امروز مهمونی خونه خواهرم بود بعد شام بچه ها رفتن اتاق بازی کنن دو تا دختر خواهرم دو تا پسر دو تا داداشام که بزرگن از من اونجا بودن یهو دخترم با گریه اومد انگار سر به سرش گذاشته بودن حرصش داده بودن این داشته گوشی می‌دیده اون ها باشوخی می زدن به دستش یا یا کمرش البته به منظور زدن نه ها خیلی آروم در حد دست زدن خود دخترم تو صبح داد ولی عصبانیش کرده بودن اومدن بغلش کردم آروم شد من نرفتم چیزی بگم مامانم رفت اتاق بهشون تذکر داد اما اعصابم خورده این داداش کوچیکم کسی حق نداره به زن و بچش چیزی بگه خودش آدم بزرگه دختر منو حرص میده البته اولین بارشون بود این کارو کردن

عزیزم درست متوجه نشدم ک داداشت حرصش داده یا بچه اش ولی اگر داداشته از رو دوست داشتنه شوهر من آنقدر سر ب سر خواهر زاده هاش می‌ذاره ولی جونش می‌ره براشون .

متاسفانه منم از اینکه هی سر به سر بچم میزارن و شوخی های بیخودی میکنن شکنجه میشم تو روحیه و اخلاق پسرم بشدت تاثیر میزاره

باز خوبه تو نرفتی کار خوبی کردی. ..من خواهرم. سر همین چیزها ک بچه ها باهم بازی میکنن. اونم میگه هرچی بچه من میخواد باید بدن بهش. من باهاش قهرم. خواهر دیگر باهاش قهر بود. ی مدت داداشم با هاش سرسنگینی بود چون میگه فقط بچه من

اتفاقا برادرشوعر من اینجوریه یه آدم مزخرفیه هیچ کس نمیتونه حرف بگه ولی خودش راحت می‌تونه بگه

عزیزم همه جایی منم تو خانواده همسرم همین مشکل دارم چون از اول چیزی نگفتیم