۶ پاسخ

دستش بشکنه، اعصابم همبنطوری بهم ریخته بود دیگه بدترم شدم
اگر اونجا بودم منم میگرفتم مامانه رو تا میخورد کتک میزدم

آره بچهاخیلی معصوم مظلوم هستنددلم میسوزه براشون نمیتونن ازخودشون دفاع کنندبزرگ میشن باعقده بعدبه پدرمادر بی احترامی اون دنیابچه رو بزنی هزاربرابرش تاوان

الهی بگردم آره منم وقتی میبینم کسی بچه کوچیکو میزنه اعصابم خورد میشه گناه دارن

هنوز نتونستم درک کنم چطور میتونن دست روی بچه هاشون بلند کنن. نه یادم میاد از مامانم کتک خورده باشم نه زده باشم. مامانم حتی سرمون داد هم نمیزد فقط یه چشم غره میرفت که یعنی کارت بده چون دوست نداشت تو جمع به بچه هاش چیزی بگه یا تحقیر کنه یا سکوت می‌کرد منم مثل مامانم شدم چند لحظه سکوت میکنم. مامانم میگفت شما از شکم من بیرون اومدین چطور میتونستم بزنمتون؟ الانم من همین حس رو روی دختر و پسرم دارم ولی بعضی ها فرت و فرت کتک میزنن بیچاره بچه ی بی پناه

