۷ پاسخ

عزیزم بچه ها احساس مالکیت دارن به چیزاشون اصلا دعوا کردن کار درستی نیست چون راست میگه مال خودشه بعدشم ناراحتی ندارد که بخوان زود برن خب بچه هستن بچه که حالیش نیست اونم یه اسباب بازی میآورد برا بچش

اونم بخاطر راحتی بچش پاشد رفت نه که بهش بربخوره. ادم بخاطر رفتار یه بچه کوچیک که نباید مهمونی و زحمت مردم رو‌خراب کنه،ولش کن ،حساس نشو
من که شاهان خیلی وقته اینجوری نیس،ولی قبلتر،وقتی میدیدم همه طرفدار کوچکترن و غر میزنن،محکم و بلند میگفتن،اینم هنوز بچس،کوچیکه،حواستون به اینم باشه دیگه،بچه های شمام به این سن میرسنا،مالکیت حالیشون میشه ها. اونام خودشونو جمع میکردن😎🤷
والله ما خیلی مهمونی میدیم و میریم،اگه ازین اخلاقا باشه رفت و امد نمیکنیم

دیگه مهمون هست باید کنار اومد

سلام عزیزم میشه درخواست دوستمیو قبول کنید شخصی کارتون داشتم

یه سری اسباب بازی بخر وقتی داری میخری به بچت بگو این اسباب بازی ها برای وقتیه که مهمون میاد با بچه مهمون بازی کنیم
به خودش بده بازی کنه وقتی مهمون اومد بهش بگو برو اسباب بازی مهمونیتو بیار بازی کنید

بچه ها تو این سن همشون همینن کلا اسباب بازی نباشه کمتر دعواشون میشه

به پسرت بگو عزیزم شما که اجازه نمیدی کسی به وسایلت دست بزنه بذار تو کمدت باشه و نشون کسی نده. وگرنه یه بچه ببینه دوست داره بیاد با اسباب بازی هات بازی کنه

سوال های مرتبط

مامان دختر گلی مامان دختر گلی ۴ سالگی
منم از صبح بیرون بودیم کارامون و کردیم
وقتی رسیدیم خونه برق نبود از راپله اومدیم ک درش قفل شدع بود
من غذا خریده بودیم و هلنا رو اوردم خونه که
من کلید بابک و اوردم اولش در پارکینگ بزنم باهم بریم خونه دیگه برق نبود اومدم بالا گفتم کلید من تو کیفمه تو اونو بردار
دیگه اومد بد حرف میزد و غرغر میکرد و دعوا که همش پازلش ریخته و تو چرا کلید منو برداشتی حرف نزن و ساکت شو این چرت و پرت ها
تا اومدیم خونه گفت حوصله تو ندارم حرف نزن منم گفتم برو بیرون گفت تو برو من اومدم برم بعد برگشت گفت برو جد آباد باباتو میارم جلو چشمش منم اومدم خونه هلش دادم ک ب چ حقی این حرفو میزنی چند بار چنگ زدم گردن ش گفتم منم جد اباد مامانتو میارم جلو چشمش و چند بار تکرار کردم گفت تو گوه خوردی منم گفتم تو خودت گوه میخوری ک اسم خانواده منو میاری حق نداری توهین کنی احترام خانوادت از خانوادم نه کمتره نه بیشتر بعدم بهش گفتم من جاریام نیستم تو سری خور باشم نه از بابام میترسم ن از تو .گفت من تورو نمبخورم تو لات کوچه خلوتی گفتم تو همونم نیستی خلاصه چند بار گفت ول کن نرو رو مخم بعد من باز محکم هلش دادم دستمو پیچوند چند بار اومدم حمله کنم بهش ک هلم داد محکم افتادم رو تخت
دیگه اون چیزی نگفت منم نگفتم الان باید قهر کنم یا معمولی باشم؟

گردنش کلا زخم شده الان موندم بابام بیاد چی بگیم بهش همش استرس بابامو دارم نفهمه میگم گناه داره تو فکر من باشه