۴ پاسخ

بیخیال در حد ی مرتب کردن خونه جاروبرقی. کافیه.

نگران خونه نباش بابا کسی توقع نداره خونت مرتب باشه اگه سختته بهش بگو .با همسرتم صحبت کن خودتو بدحال تر از چیزی که هستی نشون بده بزار کمکت کنه

عزیزم من پسرم دوسالش بود دخترم دنیا اومد خودم همه کارامو میکردم اگ سزارینی پیش یه دکتر خوب برو

منظورم خونم بود،خودمم سنگین شدم بدجور

سوال های مرتبط

مامان آیلین مامان آیلین ۴ سالگی
سلام شبتون بخیر،یه بار قبلا سوالمو مطرح کردم ولی دو نفر بیشتر جواب ندادن خواهش میکنم اگه تجربه ای دارین کمکم کنین. دخترم خیلی خجالتیه از اول همون خجالتی بود ولی با خانواده خودم خیلی خوب بود تا سه سالگی وابسته مامانم بود تو یه جمع که وارد می‌شدیم اگه مامانم اونجا بود زودی میرفت بغلش یا اینکه با خواهرم تو یه ساختمونیم همش میرفت خونه اونا و با بچه هاش بازی می‌کرد شب به زور برا خواب میاوردیمش اگه اونا مهمون داشتن اوایل خجالت می‌کشید بعدا یخش آب میشد به بازی ادامه می‌داد جوری با دامادمون جور بود که از سر و کولش بالا میرفت ولی آلات مدتیه اصلا خونشون نمیره کلا همه جا حتی خونه مامانم می‌چسبه به من وقتی بلند میشم زودی از لباسم میگیره و دنبالم میاد دیروز به زور راضیش کردم که خونه خواهرم بمونه با پسرش بازی کنه خودشم دوست داشت بمونه ولی همون که شوهر خواهرم اومده بود شروع کرده بود به گریه یعنی همه جا اینکارو میکنه برا چیزای خیلی بیخود گریه میکنه از توجه اطرافیان بیزاره تو جمعا خجالتی بودنش خیلی خیلی شدید شده اصلا با بچه ها ارتباط نمیگیره حتی با باباش هن جایی نمیره و میگه مامان هم بیاد درحالیکه قبلا میرفت و چند ساعتی ازم دور میموند
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
یه چیزی بگم فقط لطفاً سرزنش نکنید چون خودمم عذاب وجدان دارم
من از وقتی فهمیدم باردارم خدا رو التماس کردم بارداری راحتی باشه هم جسمی هم روحی، گفتم خدایا تو شهر غریب تنهام با یه بچه چهارساله، کمکم کن حالم خوب باشه، ولی دقیقا جسمی نابود شدم معده درد شدید تهوع که جون تو بدنم نبود، در حدی که گیره روسریم به گلوم میخورد تهوع می‌گرفتم، دخترمو می‌بردم دستشویی هزاریار محتویات معدم میومد تو گلوم و برمیگشت... از نظر روحی هم افسردگی شدید گرفتم آدم افسرده دنبال بهونس که بشینه بخاطرش گریه کنه، اوایل زار میزدم که چرا من تنهام، چرا کسیو ندارم کمکم کنه
خدا رو از همون اول التماس کردم بارداری راحتی باشه ولی از بارداری اولم هزاران هزار برابر سختتره
دلم میخواست بچه دومم پسر باشه چون یه دختر دارم به خدا گفتم خدایا اگه صلاحه پسر باشه که بهونه ندم دست افسردگیم ولی اگه صلاح نیست هم کمکم کن حال روحیم بدتر از این نشه
سونو رفتم گفت دختره و همین بهونه بزرگتری شد برای شدت گرفتن افسردگیم، خوشحالم دخترم خواهر داره ولی باز یه فکر مضخرف میاد تو ذهنم که ولی من پسر میخواستم، می‌دونم اثرات افسردگیه
من آدم خوبی نیستم ولی تقریباً مذهبی بودم حجابم نماز روزه و...
چند روزه انگار با خدا لج کردم نمازمو کنار گذاشتم میگم خدا که نه کمکم کرد حالم تو بارداری خوب باشه تو شهر غریب نه صلاح دونست پسر بده و کلا انگار صدامو نمیشنوه چرا نماز بخونم
می‌دونم فکرم اشتباهه می‌دونم نماز خوندن داد و ستد نیست که بگم چون خواستمو ندادی منم نماز نمیخونم، خودمم عذاب وجدان دارم ولی...
نمی‌دونم چیکار کنم از این حال دربیام، از خودم بدم میاد
مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
دوستان غصه داره منو میکشه خیلی ناراحتم از وقتی زایمان کردم کارام زیاد شده خودم دست تنهام اینا هیچی بخاطر آرشا ناراحتم هرشب میگیرمش توبغلم و گریه میکنم
قبلا ازساعت۴تا۱۰شب فقط باهم وقت میگذروندیم بیرون میرفتیم بازی میکردیم حالا گیر داداششم گریه میکنه همش نمیتونم زیاد باهاش بازی کنم کلییییییی بغل و بوسش میکنم ولی خس میکنم کافی نیس خیلی دلتنگشم بدون من وارد اتاقش نمیشد حالا همش تو اتاقش تنها بازی میکنه اخ قلبمممم غذامیدم داداشش گریه میکنه میبرم خموم باز داداشش اصلا نمیتونم وقت بگذرونم بچم وزن کم کرده مرتب ازش کمک میخوام چون کسی نیس کمکم کنه دلم میسوزه صبح ک میشه تا میخوام باهاش وقت بگذرونم داداشش بیدارمیشه شیر و رسیدگی میخواد
متاسفانه هیچکی نیس کمکم کنه شوهرم۳ظهرمیره تا۳شب صبحهاهم یا بیرون کارداره یا خوابه
خیلی آرشارو دوسش دارم دلم نمیاد بخاطر کاراش اذیتاش تذکربدم میترسم روحی اسیب ببینه خس میکنم کم گذاشتم ولی بیشتراز این درتوانم نیس
بعدازظهرا میگم بیا بازی وسط بازی میره سراغ داداشش هی باید تذکر بدم ک نرو بیدارش نکن یا صدام میکنه میگم نمیتونم بیام دستم بنده و دیرترمیرم چندبار تو حموم یا دستشویی مونده جون داداشش توبغلم گریه میکرد اخ امشب چقد گریه کردم هرشب واسش کتاب میخوندم ولی خالا نمیتونم بخدا بیهوش میشم شبا
خیلی دلم گرفته خیلی
مامان زندگیم ایلیا❤ مامان زندگیم ایلیا❤ ۴ سالگی
❌ نمونه هایی از پرتکرارترین آسیب های دوران کودکی در اتاق درمان:

