سلام عزیزان امروز میخام یه مطلبی اینجا بگم
مامانهای گلم گاها پیش اومد مثلا مادری بیاد بگه شرایط روحیم داغونه بچمو زدم . به شخصه خودمو میگم خیلی وقتها شده بزنم ...حالا پشت این زدنه چی هست ... روح داغون یه مادر ... افسردگی یه مادر .درک نشدن مادر .
میخام بگم تو خدا اگه مادری گفت بچمو زدم حداقل کاری که بکنیم قضاوتش نکنیم ما نمیدونیم اون زن بدبخت چه شرایطی تحمل میکنه ...
بمیرم فقط برا بچه هامون که داد و زدنش به اونا رسید...
من زایمان کرده بودم ۲ روز مادر همسرم اومد بیمارستان مثلا .بعد ۲ روز بچم بردم ازمایش زردی خدا شاهده با اون بخیه ها دکتر گفت بستری زردیش بالاست ... تو خیابون داشت سر یه موضوع کم ارزش باهام دعوا میکرد .. خلاصه بچم بستری شد ...من اومدم خونه پسرم گفتم بریم جیش کنیم نیومد من به خاطر اون حرفهای مادر شوهرم کاملا به هم ریخته بودم .ارین گفت نمیام من تو آشپزخونه سرش داد میزدم و میزدم .به روح بابام نشسته بود رو مبل تکون نمی‌خورد...😭😭😢 میخام بگم خودش روحمو داغون کرد میدونید بعدش چی گفت ‌گفت نخواستم بیام جلو گفتم داری تربیتش میکنی چیزی نگم ... 😢
اینو گفتم بدونین هیچ مادری راضی به زدن بچش نمیشه ...قضاوتش نکنیم .

۸ پاسخ

تا بوده همین بوده
حرص یکی که عصبیمون کرده رو یکی دیگه خالی میکردیم
همون موقع ی جوابی به مادر شوهرت میدادی، دلت خنک میشد بچتم نمیزدی
مثلا همین حرفی ک زدی، میگفتی من الان انقد ناراحتم واسه زردی بچم اصلا متوجه حرفای شما نمیشم بزارید ی وقت دیگه لطفا..
مجبورا خفش میکردب

آره حرف شما درست خیلی فشار روی ما مادرا هست ولی دلیل نمیشه بگیم اینجوری مجبور خودمون خالی کردیم سره بچه اونا گناهشون چيه مگه.
منم خیلی وقتا خودمو نتونستم کنترل کنم ولی مقصر خودمم باید جلو خودمو میگرفتم روحیه بچه نابود میشه

ببین این حرفا درسته ولی آدم باید بره دنبال درمان باید بره پیش روانشناس
منم حالم بد بود افسردگی گرفتم ولی رفتم دکتر الان بهترم تو درمانم این که تو شرایط سختی ای دلیل نمیشه بچه رو هی بزنی یبار زدی دفعه دوم دیدی نمیتونی کنترل کنی باید بری دکتر
منم برام پیش اومده که دارم میگم منم دخترم رو کتک زدم ولی بعد دنبال درست شدنش رفتم

سلام گلم چقدررر خوب گفتین کلمه ب کلمه رو باهاتون درک کردم

حرف شما درست ما شاید تو شرایطی باشیم که عصبانی باشیم اما بچه های ما تو زندگی و شرایط سخت ما بیگناه هستن دلیل نمیشه که چون میخوایم خالی بشیم به اونا داد بزنیم نه ما مادریم حس مادرانه ما باید پیشگیری کنه ازین موضوع و اینم باید روش کار کنیم سخته ولی میشه شاید برای تربیت بچه ما بخوایم کاری کنیم برای خودش اما از جایی پر باشیم سرش خالی کنیم اسن حقشون نیست

من یباراومدم گفتم باگریه گفتم انقدقضاوت شدم که حالم بدترشدهیچ مادری دلش نمیخوادبچشوبزنه ولی من توشرایط خیلی سختی بودم و هستم خیلی جاهاخودموکنترل میکنم افسردگی دارم توشهرغریب دست تنهاخانوادمم ترکم کردن مام ادمیم رباط که نیستیم کاش بایدبگیریم جای اینکه طرفواروم کنیم حالشوبدترنکنیم

بله درسته ما همه مادریم و میدونیم چه وقتایی پیش میاد که دیگه توان نداریم. دیگه نمیتونیم ادامه بدیم. خود منم شده بچمو به بدترین شکل دعوا کردم. اما این اصلا موجه نیست. اون بچه نباید تاوان اعصاب ضعیف منو پس بده. این ته پست بودن منو نشون میده که زورمو که نتونستم جای دیگه خالی کنم بیام سر یه موجود ضعیفتر از خودم خالی کنم.
بخدا من بعد بچه دار شدن به مرور انقدر تحملم زیاد شد. الان گاهی اصلا فکر نمیکنم که من اون آدم سابقم. اون زن زودجوش و عجول و عصبی. اتفاقا افسردگی زایمان بسیار طولانی هم گرفتم، مشکلات بسیار زیادی دارم، مشاور برام تشخیص اضطراب شدید هم داده.
ولی هرچقدر بگید من میگم ما حق نداریم بچمونو بزنیم. ولی میزنیم و با این حرفا توجیح میکنیمش

