۳۰ پاسخ

واای فاطمه برگشتی،چقدردلم برات تنگ شده بود،سال نو توام مبارک باشه🫂😘

کجا بودی دلم برات تنگ شده بود

سلام فاطمه جان من تازه دیدم برگشتی خوب کردی خوش آمدی سال نوت مبارک🌹🌹🌹❤❤❤❤😘😘😘😘

سلام عزیزم چقدر جات خالی بود
چقد ناراحت شدم دیدم رفتی
ان شاالله سال خوبی برا هممون باشه
عیدت مبارک فاطمه جان😘

فاطمه جان کجا رفتیییی

آخ من می‌گفتم چرادیگه نیستی نگو رفتی واقعا من ک زیاد چت نمی‌کردم ولی می‌خوندم تاپیک هاتونو دلم تنگ شده بود

انقد ادا اطفار نریز بیا بیینم بابا

اااااخ فاطمه جانم قلبم پیشت بود❤️🥺
عیدت مبارک امیدوارم امسال بهترین ها برات رقم بخوره سلامتی و خوشی های از ته دل🌱🥹

دلم برات تنگ شده بود🥲

ای جانم نوروز شما هم مبارک خوش اومدی بازم مثل سابق باش

عزیزم
خوش برگشتی
سال نو مبارک

به به لباس تولدش😍
سال نوی شما هم مبارک باشه

چطوری فاطمه جان ؟ سال نو مبارک ، نمی‌دونم چرا ولی همش به دلم بود این روزا میای پیام میذاری

من ک بدترین ها زو گذروندم

سال نو مبارک گلی😉

سلام عزیزم عیدت مبارک جات خیلی خالی بود☺️🌼

سال نوتون مبارک عزیزم
خوش برگشتی

سلام عزیزم عیدتون مبارک انشالله برخلاف سال گذشته امسال جبران سختیات باشه

چقد دلم واسه تاپیکات تنگ شده بووووود😍سال نوت مبارک عزیزم 😘

سلام جات خالی بود عزیزم
خوش برگشتی
سال خوبی داشته باشی💐❤️

سال نو شماهم مبارک باشه عزیزم

سلام فاطمه جانم عیدت مبارک🌹🌹
چ خوب ک برگشتی 😍😍

عید شماهم مبارک عزیزم

برای خواب میتقل و قطع شیر چیکارا کردی

سلام جانم
سال نو شماهم پراز برکت،موفقیت ،شادی وسلامتی باشع عزیزم ❤️

سال نو شما هم مبارک عزیزم ان شاءالله سال خوبی داشته باشین
ماهم دل تنگتون بودیم😊

عید شمام میارک ایشالا سالی پر از عشقو محبتو داشته باشی

وایییی مامان رز خوبی کجا بودی خیلی نامردی همینجوری رفتی

سال نوی شما هم مبارک عزیز دل
سال نوی رز عزیزم هم مبارک
ایشالا زندگیت پر از ارامش و خوشبختی و برکت باشه

سلام عزیزم. عیدت مبارک دلتنکت بودیم

سوال های مرتبط

مامان Soha مامان Soha ۱۴ ماهگی
مامان ها
خیلی ها پرسیدین شیر شب بچه رو چطوری قطع کردم
ببینید دختر من از اول شیرخشکی بود
از یازده ماهگی شیر شب قطع کردم
چون بچم غذا میخوره
خیلی نمیخوره ولی میخوره
چیزی که مهمه اینه که وعده شامش غذای مقوی باشه مخصوصا اوایل قطع شیر شب
الان دختر من خیلی شبها یا زود شام میخوره یا یوقت میریم مهمونی دیگه تا برگردیم دیر میشه فقط همون شیر بهش میدم ولی شب بیدار نمیشه شیر بخواد
پس این نکته اول بود که اون مدتی که دارین شیرشب قطع میکنید شام خوردن بچه مهمه
اگرم غذاخور نیست با چیزای مقوی مثل معزیجات آسیاب شده معدشو پر کنید
نکته دوم : دختر من پستونک میخوره این خیلی کمک میکنه به این پروسه
اینم بگم که من وقتی تصمیم گرفتم شیرشب قطع کنم از دخترم یه نشونه دیدم
نشونه این بود که شبا دخترم شیرشو کامل نمیخورد این یعنی گشنش نیست فقط عادت کرده تو اون تایم ها یچیزی بخوره
منم کم کم شیرشو کمتر کردم و در نهایت بجای شیر شبها با شیشه شیر بهش اب دادم دخترم هم متوجه میشد آبه نه شیر بخاطر همین زیاد اب نمیخورد و بعدش پستونک میخورد میخوابید
اینم بگم که دخترم طی شب کلا یک بار یا نهایت دوبار شیر میخورد این اخریا
یعنی دفعات شیرخوردنش کم شده بود
اگر کم کم شیرشو هم کم کنی هم دفعاتشو کم کنید راحت میتونید شیر شب قطع کنید
اگر بچه امادگیشو داشته باشه اصلا اذیت نمیشه
واسه دختر من کلا یک هفته طول کشید
و خواب عمیقتر و بهتری داره بعد قطع شیر
امیدوارم هرچی که لازم بوده رو گفته باشم 🤗
مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۱۳ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