت غرورت رو زیر پا بذاری و تو بحث های با همسرت کوتاه بیای…
یاد میگیری سکوت کنی، صبور باشی..
گاهی به دروغ بخندی و بگی همه چیز رو به راهه…

میدونم و میدونی که #مادر شدن پر از چالشه🤱
مادر شدن یک شغل سخته و تو باید قبل از هر چیزی بپذیری که وارد مرحله ی جدید از زندگیت شدی که گاهی مثل یک بحرانه اما در عین همه سختی هاش لحظه های خیلی قشنگ داره💞

توی‌ مسیرش #رشد داره
آگاهی داره
قدرتمند شدن داره
و #عشق داره...
مامان شاهان مامان شاهان ۱۴ ماهگی
مامانا اومدم یکم درد و دل کنم حال روحیم اصلا خوب نیست مادرم ندارم برم یکم باهاش حرف بزنم اروم بشم پسرمن از وقتی به دنیا اومده بود خوابش عالی بود تا حدود یکسالگی ولی شبی چندبار پاگیشد برای شیر از یکسالگی که گذشتیم شبا همش با گریه پامیشدو میگفتیم برای دندونه خلاصه این جریانات ادامه داشت بعضی شبا حتی یک ساعت به یک ساعت بلند میشد ولی موقع خوابیدن راحت میخوابید دکتر گفت اگر اذیت میکنه داروی گیاهی بیبی سد داد که ارامبخشه بدم و راحت بخوابه گفت عوارض نداره ولی من ترسیدم و ندادم .
خلاصه الان چند شبیه اصلا نه میزاره رو پا بزارمش نه روتاب همش گریه میکنه نمیخوابه نمیدونم چیکار کنم هرکار بگین کردم امشب با هرار ترفند کنارم خوابید بعد یک ساعت مشت و مال دادن بعد دیدم خوابش سنگین شده اومدم بزارمش تو تخت خودش پاشد یک ساعت تمام گریه کرد مجبور شدم از اون دارو بدم .نمیدونم دیگه واسه خوابش چیکار کنم حالم خیلی بده احساس میکنم مادر بدیم .راستی دو ماه میشه خودش دیگه شب لب به شیر نمیزنه قبل و بعد بیداری شیر میخوره .
احساس افسردگی دارم دوسدارم بعضی شبا بمیرم خسته شدم احساس میکنم از پسش برنمیام من مادر خوبی نیستم