1⃣ من نمیتونم وجود احساساتی مثل خشم و غم رو بپذیرم و یا در موردشون صحبت کنم چون توی خانواده ما صحبت از این احساسات ممنوع بود و انکار میشد .
2⃣ هیچوقت نمی تونم قاطعانه حرفم رو بزنم آخه هر وقت میخواستم چیزی بگم والدینم واکنش منفی نشون دادن و ساکتم کردن.
3⃣ من همیشه فکر میکنم همسرم قراره ترکم کنه ، یادم میاد هر بار اشتباهی ازم سر میزد مادرم منو تهدید به ترک می‌کرد.
4⃣ می دونم خودم رو با دیگران مقایسه میکنم و احساس میکنم ازشون عقبم،چون والدینم همیشه منو با دیگران مقایسه میکردن و میگفتن اونا از تو بهترن .
5⃣ من خیلی خجالتی ام و نمی تونم توی جمع حرف بزنم ،دلیلش اینکه تو بچگی همیشه خجالتی بودنم رو بعنوان صفت مثبت تقویت کردن و میگفتن به به ! چه بچه خوب و آرومی.
6⃣ من اغلب کارهام رو نصفه نیمه رها میکنم ،آخه بچه که بودم والدینم نمیذاشتن کاری که شروع کردم رو خودم تموم کنم ،همیشه وسط کار از من میگرفتن و خودشون انجام میدادن.

✅ برخی از مشکلاتی که در بزرگسالی تجربه میکنیم ،ریشه شون به تجارب دردناک کودکیمون می رسه .
درسته که کنترلی روی گذشته نداریم اما امروز با آگاهی میتونیم در راستای بهبود قدم برداریم.