۱۴ پاسخ

به پسرم هیچ وجه خوراکی های مغازه نمیدم فقط بادام میدم بخوره

گاه چی بشه ک بهشون یکی دوتا بدیم بخورن
اما اکثرا نمیدم و خودم تو خونه پاپ کورن درست میکنم میدم بخورن یا پنکیک

پدربزرگ بچه های منم اینطوره عین دوست نابابه

خوب نیست اخه اینکارا پدرمنم سرما همینکارمیکرد جای کسی میدیدم انقددلم میخاس
بعدن شوهرکردم شوهرم همش میخرید
دیگ من خیلی سراغش نمیرم

من دخترم مرتب میخوره .ولی نزدیک وعده ناهار یا شامش نمیدم که جلو اشتهاشو بگیره

از الان داره کلک یادشون میده

مثل اینه که بگی گوشی بازی نکن
ضرر داره ولی گااااهی هم مشکلی نداره

اخی فکر میکنه محبته اما خب نمیدونه واقعا

منم دوس ندارم و نمیخرم ولی بچندلشون میخواد بعضی وقتا سخت نمیگیرم
ولی اینکه پدرشوهرتون گفته یواشکی بخورین کسی نمیفهمه داره رسما میرینه به تربیت بچه
اینا یاد میگیرن فردا یه کار بد دیگه ای اگه خواستن بکنن مثلا. یواشکی انجام بدن

🤣🤣🤣🤣🤣وااای خدا
حالا خریدن و اینکه بچه به زبون خودش گفته خوب نیست به کنار
اینکه یادشون میده چیکار کنن باباشون نفهمه 🤣🤣🤣🤣

میخورن گهگداری

بابای منم عاشق پفکه😂😂😂
هروقت میاد پنج شش تا پفک بزرگ از این لینا میخره میاره با عطرین بخورن

بچه هات چند سالشونه

امان امان😁😂😂

سوال های مرتبط

مامان mamansho21 مامان mamansho21 ۴ سالگی
قبل اینکه چند تا نقاشی رو تفسیر کنم
اینو بخونید مامانا
اجازه دهیم بچه ها درباره ترس هایشان صحبت کنند

برخی پدر و مادرها اجازه نمی دهند بچه ها درباره ترس هایشان صحبت کنند، به همین خاطر این مسائل مسکوت می ماند و در تخیلات و ناخودآگاه بچه ها تبدیل به غول های هیجانی منفی بزرگ می شود. چه باید کرد؟ دکتر اکبری نژاد می گوید: «پدر و مادر باید اجازه دهند، بچه ها درباره تخیلات و ذهنیت هایشان صحبت کنند، از ترس هایشان بگویند، حتی اگر خنده دار باشد. به این مثال توجه کنید:

ـ مامان من می ترسم...ـ از چی می ترسی عزیزم؟ ـ از مومو؟ ـ مومو چه شکلیه عزیزم؟ بیا عکسشو با هم بکشیم. 

ـ اها این خانومه مومو هست، به نظرم لازمه یک کم به موهاش و سرو وضعش برسیم. نظرت چیه موهاشو کوتاه کنیم؟ لباس قشنگ تنش کنیم؟ بیا با هم درستش کنیم.

گاه لازم است ترس های بچه ها را روی کاغذ نقاشی کنید. زمانی که درباره اش صحبت می کنند. از آنها بخواهید که شکل ترس هایشان را بکشند و بعد به آن یک شکل با مزه و خنده دار بدهید.

مثلا فرزند شما از جادوگر در یک سریال می ترسد، شکل آن را با هم بکشید، قدری روی سرو وضعش کار کنید و لباس هایش را مرتب کنید یا رنگ بزنید ، بعد هم به فرزندتان بگویید که حالا این جادوگر از ما تشکر می کند که به او رسیدیم و نجاتش دادیم.

ترس بچه هارو جدی بگیرید ، من امروز سرم خیلی شلوغه همسرم نیست بچه ها هم لجباز ترینند نمبخوام سرسری جواب نقاشیهارو بدم
مامان دختر گلی مامان دختر گلی ۴ سالگی
منم از صبح بیرون بودیم کارامون و کردیم
وقتی رسیدیم خونه برق نبود از راپله اومدیم ک درش قفل شدع بود
من غذا خریده بودیم و هلنا رو اوردم خونه که
من کلید بابک و اوردم اولش در پارکینگ بزنم باهم بریم خونه دیگه برق نبود اومدم بالا گفتم کلید من تو کیفمه تو اونو بردار
دیگه اومد بد حرف میزد و غرغر میکرد و دعوا که همش پازلش ریخته و تو چرا کلید منو برداشتی حرف نزن و ساکت شو این چرت و پرت ها
تا اومدیم خونه گفت حوصله تو ندارم حرف نزن منم گفتم برو بیرون گفت تو برو من اومدم برم بعد برگشت گفت برو جد آباد باباتو میارم جلو چشمش منم اومدم خونه هلش دادم ک ب چ حقی این حرفو میزنی چند بار چنگ زدم گردن ش گفتم منم جد اباد مامانتو میارم جلو چشمش و چند بار تکرار کردم گفت تو گوه خوردی منم گفتم تو خودت گوه میخوری ک اسم خانواده منو میاری حق نداری توهین کنی احترام خانوادت از خانوادم نه کمتره نه بیشتر بعدم بهش گفتم من جاریام نیستم تو سری خور باشم نه از بابام میترسم ن از تو .گفت من تورو نمبخورم تو لات کوچه خلوتی گفتم تو همونم نیستی خلاصه چند بار گفت ول کن نرو رو مخم بعد من باز محکم هلش دادم دستمو پیچوند چند بار اومدم حمله کنم بهش ک هلم داد محکم افتادم رو تخت
دیگه اون چیزی نگفت منم نگفتم الان باید قهر کنم یا معمولی باشم؟

گردنش کلا زخم شده الان موندم بابام بیاد چی بگیم بهش همش استرس بابامو دارم نفهمه میگم گناه داره تو فکر من باشه