چقدر درکت کردم عزیزم بعد ی عده میان بد ترش میکنن ادم دوست داره خودشم بکشه😣

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
مامانا یه درمانگر چند ماه پیش به اشتباه یه تشخیص واسه پسرم داد( اوتیسم ) که بردمش پیش فوق تخصص روانپزشکی کودک گفت نه این مشکل رو نداره یه مقدار بی بی دیجیتال شده که درست میشه ، اون موقع چون من خیلی بی قراری کردم که باید همین روز ببریمش پیش متخصص شوهرم قبول نمیکرد و با عصبانیت به خونواده اش زنگ زد قضیه رو گفت حالا از اون روز به بعد خواهر شوهرم همش میگه با مشکلی که پسرت داره و ...یه بارم گفت پرت کردن از علائم اصلی اوتیسم هست که پسر تو هم زیاد پرت میکنه ،خلاصه هی جوری حرف میزنه که یعنی آره بچه تو این مشکل رو داره یه روانشناسی هم خونده فک میکنه متخصص هست ، پسر من تاخیر گفتاری داشت الان جملات شش هفت کلمه ای هم میگه رنگا اشکال هندسی و ...، تازگیا شروع کرده سعی میکنه تعریف کنه ، اما خیلی شیطون هست و یه جا نمیشینه ، من نمیدونم پسرم من مشکلی داره یا نه ولی فقط خدا میدونه چی تو دلم میگذره زندگی برام نمونده فقط گریه ، هر دفه خواهر شوهرم همچین حرفایی میزنه من ساعت ها گریه میکنم ، الان میخوام یه متخصص دیگه ببرمش ببینم چی میشه فقط تو این شبا برام دعا کنید خیلی دل شکسته ام امروزم خواهرشوهرم گفت پرت کردن وسایل تو این سن نشونه های اصلی یه سری بیماری هاست پسر من قبلا پرت نمیکرد تازگیا پرت میکنه
مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا خیای سردرگمم پسرم که پارک میره کسی میزنتش بهش میگم از خودت دفاع کن بزنش این که میزنه دیگه بزن بزن تموم نمیشه از طرفی چندبار پیش اومد کسی زدش این فقط نگاهش به من بود دفاع نکرد از خودش
وقتی هم میگم بزن توهم دیگه دست از زدن برنمیداره بعد میگم ماکان زدن بده دوباره میگم کسی زد بزنش انگار اینم گیج شده
اخه یبار وایسادنگاه کرد بچه چندتا زد تو سربچم منم دیدم بچم واکنش نداشت فقط به من گفت مامان با گریه بعد من به بچه گفتم خیلی کارت بدبود زدی مامانش اومد گفت خوب کرده زده حقش بوده سر راه سرسره وایساده باید میزده منم دعوام شد باهاش تو پارک بنظرشما چیکارکنم تو این مورد توپارک خیلی داستان پیش میاد مثلا یه بچه یهو بی دلیل شکم بچمو گازگرفت یه هلش میدن دستشو میکشن من همیشه بهش تذکر میدم اصلا نه کسیو هل بده نه بزنه نه لباس بکشه وقتی دیدم همه با بچم اینکارو میکنن اینم وایمیسه گریه میکنه منم دائم میگم بزن توهم حالا که داره میزنه دوباره میگم ن نزن زدن بده خل شدم
مامان 🌈Nil مامان 🌈Nil ۴ سالگی
خانوما شده تا حالا حس کنین معلم بچتون، نه از شما نه از بچتون خوشش نمیاد؟؟
چیکار میکنین؟!
دخترم ۱ ساله میره کلاس آیمت، امروز برای اولین بار ،سر کلاسشون ،رو صندلیش ،های های گریه میکنه ،که معلم درو باز کرد خیلی بی اعتنا گفت مامان نیلا ،بیا نیلا بی دلیل نشسته گریه میکنه!!!!خودشم رفت پیش اون یکی بچه ها که درسشو ادامه بده!!!
رفتم پیش دخترم پرسیدم چی شده، کی اذیتت کرده؟؟اونم با صدای اروم گریه میکرد و میگفت مامان فقط بریم خونمون!!
معلم هم با عصبانیت به من گفت یعنی چی خانوم ، چرا اینطوری میگین!! هیچکسی با نیلا کاری نداشت!
منم دست بچه رو گرفتم اوردمش خونه تو مسیر هم هق هق گریه میکرد اصلا نمیگفت چی شده!
تا اینکه تو خونه طبق حدسیات قبلی خودم که قبلا هم شنیده بودم،