🥲🥲🥲🥲

وای خدا بمیرم الهی💔💔💔

سوال های مرتبط

مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ سالگی
آخر شبا که شوهرم و پسرم رو میخابونم قشنگ مثل این آدم های عقده ای میشم نمیدونم برم اینیستا بچرخم برم فیلم‌ببینم برم بخورم برم جمع کنم احساس میکنم دنیا مال منه واقعا چطوری بعضی هاتون چن تا بچه دارین؟چن روز پیشا تو پارک یه خانمی رو دیدم که دوتا دختر ناز داشت دوساله و ۶ساله فک کنم پسر من همش میرفت اون کوچولو رو بغل کنه اونم اجازه نمی‌داد و سر حرف باز شد با مادرشون در مورد بچه ها صحبت کردیم من بهش گفتم واقعا چطور دوتارو اداره میکنید خدا توانایی بهتون بده گفتم من دوتای دیگه دارم ۱۲ ساله و ۹ساله اونا مدرسه هستن ۳۵سالش بود هر چهارتا رو طبیعی به دنیا آورده بود هرچهارتا شیر خودشو خورده بودن بهش گفتم احتمالا همسرتون دست راستتونه گفت ساعت ۷غروب میاد خونه تا بخابه همش تو گوشیه حتی گردش هم خودم میبرمشون بچه ها یه آرامش خاصی داشت که اصلا نگم براتون اصلا حرف می‌زد انگار تراپیست داشت حرف می‌زد قطعا یه همچین مادری بچه های خوبی هم پرورش میده من به این ایمان دارم آدم وقتی آروم باشه درونش یعنی ده تا بچه هم میتونه نگه داره من کلا کلافم سردرگمم آرامش ندارم پریشونم نمیدونم منظورم رو فهمیدید یا نه خیلی پشیمونم که شمارش رو نگرفتم
مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
حالم از خودم داره ب هم میخوره😞من خیلیییی مادر بدی هستم...
الان چندساله ک من همش معده درد داشتم و خیلی اوضاعم بد بود امروز رو ب اصرار شوهرم رفتم دکتر که ای کاااااااااااااش پام میشکست و نمیرفتم😔دکتر چیزی ب هم گفت که از همون موقع فقط دارم گریه میکنم و بغضمو قورت میدم یه سری آزمایشات و دوباره آندوسکوپی اینا نوشت گفت باید جوابا رو با هم دوباره مقایسه کنم و ببینم آیا حقیقت داره یا نه😭😭😭😭😭😭
نتونستم ب شوهرم اینا بگم دکتر چی گفته بهشون دروغ گفتم...شنبه نوبت دارم اما دیگه تصمیم گرفتم دکتر نرم اگه قراره چیزیم باشه دیگه با دکتر رفتنم خوب نمیشم...
پسرمم از اینطرف این روزا خیلی بهانه میگیره الانم تا یکساعت داشت گریه میکرد و جیغ میزد واقعااااا حالم بده نتونستم خودمو کنترل کنم الهیییی دستم بشکنه یه کوچولو آروم ب پاش زدم....😔😔😔😔💔
تو رو خدا بیایین یه چیزی بگین ک آروم بشم از اونموقع حالم خیلی بده و پسرمم الهی براش بمیرم خواب رفت💔💔
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ سالگی
چرا خدا منو سر همچین دو راهی گذاشت میدونه که من آدم ضعیفی هستم هم روحی هم جسمی وقتی بنده شو میشناسه چرا باید با همچین چیزی امتحانش کنه من با یه بچه ی ۲۳ماهه هنوز به هیچ کارم نمیرسم از خود واقعیم دور شدم تازه داشتم کمی نفس میکشیدم چرا باید با چیزی که ازش میترسیدم همیشه منو امتحان کنه من دیگه کشش ندارم
امشب پسرم اشکمو درآورد به آسمون نگاه کردم از خدا ناراحتم که چرا منو سر این دوراهی گذاشت همه میگن ننداز اونو گناه داره چطور دلت میاد .....حالم از این حرفا بهم میخوره و اینکه کسی بهم بگه چرا جلوگیری نکردی چرا کردم اصلا من تنبلی تخمدان و کیست داشتم سر پسرمم کلی دارو خوردم یکسال تو دکترا بودم خستم خسته هیچکسی درکم نمیکنه همیشه خدا آدمو با چیزی که ازش می‌ترسه امتحان میکنه از هیچی نترسید کاش یکیو داشتم سرمو میزاشتم رو شونه هاش با صدای بلند هق هق میکردم فقط به حرفام گوش میکرد نمی‌گفت برو خداروشکر کن نمی‌گفت تو گناه کاری نمی‌گفت چقدر ناشکری.....
مامان مهراد مامان مهراد ۱ سالگی
اینقدر مامانم تو تربیت پسرم دخالت کرده که دو تربیتی شده یعنی پسرم تا مامانم رو میبینی اخلاقش 180 درجه تغییر می‌کنه چون مامانم تا هر کاری می‌خوام بکنم با بچم میگه نکن بذار خودم انجام بدم بذار اینکار کنم نمی‌ذاره اصلا تصمیم بگیرم راجب کار های بچم فقط هی منو بد می‌کنه تو چشم بچم

مثلا امروز سینی رو کابینت بود پسرم با دست می‌تونه تکون بده تا دست پسرمو گرفتم پسرم گریه و جیغ و خودشو بزن و ب در و دیوار مامانم هی میگفت ولش کن کاریش نداشته باش منم عصبی شدم پسرمو بردم تو اتاق گفتم دخالت نکن تو کار من
من اگه بخوام بچه مو هم بکشم نباید دخالت کنی میگه اگه من دستشو اینطوری می‌گرفتم که دعوا می‌کنی اگه من بخوام بزنمش که دعوا می‌کنی گفتم مامان نباید دخالت کنی عجبا

ب جای این کار ها تا میبینی پسرم حرفمو گوش نمی‌ده بهش بگو برو ببین مامانت چی میگه حرف مامانت رو گوش

مثلا بچمو پیش باباش تنها می‌ذارم میگه وای چرا تنها گذاشتی ی وقت کاری نمیکنه
بهش میگم باباشه دشمنش که نیست

در کل نمیذاشت من درست تربیت کنم یه هفته دور بودم پسرم خوب بود امروز با دیدش اخلاقش عوض شد

منم امروز هم پسرمو آدم کردم که بفهمه حرف کیو گوش کنه

هم ب مامانم یاد دادم دخالت نکنه