۲ پاسخ

عزیزم اشکالی نداره چون در موردش حرف زدین فکر کردی اینجوری شدی چند روز بعد درست میشه

گلم شاید دختر عمت الکی گفته
ببخشین پلی اگرم راست باشه هم مامانپسره و هم دختر عمت خیلی نادانند که این حرف به شما زدن اصلا معنی ندارها به خانم متاهل این حرف زده بشه

سوال های مرتبط

مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۴ سالگی
بچه ها من دختر بزرگم خیلی شیطونه و ظاهرا که موقع خواب دختر کوچیکس اونو اذیت میکنه که نخواهی چند باری هم نداشته تو روز بخوابه کوچیکه مدام تا شب نق زده از ساعت ۷تا ۱۱شب که تایم خپابشو مدام کلافه بوده،،،منم به زبون میگیرمش که بخوابه میام باهات بازی میکنم چند دقیقه آروم باشه تا بخوابه بعد نقاشی بکشیم یا کتاب داستاناتو بیارم و فلان فلان،،،میگم تکیه بده به خودم تا آجی تو بخوابونم اونم فکر کنه تو خوابیدی !!!بعد دو روز پیش کوچیکه رو خوابوندم گفتم پس بزرگه هم خوابیده چون کمر به کمر من تکیه داده بودیم سر و صدا نمیکرد و آروم بود صداش کردم یه دفعه جا خورد و هول شد زود دستشو از تو شورتش درآورد😔منم شوکه شدم گفتم مامان چیکار میکردی !؟گفت هیچی !؟منم گفتم دستت به خصوصی بود؟؟؟اولش گفت نه بعد گفت آره
منم گفتم نباید دست بزنی اونجا واسه جیشه کثیفه چرا دست می‌زنی با نرمی و ملایمت
گفتم دست بزنی مریض میشی باید بریم دکتر
خلاصه کفت باشه دست نمیزنم

بیشتر خواسمو جمع کردم مراقبت بودم دورتادور
امروزم موقع خواب ظهر خواهرش در حد چند ثانیه غفلت کردم دوباره دستش تو شورتش بود که گفتم حرفمو گوش نمیری مگه نمیگم کثیفه مامان دست نزن
مریض میشیاااااا
بازم گفت باشه
نمیدونم چیکار کنم اینم بگم حواسشو پرت کردن جواب نمیده هاااا شاید در حد چند دقیقه
بخواد یه کاری انجام بده باید اون کارو بکنه چون به شدت لجبازه
مامان mamansho21 مامان mamansho21 ۴ سالگی
امروز دخترم تا من رفتم پسرمو بخوابونم نمکدون رو بداشته بود کلی نمک به غذاش زده بود درحالی که نمک غذا عالی بود و این یک شیطنت به تمام بود
من نا آگاه:وای اینچه کاریه بی عرضه وای غذا حروم کن نخور اصلا
من دانا : در نهایت قاطعیت ولی ارامش تو سکوت بهش نگاه کردم تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این نیاز نبوده این کنجکاوی بوده از نوع مخرب و اقتضای سن اما غذای منم زده بود و هر ان ممکن بود بترکم از اعصبانیت سریع بلند شدم و در سکوت یک غذای دیگه برای خودم ریختم خوب برنج فقط به اندازه همسرم مونده اشکال نداره براش یه پیمانه میذاری خوب چرا اینکار رو میکنه ، چرا غذای من ، یهو اومد دنبالم مامان من کار اشتباهی کردم این غذارو نمیشه خورد 🙃 ته دلم میخواستم بغلش کنم اما به جدیدت ادامه دادم غذایی که ریختمو خوردم یه دور زد اومد گفت من هنوز سیر نشدم یکم غذا هست من بخورم همچنان سکوت کردم یهو گفت چرا باهام حرف نمیزنی اروم برگشتم جلوش چشم تو چشم بهش چی گفتم از اینکه غذام خراب شده من مجبور شدم غذامو دور بریزم و ادمهایی تو دنیا هستن که گرسنه ان ناراحتم ، عذر خواهی کرد ، منم قابلمه برنج که چند تا قاشق تهش مونده بود حلوش گذاشتم و گفتم اینو بخور تا شب شام ، اونم حرفی نزد و خورد اینم بگم عصرانه که همیشه شش میاوردم زودتر اورذم چای و میوه ، این دوتا شکلات جایزه مادریه که احساسات منطقیشو قوت داده تا بچه اش رو سرکوب نکنه ،
سخته اما خیلی از اشتبهات بچه ها احتیاج به فریاد نداره ، برای منی که از ۸/۵ صبح سرپام چندتا مشاوره داشتم درعین حال منزل برق میزنع و نوزاد کولیکی واقعا دوباره گذاشتن حتی یک پیمانه برنج ینی اضافه کاری اما این شرایط انتخاب منه من تصمیم به فرزند جدید گرفتم پس باید پاش واستم نظر شما چیه