۱۰ پاسخ

چقدر بد ..زابطه ات کم کن ..هروقت اومدن قبلش دراتاق خودتو قفل کن ..و وسایل بچه‌ات قائم کن .

سلام کمتر رفت و آمد کن.بعدشم اومدن خونتون وسایل هایی که میدونی خوشش میاد و برمیداره بزار اتاق و در اتاق قفل کن

عجببببب 😐😐😐
بهترین کار قطع ارتباط هست فقط
به مادرش هم زنگ بزن بگو فلان چیز رو که برده بیارید برامون خیلی جدی

عزیزم قطع ارتباط و تمام، شما نرین اوناهم تماس گرفتن بیان چند بار بگی مریضم خونه نیستم مهمونی دعوتم دیگ نمیان

برای منم پیش اومد این قضیه شوهرم زنگ زد به پدر بچه که وسیل۶ دخترمو بیارید داره گریه میکنه بهشون برخورد ما با چشم خودمون دیدیم دست دخترش بود

بنظر من ب دخترت بگو وقتی اونا میان کلا با اسباب بازی بازی نکنه در اتاق هاتونو قفل کن و اگرم سراغذکرفتن بگو دخترم ناراحت شده اون دفعه .نمی‌خواد کسی بره تو اتاقش یا ب وسایلش دست بزنه بعدم کارتون بذار ببینن یا گوشیتو بده و بپا گوشی رو کف نره دوبار اینطوری کنی انشاا... بعدا دیگه نمیان

‌این بچه مشکل داره باید تحت نظر روانشناس باشه ببین جات باشم به مادرش پیام میدم میگم خودم چندین بار دیدم گفتم بدونی با مشاور صحبت کنی برای ایندش اینجوری ارتباطتونم قطع میشه راحت میشی

خانوادش که میفهمن این وسایل مال خودشون نیست و چیزی لهش نمیگن.کلری نمیشه کرد جز اینکه دوری کنین ازش.یا وقتی میان یه سری وسایل کم بیارین بیرون برای بازی بچه هد و در اتاق هاتون رو قفل کنین‌

به مادرش بگو خودت دیدی وسایل برداشته نمیدونم نسبتتون چیه باهم ولی این بچه اگه مادرپدرش درست بودن اینطوری نمیشد از الان... وقتی یکی به من بگه دخترت وسایلمو برداشته لااقل خودم نگاه میکنم ببینم چ خبره مگه میشه ادم انقد بیخیال....

خب نزار بیاد قیچیشون کن

سوال های مرتبط

مامان عشقام مامان عشقام ۵ سالگی
سلام بچهامیگم دختر خواهرشوهرم دقیقا بادخترم همسنه بعدخیلیییی شیطونه هرموقع میان خونمون یکی از اسباب بازیای گرون دخترمو یا میشکنه یا برمیداره میبره خونشونو دخترم کلی گریه میکنه و دعوا میشه مامانشم اصلا به روی خودش نمیاره الکی فقط یه بار میگه اجازه بگیر اول بعدبیار یا خودشو به بیخیالی میزنه حالافردا باز میخوان بیان شوهرمم گفت اسباب بازی گروناش رو جمع کن الان داشتم جمع میکردم دخترمم رفته بود پیش باباش بخوابه یه دفعه دیدم اومد تواتاق گفت چکارمیکنی منم گفتم اسباب بازی شکستنیاتوجمع میکنم که دیگه دخترعمت میاد باهم دعواتون نشه شروووع کرد گریه که جمع نکن اصلا من نمیخوام بیان خونمون من میرم قایم میشم درو قفل میکنم از اینجور حرفا کلی باهاش حرف زدم گفتم مامان فردا میان باایناکه خراب نمیشه بازی میکنید ایناروهم که خراب میشه من جمع میکنم بعددوباره میذارم سرجاشون گفت نهههه فلان حالا خیلی ناراحتم از طرفی واقعا نمیخواستم اینجوری باشه که بچم اسباب بازیاشو قایم کنه یا نخواد مثلا بیان خونمون اما مجبورم میترسم باز برداره ببره یابشکنه به نظرتون چکارکنم
مامان آرنیکا مامان آرنیکا ۵ سالگی
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
دخترم خیلی مادرشوهرمو دوست داره
پری روز رفته اونجا
دیشب رفتم دنبالش گفت شام میخوره بعد شام
دیگه خبری نشد تا امروز غروب من ب همسایه مون گفتم بریم دنبال دخترم (مادرشوهرم گفته بود بیا دنبالش غروب میخوام برم بیرون)
زنگ زدم گفت گریه میکنه نیا منم لحنم یکم تند شد گفتم من نمیتونم اسنپ بگیزم پس خودتون شب بیاریذش خونه اگه نیاوردینش هم مهم نیست بمونع گفت نه کار دارم صبح بیرون گفتم من کاری ندارم اصلا کلا بمونه اونجا بچه نمیتونم اسنپ بگیرم بیام دنبالش



(یکی دوبار در ماه میره اونجا چون من هرچقدر سعی کنم نمونه تا ی ذره گریع کنه مادرشوهرم میگه بدار بمونه و این انقدر گریه میکنه تا بذارم بمونه و متاسفانه شوهرمم پشتم نیست میگه بذار بمونه


شوهرم زنگ زد میرم دنبال بچه گفتم نرو بذار بیینم مامانت وقتی بعد س روز میگه گریه میکنه بذار بمونه با چی میخواد بچه رو بیاره
گفت ماشین نداره گفتم ماهم ماشین نداریم چرا ب حرف من ارزش قائل نیستن وقتی بعد س روز میگم میام دنبالش با همسایه ک اسنپ ندم باز میگع بذار بمونه تو تربیت بچه دخالت میکنه من ی کاری میکنم با گریه چیزی ب دست نیاره اون بدتا یادش میده با گریع ب دست بیاره

خلاصه منو شوهرمم بحثمون شد ک میگفت تو مقصری منم گفتم باعث دعوای ما مامانته منکه نمیبخشمش هیچ وقت ایشالله جوابشو میبینه این دنیا

آسمون خدا ب زمین بیاد نمیذارم بچم دیگع شب اونجا بمونه گفت تو یار کشی میکنی و لجبازی این حرفا
منم گفتم اصلا مهم نیست چی میگی یا تو پشت منی یا مقابل من


ولی خیلی حرص خوردم چون حرفم فقط اینکه با گریه نمیخوام بمونه اگه قراره ی روز اونجا باشه خب باشه دیگه وقتی گریع کرد بهش بگید نمیتونه با گریع بمونع باید برگرده خونه و همیشه مقصرم