۶ پاسخ

میگما ... ناراحت نشیا ... خب چرا اینطوری گفتی به بچه .. مثلا میگفتی بیا بغلم بریم یه جای خوب آبمیوه بخوریم ...
یه بخشی خودت هم مقصری اون دلش بیشتر برا بچه سوخته که زهرش شد
از طرفی ... ماها برای اینکه این رفتار خانواده شوهر رو بتونیم تحمل کنیم باید یه درصد فکر کنیم اگر مادره خودمون هم بود اینقدر ناراحت می‌شدیم؟
من اینطوری و با این تفکر رفتار خانواده همسرم رو هضم میکنم

چرا نبردیش یه جای دیگه
هیچ وقت به بچه ترس رو القا نکن عزیزم
مادرشدهرتم یهو قاطی کرده عقلش،نرسیده و از فشار اون کارو کرده
تو حق داری ناراحت بشی
ولی اونم از ناراحتی اینکارو کرده عسلی
دلت برای این چیزا نشکنه دنیا اونقدر بالا و پایین داره که اینا واقعا نباید جایی تو دلت داشته باشن
عزیزم قوی باش

وای چقد مشاوره های گهواره خنده دار و فاقد همدلی و بیخود هس
به این بنده خدا گفتن ترس القا کردی
انگاری میخواسته ترس بده ب بچش
اه اه
حالم بد شد کامنت ها را دیدم

ببخشیدا مورچه بود آدمخوار نبود ک من مورچه ببینم پسرم رو صدا میزنم میگم بیاد ببینه و مورچه رو داخل دست میگیرم بهش نشون میدم بچه ها باید همه چیز رو کشف کنن .
سوسک اگه باشه میکشیم و میگیریمش پسرم اوایل میترسید الان خودش ببینه ی جا سوسک هست بدو می‌ره دستمال میگیره میاد میگیرتش . بهتره بجا ترسوندن بیشتر با محیط اطراف آشنا بشن الان بری جنگل مورچه پر دختر یکی رو ببینه باید کلی گریه کنه روزتون رو زهرکنه ک .
اینجوری ک گفتی یعنی مادرشوهرت تو رو زده محکم یا ب شوخی زد رو شونت ک چرا ترسوندی؟😐 اونم دلش ب حال بچه سوخته الان مامان خودت اینکار رو میکرد ناراحت میشودی اگه مادرت تو رو می‌کشت هم حرف نمیزدی این چون مادرشوهر اینجوری میگی 🥴 بکجوری ناراحت شدی ک انگار تو رو گرفت تو مشت و لگد 🤦

اون همینجوری که نزده از شوخی زده که چرا بچرو ترس ندی اینجوری آروم‌میگفتی بچه اینقدر نمیترسید

آره این تفکر که مادرمون چیکار میکرد آروم کننده هست

سوال های مرتبط

مامان امیرسینا مامان امیرسینا ۲ سالگی
سلام دیشب پسر دو سال و نیمه توی خواب گریه شدید کرد و خواستم بغلش کنم نگذاشت بعد گفت نمی‌خواد بخوابه و چراغ روشن کنم و موتور سواری کنیم یعنی سوار سه چرخه اش بشه ساعت حوالی چهار صبح بود یه کم بیدار بودیم و هی اینو می‌خوام و اونو می‌خوام منم دستش دادم تا اینکه دوباره یه جیغ بدحوربلند و وحشتناکی زد رفته بود کنار پنجره اتاق و بیرون نگاه میکرد نمی‌دونم چی دید اونجا منم از صدای جیغ ممتد پسرم بدجور ترسیدم هرچی ازش پرسیدم چی شده چی دیدی هیچی نگفت فقط مربع و گریه و بعد گفت که ویژه ویژه یعنی سوسک روی من حرکت می‌کنه آنقدر میترسید که اصلا نمی‌خواست پاشو زمین بذاره و چراغ روشن بود تا هفت صبح بیدار بود و بعد خوابش برد البته تو اتاق خودش نه که خواستم ببرم اتاقش با همون حالت خواب و بیداری مقاومت میکرد نمی‌خواست تو تخت خودش بخوابه و میترسید من صبحش دعواش کرده بودم شدید سر اینکه با مداد چشم های من که بارها از ش خواسته بودم بهشون دست نزنه روی فرش رو نقاشی کرده بود نمی‌دونم چیکار کنم میترسم در آینده رو روانش این ترس و پانیک آتاک تاثیر بدی بذاره عذاب وجدان داره میکشدم