فهمیدم که پسر دوستم توی کلاسشون بهش گفته، نیلا بلد نیس بنویسه!!!
اینم بغض کرده و فشار اومده بهش و گریه کرده!
من الان چه خاکی تو سرم بریزم که دخترم میگه دیگه نمیرم کلاس؟؟
دلم گرفته خودمم استرسی شدم!
موندم اون پسر بچه رو دیدم چی بگم بهش؟؟؟به معلم چی بگم که با بچم لج نیفته؟! به لج
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
چقدر دنیای بچه ها پیچیده اس، من با جاریم تو یه ساختمون زندگی میکنم قبلا کم و بیش رفت و آمد داشتیم در حد سر زدن دو سه ساعت خونه هم میرفتیم الان دوسه ساله جاریم دیگه نمیاد بگم پارسال اومده باورتون نمیشه ، در صورتی که من بیشتر میرم خونه اونا چندوقتی دیدم نمیاد منم گفتم خب وقتی اون نمیاد من چرا میرم؟ منم رفت و اومدم کم شد ، بعد پسراش یکیش ۱۰ ساله یکیش ۷ ساله پسر من خیلی باهاشون جوره ،امروز برده بودمش دوچرخه بازی کنه پسر کوچیکه جاریم هی به پسر من می‌گفت دنبالم نیا، پسر منم مگه ول میکرد هی میدونید دنبالش ،بهش گفتم مامان ندو دنبالش دوس نداره دنبالش بری! پسر من خیلی دوس داره اونو ولی اون چسبیده بود به پسرای همسایه ها و به پسر من اینجور میگفت منم با خوبی بش گفتم دوسِت داره که دنبالت میاد تو خونه هم بهونتو می‌گرفت بعد تو اینجوری میکنی ! منم دیگه به پسرم گفتم بازی خودتو بکن کاری به بقیه نداشته باش ولی باز میرفت ، دیگه وقتی خواستیم بریم خونه پسرمم بهونه نگرفت که بره خونشون باهاش بازی ! 🥲 طفلی پسرم دید چجوری باهاش رفتار کرد نرفت پیشش دیگه💔 دلم کباب شد واسه بچم ، شما اینجور وقتا چی میگید به بچتون که خودشو نبازه و دلش نشکنه؟
مامان پنبه مامان پنبه ۴ سالگی
سلام خانمای گل بیاین براتون درد دل کنم در قالب یه داستان یعنی داستان زایمانم که یکم طولانی من برای زایمانم دو روز از شنبه صبح که رفتم بیمارستان تا یک شنبه شب درد کشیدم آب دور بچه کم بود دردم تو شکمم نبود تو کلیه هام بود دهانه رحمم با کلی دارو و آمپول فشار دوسانت کلا باز شد بیمارستان صدوقی بودم و پرستاران مدام معاینه میکردن افتضاح دکترمم علامه بود که خدا ازش نگذره که جون بچه و مادر براش مهم نیس اصلا به شکمم یه دستگاهی وصل کردن مال قلب بچه یهو دستگاه صدای بوق میداد انکار قلب بچه وایمیستاد یه امپولایی تو رگم میزدم انکار رگامو باد میکرد خیلی درد داشت برا بچم گریه میکردم برا دردا خودم گریه میکردم و دکتر ...می‌گفت حتما طبیعی حتی نیمددبالاسزم اصلا .....دیگه ساعت یازده شب از درد زیاد از ضربان قلب بچم از اینکه فقط میلرزیدم و حالامیکم واقعا لرز مرگ بود بخدا از همه جا قطع امید کردم حتی پرستاران هم دلشون برام می‌سوخت بعدساعت یازده شب با کلی ناامیدی و درد گفتم بلند بلند مامان اگه میخای به دنیا بیای برا خودت تلاش کن اگه نمیخای بیای توروخدا جفتمونو راحت کن من سختم و بخدا من اینو گفتم چند لحظه بعد یه دکتر یه فرشته من میگم اومده بود مریضشو کورتاژ کنه تا منو دید سریع بردم اتاق عمل و حتی نذاشت نامه سزریان امضا بشه من به حدی میلرزیدم که چهارتا پرستار گرفتنم تا دکتر بتونه آمپول بی حسی رو بزنه و بچمم تو کانال زایمان گیر کرده بود و کبود کبود بود از بی اکسیژنی ولی خدارو شکر گذاشتمش دستگاه خوب شد و عمم می‌گفت عمه بخدا اون لحظه که دکتر درو باز کرد اومد تو من انکار یه ملک یه فرشته پر نور دیدم اومد تو و می‌گفت پرستاران داشتن میگفتن قبلش که بچه دیگه فایده نداره بذار حداقل مادرو نجات بدیم