خب منو اقا پندار وارد ماه نهم شدیم این هشت ماه واقعا چالشای سختی داشتم از سرکلاژ و فوت پدر شوهرم و اذیت های مختلف خانواده شوهر و خانواده خودم تا خونه نشینی و افسردگی و حس تنفر و دوری از همه آدما و استرس خرید سیسمونی و استرس اینکه بتونم مادر خوبی باشم یا نه
خدا واقعا توی ناباورانه ترین حالت ممکن تورو به من داد و یجورایی مث یه معجزه شد تو زندگیم
تجربه چندین سال تنبلی تخمدان و هر دکتری که میگفت اگه رفع نشه یا نازایی میگیری یا دیرزایی و استرس همیشگی من برای بچه دار شدن که فکر میکردم هیچوقت تجربه اش نکنم اما بازم تلاش کردم و ۲۵ کیلو وزنمو کم کردم بازم به این فکر نمیکردم که یه کوچولو بیاد تو زندگیم یهو با بابا تصمیم گرفتیم که تو بیای و همون اولین بار انگار منتظر بودی تا صدات بزنیم
هیچکدوممون باورمون نمیشد که مث یه معجزه سریع صدامونو بشنوی و بیای و بشی جواب همه سختیایی که توی این ۲۹ سال کشیدم
عاشقتم و امیدوارم لیاقت اینو داشته باشم که امانت دار و مادر خوبی باشم
با عشق برای پندار❤️

تصویر
۹ پاسخ

منم سرکلاژم وخیلی سختی کشیدم تا الان امیدوارم که همه مامانا و شما بسلامتی نی نی تون بغل بگیرین انشالله

الهی شکر امیدوارم مابقی روزا هم بخیر بگذره و کیف کنی از وجود نی نی😍

ان شاءالله این چندهفته ی باقی مونده هم به بهترین نحو سپری کنی 🥰🥰🥰

شما مادر قوی هستی همینطور ادامه بده🦋🌷

ان شاالله به زودی و با سلامتی خودت و پسرت در بغل هم هستین
خداحفظش کنه براتون

خیلی خیلی مبارک باشه
ایشالا این یه ماه هم مثل برق و باد بگذره😍😍

ای جانم خداحفظش کنه واست و بسلامتی تو بغل بگیری عزیزم🥰😘

خدا روشکر که خدا برات معجزه کرد و لایق همچین امانت بزرگی دونست،ولی خدایی من خانواده شوهرم ماهن ،باورم نمیشه هنوزم ادمهایی با سطح فکر پایین وجوددارن،بابا همه چی داره روزبه روز پیشرفت میکنه شمام فکرتونو اصلاح کنید خب

چقدر خوشحال شدم برات عزیزم
از خدا میخوام سالم و سلامت بغلش بگیری ♥️

سوال های مرتبط

مامان آرمان🩵 مامان آرمان🩵 روزهای ابتدایی تولد
یه روزایی بود واقعا فکرشو نمیکردم به اینجا برسم...
آخه تو ۲۰ هفته سرویکسم ۲۹ بود و ۲۳ هفته یهو شد ۲۵ و استراحت مطلق شدم ۲۶ هفته ام ۲۲ بود
همش میگفتم خدایا من فقط به ۳۲ هفته برسم و خیالم راحت شه
یه روزایی از استرس طول سرویکس کوتاهم صبح تا شب گریه میکردم
هممون استرس داشتیم همش در حال خوندن ذکر های مختلف بودم
واقعا هیچوقت فکرشو نمیکردم که بخاطر یه لیوان آب از کسی کمک بخوام و محتاج بشم که عینن محتاج شدم
فقط روز شماری میکردم برسم به فروردین اردیبهشت که مطمئن شم به دنیا بیاد میمونه
منی که یروز نمیتونستم تو خونه بشینم ۵ ماه تو یه تخت خوابیده بودم و در و دیوارای اتاقو نگاه میکردم
تو این مدت یکم افسردگی گرفتم..
ولی گذشت:)
خیلی از سختیایی که کشیدم رو نگفتم چون واقعا دوست ندارم انرژی منفی بدم
تجربه ای که تو این مدت داشتم اینه که نباید اصلا استرس داشته باشی استرس بدتر میکنه شرایط رو باید خودتو بزنی ب بیخیالی حتی اگه سرویکست زبر ۱۰ باشه
اون روزا همش دنبال مامانایی میگشتم که سرویکسشون مثل من بود و به آخر بارداری رسیده بودن و صحیح سلامت زایمان کرده بودن
یکیشون مامان کیان بود که واقعا ازش انگیزه و انرژی مثبت گرفتم خدا خیرش بده
همون روزا به خودم قول دادم اگه به آخر رسیدم و کسی مثل خودم که مشکل کوتاهی سرویکس داشته باشه رو دیدم حتما تجربه و همه چی رو در اختیارش بزارم
ببینید واسه من گذشت واسه شمام میگذره مطمئن باشید صحیح و سالم کوچولوتون میاد تو بغلتون
حتی من از ۳۰ هفته دیگه استراحت نبودم
ولی لطف خدای عزیزم باعث شد من و پسرم به اینجا برسیم
خدا جونم ازت ممنونم 💚..