۱۰ پاسخ

بچه خواب بود مسواک زدنت چی بود

خیلی واجب بوده خواب آلو ب طفلک مسواک بزنی😏

هیچکدوم ویروس تو بدنش بوده از قبل

گناه داره بچه خواب آلود رو مسواک نزن ،اگر هم زدی خمیر نزن میگن خوب نیست برای بچه ها ،من که خمیر اصلا نمی‌زنم دندوناشم سالمه
خمیر دندون که تب نمیاره مریضم نمیکنه شاید شکلات و اینا خورده باعث سرفه شده ،تبش رو با دستت چک کن معلوم میشه گرم نباشه تبی نداره

۳۵ یعنی دما بدنش افت کرده پتو بنداز روش گرمش کن دمای عادی بدن ۳۶هست ۳۹هم که تبه

اگه ۳۵ هست مریض نشده و از خمیردندونه
چرا آخه تو خواب مسواک زدی خواهر خوب

عزیزم تب سنج اگر ۳۹ هست گ‌بالاس عزیزم
سریع استامینوفن بده ویروس گرفته ربطی به خمیر دندون نداره آخه میگی رو۳۹ اس

تب بالا داره حتما بهش تب بر بده

اگه مریض هم شده باشه مال الان نیست خودشوامشب نشون داده چون بایک مراسم سریع نشون نمیده خودش رو

تبشو چک کن گلم
اگر تب نداره یه کم آب ولرم بده بخوره

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۴ سالگی
یعنی این بچه یه کارایی میکنه که من تو هیچ بچه ای ندیدم اذیتاش آزار دهنده اس نمیدونم چیکار کنم ...
همش میگم کاش شیطنت می‌کرد بدو بدو می‌کرد بپر بپر می‌کرد ولی این کارارو نمیکنه مثلا یه نمونش اینه که مثلا سفره میندازیم غذا بخوریم انگار که یه بچه ی دو سالس میاد سفره رو به هم میریزه دیشب کاهو آورده بودم کنار غذا اومد نشست همه رو پخش خورد کرد و پخش کرد این ور اون ور نزاشت بخوریم، تخمه میاریم بخوریم نمیزاره میاد پخش میکنه تو خونه، از سر و کول همه بالا میره میزنه، خواهر کوچیکم رو میزنه حتی میره رو دوش شوهر خواهرم میشینه یعنی یه کارایی میکنه عجیب غریب اصلا با اسباب بازی‌اش بازی نمیکنه میره جعبه دستمال کاغذی برمی‌داره خالی میکنه تو خونه کارایی که تو دو سالگی هم دیگه بچه ها انجام نمیدن میره آب برمی‌داره میریزه رو مبل ها
همش هم حرف میزنه و میپره وسط حرف دیگران مثلا من و همسرم اصلا نمیتونیم دو کلمه با هم حرف بزنیم یه جا مهمونی هستیم اجازه نمیده هیچ کس با من یا باباش حرف بزنه
نمیدونم دیگه چیکار کنم
مامان حسین مامان حسین ۴ سالگی
واقعا از وقتی ازدواج کردم و به خصوص وقتی مادر شدم تازه فهمیدم مادرم چقدر فرشته است...واقعا حقه که بهشت زیر پای مادرها باشه، هر چی بیشتر میرم جلو بیشتر به این نتیجه میرسم، دو هفته پیش خیلی بد سرما خوردم رفتم دکتر اومدم به سختی وایسادم پای گاز غذا پختم که شام داشته باشیم و بعدش هم کارای حسین و شستشو ظرف ها و کارای خونه هیچ کس حتی یه لیوان آب دستم نداد چقدر دلم پر کشید برای خونه مامانم که وقتی مریض میشدم نمیزاشت آب تو دلم تکون بخوره...
حالا از دیشب که حسین مریض شد همسرم خوابید و من تا صبح بیدار موندم از صبح هم خودم درگیر دکتر و سونوگرافی بودم حسین پیش مامانم بود، غروب همسرم اومد خونه دیدم اونم مریض شده اونم بد مریض افتاده یه گوشه نه حرف میزنه نه هیچی حتی غذا نمیخوره لقمه گرفتم دادم بهش خورده خودم دارم از پا میفتم سرگیجه دارم از بی خوابی ولی باید حسین رو هم نگا دارم نره سمت باباش که اون استراحت کنه...
دلم میخواست حداقل منم وقتی مریض میشم همسرم بگه برو یه ساعت تو خلوت خودت استراحت کن من پیش بچه هستم